برای راحله که مرگ راباور نداشت

۱۱:۱۶ bamardum 0 نظر

برای راحله که مرگ راباور نداشت

مریم حسین خواه

شهاب پنجشنبه هرچی که در روزنامه ها درباره راحله نوشته بودند، برداشته بود تا من عکسهای راحله را نبیبنم و داغ دلم تازه نشود.امروز رفتم سراغشان. تیتر ایران را که دیدم همه خشم های فروخورده ام دوباره سربرآورد. نوشته بود:" اعدام 8 جنایتکار در سحرگاه برفی"
راحله و جنایتکاری؟آنهم راحله ای که به گواهی همه زندانیانی که سه سال با او زندگی کرده بودند آزارش به یک مورچه هم نمی رسید. راحله ای که همه خواسته اش از این دنیا این بود که زنده بماند و برای دخترک 5 ساله اش مادری کند. نگاهش را دوخته بود زمین و می گفت:"می دونی مریم، من مطمئنم که اونها دخترم را 15 سالش نشده شوهر می دن و دخترکم باید همه بدبختی هایی که من کشیدم تحمل کنه." می خواست زنده بماند تا شاید دخترکش را نجات دهد. خیاطی و قالی بافی یاد گرفته بود که کار کند برای بچه هایش.. نشد. نشد. نشد که زنده بماند.
هنوز باور نکرده ام که اعدامش کردند. انگار در آن شب چهارشنبه متوقف شده ام و منتظرم که راحله برگردد.
اولین بار پشت پیشخوان فروشگاه زندان دیدمش، همهمه افتاده بود در اوین که می خواهند راحله را اعدام کنند و او، داشت زندگی می کرد. وقتی من و جلوه گفتیم از دوستان ناهید و محبوبه ایم و می خواهیم اگر بشود برای اجرا نشدن حکم کار کنیم، هزار بار از ما تشکر کرد و همراهمان آمد تا قصه تلخ زندگی اش را بگوید.
رفتیم اتاقی که ته راهرو خالی بود و راحله هزار بار برای اینکه آنجا سرد است. برای اینکه وقت ما را گرفته و برای اینکه ناراحتمان کرده از ما عذر خواست. می گفتیم نگران ما نباش دختر، و او با آن شرم روستایی اش زیر چشمی نگاهمان می کرد و ادامه می داد.
آن روزها راحله، باور نمی کرد که خانواده شوهرش به اعدام او رضا دهند. می گفت:"خودشان شاهد همه بدبختی های و کتک خوردن هایم بوده اند، چطور ممکنه اعدامم کنن." آنقدر آرام بود که انگار معنای مرگ را نمی داند. انگار نمی فهمد طناب دار یعنی جه؟؟؟ زندانی ها می گفتند به خاطر ایمان زیادش است که ترسی از مرگ ندارد.
بار اول وقتی قرار بود او و زهرا ناظمیان را اعدام کنند، من رفتم دیدنشان. برده بودندشان انفرادی.من که رسیدم راحله حمام بود. انگار دارد می رود مهمانی. مدام تعارفمان می کرد که چیزی بخوریم. و من می لرزیدم از تصور اینکه این شب لعنتی صبح شود.راحله، راحله ساده و مهربان ما، گمان می کرد سر بیگناه تا پای دار می رود و بالای دار نمی رود....
فردا صبح وقتی زهرا برنگشت و راحله امد، برای اولین و آخرین بار اشک هایش را دیدم. در آغوش یکی از زندانی ها هق هق می کرد. باورش نمی شد ناظمیان را اعدام کرده اند. شرمنده بود که تنها برگشته.
آن شب تا صبح به خود پیچیدم.نیمه شب که از خواب پریدم و از هراس کابوس هایم از اتاق زدم بیرون، دیدم بیشتر زندانی ها توی راهروی بند هستند. همه نگران بودند و هیچ کس جواب ما را نمی داد. راحله که برگشت و ناظمیان نیامد. شادی و غم داشت منفجرمان می کرد.
من و جلوه آن روز دادگاه داشتیم و من تمام مدتی که قاضی از زندان می گفت و وثیقه و آزادی، تصویر راحله و زهرا در آن سلول انفرادی جلوی چشمانم رژه می رفت و می لرزیدم....
راحله بعد آن شب، دو روزی را گیج بود. نه فروشگاه می رفت و نه روزنامه ها را پخش می کرد.ترسیده بود، شاید تازه معنای مرگ را فهمیده بود. شاید فهمیده بود که فرصت کم است.
هر روز روزنامه ها را که می آورد کنارمان می نشست و از ما می خواست که دردهایش را نامه کنیم. برای خانواده شوهرش، برای رئیس قوه قضاییه، برای کودکانش.شاید هم می خواست فقط حرف هایش را بشنویم. خوشحال بود که بالاخره کسانی پیدا شده اند پای حرف هایش بنشینند. یک عمر سکوت کرده بود و به قول خودش همه چیز را قورت داده بود.کتک خوردن هایش را. تحقیر ها، خیانت ها را، هوس بازیها و تریاک کشی های شوهرش را و حتی بی پناهی اش را در برابر شوهرش، خانواده اش و قانون..... روزی که از پای چوبه دار برگشت، می گفت:" وقتی داشتند می بردندم برای اعدام همه اش می گفتم خدایا این دو تا دختر را در گوشه زندان ناامید نکن. خیلی برای من زحمت کشیدن" من و جلوه را می گفت. موقع اعدام هم فکر ما بود. شب قبل از اعدامش زنگ زده بود به خدیجه مقدم و گفته بود:" این دو تا دوستتان خیلی دلشون تنگ شده یک کاری براشون بکنید."
آخ راحله. تو را کشتند و ما هیچ کاری از دستمان برنیامد.مرگ و زندگی تو دست همان زنی بود که یکبار با بیل چنان به کمرت زد که لخته لخته خون از بدنت بیرون می ریخت. می گفتم مگه حامله بودی؟ می گفت:"نمی دونم ولی یک چیزهایی مثل جگر خام از بدنم بیرون می آمد. افتاده بودم به خونریزی".جلوه می گفت مدارک پزشکی اش را داری؟ می گفت:اصلا بیمارستان نبردنم."
می گفت فقط آن یک باری که از زور کتک بی هوش شدم بردندم بیمارستان. یک بار هم که شوهرم آنقدر زده بود که همه صورتم پر خون شده بود، زن برادر شوهرم برد پانسمان کردیم.
اینها را که می گفت من می لرزیدم و فکر می کردم چطور آدم می تواند اینهمه خشونت را تحمل کند. و راحله ارام و صبور، انگار قصه آدم دیگری را تعریف کند می گفت:«آنقدر من را از پله ها پرت کرده پایین و تا آخر پله ها غلت خورده ام. که گاهی فراموشی می گیرم."
هیچ کدام اینها اما به اندازه زن هایی که می آورد خانه او را آزار نداده بود. روحش خراشیده شده بود. دیگر از تحملش خارج بود. می گفت قبلا هم بارها و بارها اینکار را کرده بود. من به روی خودم نیم اوردم. به خاطر بچه هایم. چاره ای هم نداشتم. بارها موی بلند رنگ کرده روی لباس هایش دیدم. چند بار وسائلشان را جا گذاشته بودند. بار آخر اما دیدم یک زن لخت با شوهرم در خانه است. از شوهرم که توضیح خواستم. کتکم زد. گفت مرا نمی خواهد. طلاقم هم نمی داد که راحت شوم.

شاید اگر آن هنگام که راحله کتک میخورد ، کسی به دادش می رسید. یا ان موقع که هوسبازیهای شوهرش را می دید، می توانست طلاق بگیرد، هیچ گاه کار به اینجا نمی رسید.خودش می گفت"وقتی شوهرم زنده بود از ترسش جرات نداشتم به کسی بگویم که چه بر رسم می آورد، چند باری هم که با هزار مکافات به دیگران گفتم، هیچ کس کاری نکرد. فقط شوهرم فهمید و من دوباره کتک خوردم."
هنوز صدایش در گوشم است:"هیچ کس باور نکرد این همه بلا سرم آمده و من هم همه چیز را قورت دادم. فقط از خدا می خواستم بهانه نگیرد و من را کتک نزند."
با همه اینها راحله نمی خواست شوهرش را بکشد. محکمترین گواه من صداقت راحله است. من باورش کردم وقتی قسم می خورد که نمی خواسته بکشدش. که در یک لحظه از خشم و تنفر و تحقیر منفجر شده و نفهمیده چه کرده است.

یک چیزی مثل گلوله آتش گوشه دلم خانه کرده، داغ داغ است و همه جانم را می سوزاند.فقط برای راحله نیست که اعدام شد. برای الهه و نسرین و مرجان و افسانه و فاطمه و .. هم که در انتظار چوبه دارند هست.چه خوب که دیگر اوین نیستیم. من دیگر طاقت ندارم یک روز عصر کسی را که با او زندگی ام کرده ام ببرند انفرادی و صبح آفتاب نزده، زندانبانها بگویند تمام شد.
من دیگر طاقت ندارم یک شب دیگر را کابوس اعدام ببینم. طاقت ندارم از ساعت 4 تا 6 بال بال بزنم که رضایت دادند یا اعدام کردند. همان دوبار برایم بس بود.
چه خوب که محرم و صفر آمد. هم بندی هایم دو ماهی سر راحت به بالش می گذارند. بسشان است دیگر. آنها هم دیگر طاقت ندارند.
از راحله نوشتنی زیاد دارم. نه فقط به خاطر راحله. به خاطر زنانی که هم سرنوشت راحله اند و چوبه دار انتظارشان را می کشد. به خاطر زنانی که اگر قوانین ما کمی و فقط کمی عادلانه تر بود، هیچگاه مرتکب قتل نمی شدند

منبع : ادوارنيوز

0 نظرات: