اعتراض 23 نماینده مجلس به ممانعت از برگزاری سالگرد مهندس بازرگان

۲۰:۱۰ bamardum 0 نظر

اعتراض 23 نماینده مجلس به ممانعت از برگزاری سالگرد مهندس بازرگان

23 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در تذکر کتبی به صادق محصولی وزیر کشور دولت محمود احمدی نژاد با ابراز تاسف از ممانعت نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم چهاردهمین سالگرد مهندس بازرگان اولین نخست وزیر پس از انقلاب خواستار برگزاری مراسمی در خور شان آن مرحوم شدند .

به گزارش خبرگزاری کار ایران – ایلنا در این تذکر کتبی خطاب به صادق محصولی آمده است : مایه تاسف است که در سی‌‏امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی که با رهبری داهیانه حضرت امام (ره) و حضور حماسه مردم و مجاهدت و مقاومت جمعی از مبارزین، علما و دانشگاهیان از جمله مرحوم بازرگان شکل گرفته است؛ ‌‏از برگزاری مراسم سالگرد وی جلوگیری می‌‏شود.

در ادامه این تذکر آمده است: در روزهایی که باید از این مبارزین و مجاهدین تجلیل کرد و نقش موثر آنها در پیروزی انقلاب را به تصویر کشید، جای تاسف است که حتی از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت آنها نیز جلوگیری می‌‏شود.


محمدرضا تابش ، داریوش قنبری، علی اکبر اولیا، پیمان فروزش، نصرالله ترابی، سیروس سازدار، امیر طاهرخوانی، مسعود پزشکیان، محسن نریمان، جمشید انصاری، مصطفی کواکبیان، محمد علی کریمی و ... نمایندگانی هستند که خواستار رفع محدودیت از برگزاری مراسم سالگرد مهندس بازرگان اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران شده اند.

23 نماینده معترض از وزیر کشور خواستند تا ضمن رسیدگی به این مساله،‌ ‏مراسمی در خور شان برای آن مرحوم در اسرع وقت برگزار کنند.

شایان ذکر است برگزاری مراسم مهندس مهدی بازرگان طبق دعوت ستاد برگزاری مراسم قرار بود روز پنج شنبه 3 بهمن ماه در حسینیه ارشاد تهران برگزار شود که با ممانعت نیروهای امنیتی این مراسم لغو گردید . این اولین عکس العمل رسمی است که در برابر قانون شکنی های نهادهای امنیتی در برخورد با مراسم های مختلف دگراندیشان از زمان به روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد صورت می گیرد .

منبع : بامردم

0 نظرات:

پدیدۀ گریز از دین دولتی در گفتگو با حسن یوسفی اشکوری

۰:۱۴ bamardum 0 نظر

پدیدۀ گریز از دین دولتی در گفتگو با حسن یوسفی اشکوری

حسن یوسفی اشکوری پژوهشگر علوم دینی و روحانیون منتقدی است که در پی حضور در کنفرانس برلین در اردیبهشت ۱۳۷۹ همچون سایر شرکت کنندگان در آن کنفرانس محاکمه شد. اتهام وی ابتدا ارتداد بود که می توانست اعدام را برای وی در پی داشته باشد ، اما پس از چندی به جرم نشر اکاذيب درباره قتلهای زنجيره ای ، توهين به مقدسات و شرکت در کنفرانس برلين مجموعا به هفت سال زندان محکوم و پس از گذراندن دو سوم از مدت محکومیت ، آزاد شد . وی پس از خروج از زندان گفت که همچنان همان مسيری را دنبال خواهد کرد که تا پيش از بازداشتش در پيش داشته است .
اشکوری که پس ازانقلاب سمت مدیریت «رادیو دریا» که از چالوس پخش می شد را بر عهده داشته است با بخش فارسی رادیو بین المللی فرانسه در مورد دستگیری و پی گرد شماری از بهاییان ، مسیحیان ایرانی ، اهل تسنن و دراویش گنابادی به گفتگو نشسته است که بخشی از این گفتگو را شما در پی خواهید خواند .

آقای حسن اشکوری در پاسخ به این پرسش که آیا می توان از خلال این اقدام های حکومت اسلامی ایران در قبال اقلیت های دینی نگرانی رهبران این کشور از گریز روزافزون مردم، نه از دین، که از آنچه به عنوان روایت رسمی یا دولتی از دین ارایه و تحمیل می شود، تشخیص داد؟ می گوید :"واقعیت این است که من هم مثل شما و دیگران کم وبیش از این اخبار در ایران آگاه می شوم و دائماً می شنوم که کسانی به اتهام بهایی بودن به طور جمعی و خانوادگی در شهرهای مختلف ایران دستگیر می شوند. کسانی تحت عنوان دراویش گنابادی چند سالی است که به طور پیوسته تحت پی گرد قرار می گیرند و حسینیه هایشان را نیز بر سرشان خراب می کنند و کسان دیگر را به خاطر گرایش به ادیان دیگر نظیر مسیحیت تحت پیگرد قرار می دهند. اما، هر چه من در اینباره تأمل و فکر می کنم، نمی توانم بفهمم که مسئولان ایران با چه هدف و انگیزه ای چنین رفتاری می کنند و اصلاً نمی دانم که در این زمینه چه کسانی حقیقتاً تصمیم می گیرند. "

نماینده مردم از حوزه تنکابن و رامسر در مجلس اول پس از انقلاب می گوید : " از نظر شرعی ، هیچ کس و از جمله هیچ حکومتی، صرف نظر اینکه مذهبی باشد یا نباشد، حق ندارد افراد را تحت عنوان بهایی یا دیگراندیش یا غیرمسلمان تحت تعقیب قرار دهد. حتا اگر فرض بکنیم که بر اساس قاعدۀ فقهی مصداق ارتداد در مورد نخستین نسل از افرادی که قریب دو قرن پیش به بهاییت پیوستند حقیقت داشته باشد، قطعاً از نظر فقهی این قاعده در مورد فرزندان، نیاکان و نوادگان آنان، آنهم پس از هفت هشت نسل، درست نیست."

استاد سابق دانشگاه علامه با اشاره به کلمه فقهی "مستأمن" ابراز داشت : کسانی که در جامعۀ اسلامی زندگی می کنند در امنیت و پناه جامعه هستند . این افراد ممکن است شیعه دوازده امامی نباشند، مسلمان نباشند یا اصلاً مذهبی نباشند؛ ممکن است حتی لامذهب و پیروان ادیان دیگر باشند. اما، اینان تا زمانی که در جامعه اسلامی، در چارچوب قوانین و مقرارت جامعۀ اسلامی زندگی می کنند، در امان هستند و به همین دلیل است که در مورد آنان کلمۀ "مستأمن" به کار گرفته می شود و به این دلیل جان شان، مال شان، هستی و آبرویشان، ایمان و اعتقادات شان، عادات دینی شان و آداب دیگرشان باید محفوظ و محترم باشد. "

این فعال ملی مذهبی در ادامه با تاکید بر "حقوق ملت" در قانون اساسی ایران عنوان کرد : " قانون اساسی که در سال ٥٨ نوشته شد و در سال 68 مورد بازبینی قرار گرفته برای تمام شهروندان ایران نوشته شده است . در اصول متعدد همین قانون، آزادی عقیده به رسمیت شناخته شده، تفتیش عقاید، آزار دینی، فکری و آزارهای دیگر برای دگراندیشان ممنوع اعلام شده است."

عضو هیات تحریریه ماهنامه توقیف شده ایران فردا با عنوان این مطلب که قانون اساسی بر طبق اعتقاد مقامات ایران فقهی و منطبق با قواعد فقهی می گوید : " اگر مقامات با این قانون مشکل و تناقض پیدا کرده اند، این گناه و مشکل مردم نیست. قانون اساسی میثاق ملی حکومت و مردم است و وقتی هم که می گوئیم مردم ایران، این مردم فقط مسلمانان شیعه داوزده امامی معتقد به ولایت مطلقه فقیه یا ذوب شده در ولایت نیستند. این "مردم" شامل این هفتاد میلیون نفری است که در قلمروی جغرافیایی و در چارچوب نظام اجتماعی و مقرارت حکومت ایران زندگی می کنند. این هفتاد میلیون نفر شهروندان ایرانی هستند و حقوق برابر دارند. این یک اصل عقلایی و فقهی است. این رفتاری که آقایان رهبران ایران با بهایی های می کنند، با دروایش و ... می کنند نه با معیار فقهی سازگار است، نه با معیار عقلی و نه حتی با معیار حقوقی مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران. "

تنظیم : با مردم

0 نظرات:

ممانعت نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم چهاردهمین سالگرد مهندس مهدی بازرگان

۱۵:۳۸ bamardum 0 نظر

ممانعت نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم چهاردهمین سالگرد مهندس مهدی بازرگان

مراسم چهاردهمین سالگرد مهندس مهدی بازرگان اولین نخست وزیر پس از انقلاب به دلیل ممانعت نیروهای امنیتی برگزار نشد.

مراسم چهاردهمین سالگرد وفات اولین نخست وزیر ایران که دولت او در قبل از فروپاشی نظام شاهنشاهی ایران به دستور رهبر فقید انقلاب آیت الله خمینی تشکیل شده بود در حالی برگزار نشد که نیروهای امنیتی امروز با تماسی تلفنی از ممانعت در برگزاری این مراسم خبر داده اند .

اکنون نیروهای امنیتی در ورودی های حسینه ارشاد که قرار بود میزبان مراسم چهاردهمین سالگرد در گذشت مهندس بازرگان باشد حضور دارند و مشغول متفرق کردن مردمی که طبق هماهنگی ها و اطلاعیه های ستاد برگزاری مراسم به انجا امده اند می باشد .

شایان ذکر است که در طول ریاست جمهوری دولت محمود احمدی نژاد نیروهای دگر اندیش موفق به برگزاری هیچ یک از مراسم های خود که در سال های قبل از آن به روال عادی برگزار می شد نشده اند .

طبق اطلاعیه ستاد برگزاری ، این مراسم قرار بود امروز پنجنشنبه 3 بهمن ماه 1387 از ساعت 2.30 بعدازظهر در حسينيه ارشاد برگزار شود.

منبع : بامردم

0 نظرات:

رو در رو با منیر گلهای گرمسیری

۲۱:۲۹ bamardum 0 نظر

رو در رو با منیر گلهای گرمسیری

شب های دوشنبه به پای صفحه جادویی می نشینیم تا سریالی را دنبال کنیم که نام گلهای گرمسیری را یدک می کشد . این سریال که ساخته محمد مهدي عسگرپور رییس خانه سینما است از اهمیت ویژه ای بین منتقدان برخوردار است . سریال که داستانش از سال های اولیه انقلاب آغاز می گردد ما را به جنگ می کشد و قرار است از آن به فضای سال های اخیر برسیم . اما اینک سریال در جنوب ایران سرزمینی که حماسه های جاوید و ماندگار تاریخ معاصر ما در آن شکل گرفت یعنی خرمشهر پیگیری می شود . در جایی که هم زمان با حادثه ها و وقایع تلخ جنگ ، زندگی اگر چه سخت و دشوار ولی همراه با امید ، عشق ، دلبستگی ، انتظار ، دیدار و ... در جریان است . به این بهانه فرصت را غنیمت شمردیم و به دیدار بازیگر نقش منیر نه در خرمشهر که در گلشهر کرج رفتیم تا از منیر و فرزند خردسالش حسام بیشتر بدانیم و بشنویم . از دوست عزیزم م . خوش آموز که با من در این مصاحبه همراه بود تشکر می کنم.

چی شد به بازیگری علاقه مند شدید ؟
مثل همه بازیگرها از وقتی بچه بودم ! من لحظه ای را یادم نمی آید که از کودکی تا به حال به شغل دیگری فکر کرده باشم .

از کجا شروع کردید ؟ یک مقدار از سابقه حرفه تان بگویید ؟

از سال سوم دبیرستان با انجمن نمایش کرج کار تئاتر را در جشنواره های مختلف آماتور و حرفه ای شروع کردم . اولین تئاتر که بازی کردم در سال 79 بود به اسم " جشن دریا " به کارگردانی آقای علی رضا ناصربخت از کارگردان های جوان و مستعد کرج نقش من 5 دقیقه بیشتر نبود اما برای همان نقش جایزه 1 بازیگری را از دست خانم گلاب آدینه دریافت کردم بعد ها با بچه های دیگر کرجی گروهی تشکیل دادیم به اسم " سادیار " که 15 – 20 تئاتر مختلف از جمله غروب در دیاری غریب ، تا باد چنین بادا ، روزی از روزهای اسب ، کباب قناری بر آتش سوسن و یاس ، مصاحبه ، ژاندارک در آتش ، مجلس ضربت زدن ، شیرین به روایت امروز ، یک شب اتفاق افتاد ، سودای دل ، خواب دیدم که کسی می آید ، شعر عباس خوان و .... که جوایز بازیگری متعددی دریافت کردم . کار مجاس شبیه استاد بیضایی و بازگشت به خان نخست محمد رضایی که در تئاتر شهر بازی کرده ام .

به صورت آکادمیک دوره ای دیده اید ؟

در سال 83 در مدرسه سینمایی کارنامه زیر نظر اساتیدی چون مهتاب نصیرپور ، پارسا پیروزفر ، حبیب رضایی و... این دوره را گذراندم و موفق شدم با معدلی عالی فارغ التحصیل بشوم .

با توجه به سابقه تئاتری که دارید ، تئاتر با تلویزیون چه تفاوتی دارند ؟

مدیوم تئاتر با تلویزیون فرق دارد یک جمله ای خانم " استلا آدلر " بنیانگذار مدرسه سینمایی " اکتورز استودیو " و مکتب " متد اکتینگ " دارند که می گوید :" در تئاتر به آن عمل می کنند در تلویزیون به آن کمتر عمل می کنند و در سینما تنها به آن فکر می کنند ". منظورنفس بازیگری است در تئاتر درشت و غلو شده بازی می کنند اما در سینما و تلویزیون باید طبیعی تر و کمتربازی کرد . منظورم از کمتر بازی کردن بازی نکردن نیست فقط باید عکس العمل های فیزیکی و میمیک چهره تا صدا و بیان بازیگر بی اغراق و طبیعی باشد .

تئاتر یا دوربین ، برای بازی کدام را ترجیح می دهید ؟

هر کدام جادوی خودشان را دارند . جذابیت های تئاتر به خاطر نَفَسِ تماشگر و چهره به چهره بودن با یک عده آدم که به صورت زنده تو را در حالی که داری آن شخصیت را خلق می کنی نظاره می کنند بیشتر است . در غم ها و شادی ها و لحظه های ناب بازی شریک هستند از طرفی سختی های خاص خودش را دارد مثل اینکه به عنوان بازیگر حق خطا کردن بر روی صحنه را نداری در کارهای تصویری همراهی تماشاگر را نداری به لحاظ تکنیکی بسیار متفاوت با تئاتر است . در کار تصویری به عنوان بازیگر برای بازی باید از قبل برنامه ریزی داشته باشی و هر لحظه بازی را طراحی کرده باشی اما مزیت تصویر این است که فرصت آزمون و خطا داری می توانی اشتباه را در هر برداشت تصحیح کنی . من مثل همه بازیگرهایی که از تئاتر وارد تلویزیون یا سینما می شوند قطعا تئاتر را به خاطر همه لحظه های ناب بیشتر دوست دارم . البته گفتن این حرف ها برای من که در ابتدای این راه پرفراز و نشیب هستم زیادی بزرگ است .

خوب اگر موافق باشید به سراغ سریال گلهای گرمسیری برویم . بازی در این سریال چگونه به شما پیشنهاد داده شد ؟
توسط یکی از دوستان به نام آقای افشین هاشمی . ایشان من را به دستیار آقای عسگرپور معرفی کردن و ایشان تست دوربین از من گرفتن و آقای عسگرپور این تست را دیدن و توسط ایشان برای صحبت های نهایی دعوت شدم .

ازموضوع سریال آگاه بودید ؟

داستان سریال را می دانستم ، فیلمنامه را هم خوانده بودم البته تا آن بخش هایی که نوشته شده بود .

منظورتان تا آن بخش هایی که نوشته شده بود چی هست ! مگر داستان سریال کامل نبود ؟

نه وقتی کار شروع شد تا قسمت دهم فقط نوشته شده بود .

چی شد که تصمیم گرفتید در این سریال بازی کنید ؟ شخصیت داستانی منیر یا کار با کارگردانی چون آقای عسگرپور؟
قطعا کار با آقای عسگرپور . اما شخصیت منیرهم خیلی برای من جاذبه داشت . البته باید این نکته را بگویم که تو فیلمنامه اولیه شخصیت منیر به این شکل نبود .

یعنی این شخصیت را تغییر دادند ؟

نه نقش همین بود منتهی حضور کمتری در جریان سریال داشت با برداشت های اولیه آقای عسگرپور حضوری بیشتری را برای شخصیت منیر در نظر گرفتند .

نازآفرین کاظمی به منیر چگونه نگاه می کند ؟

منیر یک زن ساده جنوبی است مثل خیلی از زنان جنوبی دیگر با این تفاوت که سنت ها و شرایط جامعه و خانواده اجازه انتخاب را از او گرفته است . دیگران برای او تصمیم می گیرند زائر و پدر رسول تصمیم می گیرند او را برای پسر عمویش رسول ناف بر کنند . بعد ها خود خواهی حبیب آقا و عشق جنون آمیزش ، سبب دوری منیر از رسول می شود و باز زائر و پدر حبیب هستند که برای او تصمیم بگیرند و منیر را پای سفره عقد کنارحبیب می نشانند . مردی که به گفته راحله (خواهر منیر) زنش را دوست دارد اما بلد نیست محبتش را نشان دهد . در طول سریال تنها یک لحظه منیر خود برای خود تصمیم می گیرد و آن لحظه خودسوزی است . مرگ و نوع مرگ را خود انتخاب می کند .

صحنه آخر بازی شما خود سوزی یکی از صحنه هایی است که مورد توجه منتقدان و بینندگان قرار گرفته . در این مورد توضیح می دهید ؟

اگر اشتباه نکنم بیشتر آمار خودسوزی زنان مربوط به ایلام و بعد خوزستان است . من بعد از این که این صحنه را دیدم قضیه برای من جالب شد که چرا یک نفر ممکن است مرگی چنین فجیع و دردناک را برای خودش انتخاب کند . متاسفانه به نتیجه خاصی نرسیدم اما در مورد منیر خودسوزی یک اعتراض بزرگ است . فریاد خفته و سرکوب شده انسانی که هیچگاه فرصت و احتمالا جرات حرف زدن نداشته است . منیر حرف نمی زد، اعتراض نمی کند، تحقیر می شود ، درد می کشد ، اما هیچ کجای قصه نمی بینیم که او به سرنوشت خود اعتراضی کند حتی در سکانسی که منیر با پدرش در همین مورد حرف می زند و پدر از منیر به خاطر سرنوشتی که به او تحمیل کرده است حلالیت می طلبد منیر باز هم سکوت می کند و به دروغ به پدر می گوید که خوشبخت است و صاحب زندگی و بچه است در ادامه همان سکانس می بینیم که از پدرش دور می شود و اشک می ریزد و باز هم دم نمی زند .

چند بار گرفته شد تا این برداشت آخر شد ؟ آقای عسگرپور چه توصیه هایی برای این سکانس کردند ؟

تک برداشت بود . آقای عسگرپور یک ویژه گی خاصی که دارند حداقل در مورد من در مورد بازی زیاد صحبت نمی کردند فقط فضا را توضیح می دادند به جزئیات بازی کاری نداشتند دست من را بازگذاشتند و اجازه دادند من بازی خودم را بکنم . صحنه خودسوزی یک سری دیالوگ داشت که بین منیر و حبیب گفته می شد و منیر پیش از خودسوزی حبیب را نفرین می کرد و گرفتن تقاص خود را بر عهده حسام می گذاشت . من از آقای عسگرپور خواهش کردم که این دیالوگ ها را نگویم و فقط بازی کنم ایشان هم به شرط اینکه همه چیز را در بازی نشان بدهم قبول کردند و دقیقه ای برای گرفتن حس فرصت دادند و بعد بازی کردم . من تلاش خودم را کردم تا مظلومیت منیر را تا جایی که می توانم نشان بدهم نمی دانم تا چه حد تاثیرگذار بوده است؟

چی شد که نقش حسام به پسرتون ایلیا شاه محمدی دادند ؟

حسام در فیلمنامه اصلی بچه ای چهار پنچ ساله بود . آقای عسگر پور وقتی ایلیا را دیدن که پارسال تقریبا ده دوازده ماه داشت به خاطر رابطه مادر و فرزندی که می توانست در سریال طبیعی تر به نظر برسد تصمیم به استفاده از ایلیا گرفتند .

من تو مصاحبه مختلفی که از دیگر بازیگران این سریال می خواندم لهجه جنوبی مورد پرسش بود ؟ چی کار کردید برای بهتر شدن لهجه که طبیعی و خونگرم مثل جنوبی ها بشود ؟

پیش از رفتن به جنوب من فیلم شهری در آسمان سید مرتضی آوینی را بارها و بارها دیدم ، لهجه سید صالح موسوی از رزمندگانی که آن حماسه 45 روز مقاومت خرمشهر را آفریدند خیلی برایم شیرین و قشنگ بود . من به لهجه ایشان خیلی توجه می کردم زمانی هم که برای تصویربرداری به جنوب رفتیم من به صحبت مردم کوچه و بازار دقت زیادی داشتم اما نمی دانم تا چه حد در اجرا موفق بودم ؟!

افق بازیگری ات کجا است ؟

مطمئنم هر کسی که با عشق بسیار وارد این حرفه می شود . می آید که بماند و ماندگار شود . من واقعا آرزو دارم که بازی های تاثیر گذار و به یادماندنی انجام دهم برای من نقش اول کار یا مکمل ، نقش کوتاه یا بلند ، اهمیت نداره تاثیر نقش و ماندگاری برای من مهم تر است . دوست دارم تبدیل به یک بازیگر مولف شوم .

پیشنهادی برای بازی دریافت کردید ؟

بله چند تا پیشنهاد داشتم اما دوست دارم که نقش خوب و متفاوتی بازی کنم به این خاطر با دقت بیشتری به پیشنهادها فکر می کنم .


منبع : بامردم

0 نظرات:

مراسم بزرگداشت چهاردهمين سالگرد درگذشت مهندس مهدي بازرگان

۲۱:۲۸ bamardum 0 نظر

مراسم بزرگداشت چهاردهمين سالگرد درگذشت مهندس مهدي بازرگان
به نام خدا

بدينوسيله به اطلاع مي رساند مراسم بزرگداشت چهاردهمين سالگرد درگذشت زنده ياد «مهندس مهدي بازرگان» مطابق سال‌هاي گذشته، پنجنشنبه 3 بهمن ماه 1387 از ساعت 2.30 بعدازظهر در حسينيه ارشاد برگزار مي شود.


ستاد برگزاري مراسم بزرگداشت

0 نظرات:

طنین شبکه های مقتدر خارجی در نبود رسانه های منتقد داخلی

۹:۴۴ bamardum 0 نظر

طنین شبکه های مقتدر خارجی در نبود رسانه های منتقد داخلی

شصت ونه سال پیش یعنی زمانی که بخش فارسی رادیو بی بی سی راه اندازی شد ، در ایران کمتر کسی به فکر خبر رسانی و انتقال اطلاعات خبری بود و ارزش آن را می دانست . کسی به درستی نمی دانست که چرا انگلستان اخبار مهم را بوسیله بی بی سی و در قالب زبانهای مختلف در جهان پخش می نماید . کسی نمی دانست بخش فارسی بی بی سی برای خدمت به چه مقاصدی راه اندازی شده بود ؟

تاثیر گزاری رادیو فارسی بی بی سی در تحولات تاریخ معاصر ایران چه مثبت و چه منفی امری است که کارشناسان امور رسانه و مورخان به آن اذعان دارند . ایفای نقش در کودتای 28 مرداد 1332 از جمله عمده ترین مقاطع و نمونه فعالیت این رادیو در راستای منافع انگلیس و به ضرر دولت ملی دکتر محمد مصدق است و پوشش و انعکاس اخبار مربوط به تحولات و اخبار دوران انقلاب اسلامی هم به عنوان نمونه تاثیر گزاری مثبت این رسانه یاد می شود.

شبکه تلویزیونی فارسی زبان بی بی سی با تمامی فرازو نشیب هایی که از آغاز تا پخش طی نمود بلاخره در 25 دی ماه شروع به کار کرد . این در حالي صورت گرفت که مسائل و حاشيه هاي امنيتي اخير كليت فعاليت اين شبكه را تحت تاثير خود قرار داده و واکنش های بسیاری را بین مسئولین و دولت مردان ایران برانگیخته که خود حکایت از نبود فضای رسانه ای آزاد در کشوری را دارد که رییس جمهور منتخبش آن را " آزاد ترین کشور دنیا " می نامد .

محمد حسین صفار هرندی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت محمود احمدی نژاد در مصاحبه ای با خبرگزاری مهر از فاقد مجوز بودن دفتر بی بی سی فارسی در تهران خبر داده است . غلامحسين محسني اژه اي وزیر اطلاعات دولت نهم فعالیت این شبکه را خلاف امنیت ملی می داند و خبر از دادن هشدارهای لازم به دستگاه های مسئول را می دهد . عباس سليمي نمين که خود تحصیل کرده انگلیس و از نزديکان به رییس جمهور محمود احمدی نژاد است این شبکه را بازوى سرويس جاسوسى انگليس می داند . دو روز قبل از آغاز پخش برنامه های این شبکه سعيد مرتضوي دادستان تهران سفارش دهندگان آگهي در شبکه هاي تلويزيوني ماهواره اي را نوید یکسال زندان تعزيري می دهد . دفتر سياسي سپاه پاسداران ضمن متهم کردن دولت انگليس به دخالت در امور ايران و شرکت در جنگ نرم مطلبي با عنوان "افشاي سوابق تاريك بي بي سي" را در صدر مطالب سايت رسمي خود قرار داد . جهانگيرزاده عضو كميسيون امنيت ملي مجلس در گفتگویی با روزنامه اعتماد برخورد ايجابي رسانه هاي داخلي و تقويت شبكه هاي تلويزيوني داخلي و رسمي را بهترين راهكار مقابله با تاثير رسانه هاي خارجي دانست و در این مورد می گوید :" نبايد نگران بود و نسبت به اين اتفاقات حساسيت نشان داد " . حسن قشقاوي سخنگوي وزارت خارجه جمهوري اسلامي به خبرگزاري ها گفته است که مقامات حکومتي در ايران با حساسيت راه اندازي تلويزيون فارسي بي بي سي را دنبال مي کنند. " شگرد تلويزيون فارسي انگليس براي شروع بي‌دردسر در ايران " و " کيف انگليسي بي.بي.سي فارسي براي زنجيره اي‌ها " یا " بی بی سی فارسی زیر سایه بنیان گذاران بهایی " و " بي بي سي فارسي در راستاي امپرياليسم رسانه اي است " از جمله تیتر هایی است که بعضی از سایت ها برای خود برگزیده اند . این در حالی است گفته می شود سردبیری تحرییه خبری این شبکه را علي اصغر رمضانپور معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت سید محمد خاتمی بر عهده دارد .

نوید شبکه ماهواره ای فارسی زبان بی بی سی را اولین بار آقای گوردون براون وزیر دارایی وقت دولت انگلیس در مؤسسه پژوهشی چتم هاوس در لندن اعلام کرد . اين شبکه تلويزيونی را مديران ارشد بی بی سی طراحی کرده و به تأييد هيئت امنا و وزارت خارجه بريتانيا رسانده اند اما گفته می شود در سياست های خبری خود کاملاً مستقل از دولت بريتانيا عمل خواهد کرد. در برنامه روزانه این کانال قرار است اخبار، تحليل، گفتگو، مناظره و برنامه های مستند و فرهنگی با کيفيت بالا برای 70میلیون ایرانی ،20 میلیون افغانی و10 میلیون تاجیک فارسی زبان در خاورمیانه و آسیای مرکزی تولید شود . بودجه سالیانه تخصیص داده شده به این طرح پانزده ميليون پوند اعلام گردیده است.

بی بی سی در سال 1922 به شکل کنسرسیومی توسط شرکتهای مارکونی ، جی ائی سی ، برییتیش تامپسون ، متروپولیتن ویکرز و شرکت برق بریتانیا راه اندازی شد . بخش فارسی رادیو بی بی سی توسط حسن موقر بالیوزی پسر محمد خان موقرالوله که از منتسبین به خاندان قاجار در سال 1940 تشکیل گردید و هفته ای یک ساعت برنامه اجرا می کرد .

شبکه بی بی سی امروزه بیش از صد و پنجاه میلیون نفر شنونده در سطح جهان داشته و هفتاد و پنج میلیون نفر ماهانه از سایت این شبکه بازدید می کنند . سایت فارسی این بنگاه سخن پراکنی نزدیک به هفت میلیون بازدید کننده در ماه دارد .


منبع : بامردم

0 نظرات:

‏"خاتمي" عليه خاتمي

۲۰:۳۷ bamardum 0 نظر

‏"خاتمي" عليه خاتمي

خاتمي درگير ذهنيات خويش است؛ نه از سر منفعت انديشي که از سر نيک نفسي. او بيش از آنکه در انديشه ورود مجدد به ‏قدرت باشد – چنانچه بارها گفته است – در فکر تدارک زمينه هاي اجتماعي براي به ثمر رساندن جنبشي تاريخي و صد ساله ‏است که چندان به نتيجه اي مطلوب نرسيده است. پس شکي نيست که نيت او خير است و ذهنش به دنبال راه حلي که تداوم داشته ‏و هميشگي باشد. اما تنها نيت خير و صحت انديشه تضمين کننده رسيدن به اهداف نيست که اگر بود تا به حال اين همه بزرگان ‏نيک انديش و ناکام در تاريخ اين سرزمين نداشتيم.‏
در حالي که وي موانع عملي بر سر راه خويش را بهانه اي براي نيامدن به صحنه بر مي شمارد، شواهدي وجود دارد که نشان ‏مي دهد ترس از اين موانع عملي ناشي از تصورات غيرپراتيک و ذهني خود اوست و نه واقعيت هاي روشن و قطعي در ‏عرصه عمل. کاش خاتمي بجاي مانع تراشي هاي حاکميت از موانع ذهني خود سخن مي گفت. موانعي که دائما او را تشويق به ‏فرار از عرصه عملي سياست مي کند. موانع پيش از آنکه در عرصه واقعيت پديد آيند، در ذهن هاي ما ساخته شده اند. آنچه رخ ‏مي دهد ساخته ذهن خود ماست و نه واقعيتي تحميل شده از بيرون. خاتمي با ترديدهايش خود خالق موانع است. اشتباهات ذهني و ‏غيرپراتيک خاتمي او را به ضد خودش تبديل خواهد کرد و آن هنگامي است که جريان حاميانش ديگر به حرف هاي او گوش ‏نخواهند داد. ‏
بايد اين را در نظر داشت که شايد آنچه ذهن از عرصه عمل تصوير مي کند فريبکارانه بازتابي از تمايلات دروني فرد باشد و نه ‏تصوير واقعيات بيروني. آنکس که بر ترديدهايش غلبه کند و موانع ذهني خود را از درون مرتفع سازد خواهد ديد آنچه در بيرون ‏است به ناگاه رنگ خواهد باخت. ما خالق موانع بيروني خود هستيم. آن ها مي توانند وجود نداشته باشند و اين درست زماني ‏است که ايمان بر ترديد غلبه کند.‏
با آنچه در فوق آمد مي توانيم ترديدها و اشتباهات ذهني خاتمي را که مانع حضور قطعي وي در انتخابات مي شود، رديابي کنيم. ‏مسائل و تحليل هايي که بيشتر منطبق با تمايلات دروني اوست تا واقعيات بيروني. ‏
‎‎اشتباه اول‎‎
خاتمي فکر مي کند که در عرصه اجتماعي به همان اندازه موثر و محوري است که در حوزه رسمي سياست چنان است. اما ‏واقعيت اينگونه نيست. اين تمايل دروني اوست و بيشتر به خصلت هاي فردي و شخصي اش باز مي گردد. اويي که دوست دارد ‏درحوزه انديشه و ميان فرهيختگان و ادبا سر کند. مقاله اي بنويسد، کتابي منتشر کند و به ايراد سخنراني بپردازد. ‏
در حوزه رسمي سياست و به خصوص در وضعيت دشوار کنوني، اهميت خاتمي کاملا منحصر به فرد است. هنگامي که در ‏خصوص امکان حضور و پيروزي در انتخابات از ما سوال مي کنند که "چرا خاتمي؟"، ما دلايلي زيادي داريم که بگوييم چرا ‏خاتمي و تنها خاتمي. (همان دلايل معروف چهار يا پنجگانه) اما در عرصه اجتماعي، دقيقا جايي که او تمايل دارد خارج از ‏قدرت، رهبري جنبش اجتماعي را عهده دار شود، ديگر برتري ويژه و هژمونيک نسبت به ساير روشنفکران و شخصيت هاي ‏سياسي نخواهد داشت. در آن هنگام اگر کسي بپرسد که "چراخاتمي؟" و "چرا نوري يا سحابي نه؟" پاسخ روشني و دقيقي نمي ‏توان ارائه داد. او در عرصه اجتماعي بي شک شخصي موثر و داراي وزن مناسبي خواهد بود، اما ديگر منحصر به فرد، محور ‏و يا رهبر جرياني نخواهد بود.‏
‏ آنچه به خاتمي اهميتي مضاعف از ديگران بخشيده است موقعيت و جايگاه خاص وي در هنگامه حضور در حوزه رسمي ‏سياست (مثلا انتخابات ودولت) است. هنگامي که خاتمي "تمايل" دارد مشاورانش به او توصيه کنند رياست جمهوري را به ‏ديگري بسپارد و خود رهبري جنبش اجتماعي اصلاح طلبي را برعهده بگيرد، ناخودآگاه درگير يک مغالطه ذهني شده است. آنان ‏که در ايران جايگاه رياست دولت اصلاح طلب را منفک از جايگاه رهبري جريان اصلاح طلبي مي بينند، بلاشک دچار يک ‏‏«دوبيني مضمن سياسي» هستند. هيچ دو جايگاهي وجود نخواهد داشت. به عبارت ديگر، در شرايط حال حاضر ايران که دولت ‏سلطه مضاعف بر جامعه دارد و تمام شئون اجتماعي و فرهنگي در چنبره دولت و قدرت گرفتار است، تنها قرارگرفتن در ‏جايگاه رياست دولت به فرد وجاهت و مشروعيت بدست گرفتن رهبري جريان را در بطن اجتماع مي بخشد. (مگر آنکه خواهان ‏ايجاد حرکت هاي ساختارشکن و راديکال باشد که آن بحث ديگري است.) هرکس در اين انديشه است که براي خاتمي خارج از ‏حوزه رسمي قدرت، جايگاه رهبري براي جريان اصلاح طلبي طراحي کند، به جرات مي توان گفت که اطلاعي از ساختار ‏پيچيده سياسي و اجتماعي ايران ندارد. دولت رانتي و قدرتمند، جامعه ضعيف غيرنهادمند، فرهنگ سياسي توده وار و ‏غيرمشارکتي، فقدان رسانه موثر و بسيار شرايط ديگر نخواهند گذاشت فردي خارج از جايگاه رسمي دولت توانايي و امکان ‏هدايت و سازماندهي جرياني را پيدا کند. حتي اگر شخص ديگري از اصلاح طلبان غير از خاتمي بتواند برمسند رياست ‏جمهوري قرارگيرد (با احتمال بسيار ضعيف)، نه تنها موانع برداشته نخواهد شد که تنظيم روابط سه گانه رييس جمهور اصلاح ‏طلب، رهبر اجتماعي جريان اصلاح طلب و طيف اصولگرايان (همراه با تمام گروه هاي درون هر طيف) بسيار پيچيده تر از آن ‏خواهد شد که به سادگي فکر کنيم مي توان از درون آن وضعيت پيچيده جرياني منسجم را سازماندهي و هدايت کرد. هيچ کس ‏نمي تواند پيش بيني کند که روابط ساده و از قبل تعيين شده اي ميان رئيس جمهور اصلاح طلب و رهبر اجتماعي جريان اصلاح ‏طلب وجود داشته باشد. ‏
‎‎اشتباه دوم‎‎
در طي چند ماه گذشته گروه هاي مختلفي به صورت خودجوش و ابتکاري به بسيج مردمي براي حمايت از کانديداتوري خاتمي ‏پرداخته اند. هزاران نامه، يادداشت و مقاله منتشر شده و صدها سخنراني و مصاحبه براي دعوت از وي به عمل آمده است. اين ‏حمايت ها توانسته است تا ميزان قابل قبولي تحرکي در فضاي سرد جامعه ايجاد کند و آغازگر جنبشي قدرتمند و مردمي باشد.‏
دومين اشتباه ذهني خاتمي اين خواهد بود که فکر کند اين حمايت ها "قابل انتقال به غير" است. يعني اگر او از فرد ديگري در ‏انتخابات حمايت کند، تمام اين حمايت ها به سمت او متمايل خواهد شد. نگارنده معتقد است نه تنها چنين رخ نخواهد داد که حتي ‏مي توان گفت که نيمي از حمايت ها به جرياني معکوس و ضد کانديداي جايگزين و جريان اصلاح طلبي ميانه رو تبديل خواهد ‏شد.‏
بايد پذيرفت، چه درست و چه غلط، تمام جريان و جنبشي که در حال شکل گيري است بسان جامه اي برقامت خاتمي دوخته شده ‏و بر تن ديگري نمي رود. اشتباه است اگر فکر کنيم جامعه ايران چنان نهادمند و منسجم است که با فرمان جبهه اصلاحات تمام ‏حمايت ها و برنامه ريزي هاي انجام شده به سمت ديگري تغيير جهت دهد. ‏
خاتمي بارها تاکيد کرده است که حرکت هاي مردمي نبايد حول يک شخص شکل گرفته و بايد کل جريان اصلاحات را در ‏برگيرد. اين "بايد" يک بايد ايده آل است که در جوامع مدرن و نهادمند معنا مي يابد. در دوران گذار و پيش از مدرن، محرک ‏هاي مردمي محرک هاي نهادمند نيستند و بسياري از حرکت ها بر اساس محرک هاي احساسي وشخصي صورت مي گيرند. ‏نمي توان از مردم انتظار بيهوده و غيرواقعي داشت. مردم ايران بيشتر بر اساس تعلقات ذهني و شخصي خويش تصميم مي ‏گيرند نه بر اساس تصميمات منطقي اتخاذ شده از سوي گروه هاي سياسي. محبوبيت و مقبوليت مردمي درحقيقت سرمايه اي در ‏دستان خاتمي است که نمي توان آن را به حساب ديگري واريز کند حتي اگر خود بخواهد. ‏
نتيجه چنين ديدگاهي آن خواهد شد که بسياري از مردم که به خاتمي اعتماد کرده و از شخص وي انتظار حضور و عمل قاطع ‏دارند، با عدم حضور وي نه تنها از شخص ديگري حمايت نخواهند کرد که حتي موجي از ياس و بي اعتمادي وجودشان را فرا ‏خواهد گرفت. نتيجه بيروني نوعي واکنش اعتراضي خواهد بود که يا در قالب سکوت و عدم شرکت در انتخابات بروز مي کند و ‏يا به حمايت از کانديداي سومي غيراز کانديداي جايگزين منجر خواهد شد.‏
نکته مهم ديگر آن است که همواره در تمامي دوره هاي انتخاباتي، بخش موثري از آراء به حساب کانديداي پيروز ريخته خواهد ‏شد. مقصود از کانديداي پيروز کانديدايي است که در تصور عمومي مردم از شانس بالاتري براي پيروزي نسبت به ساير رقبا ‏برخوردار باشد. بسياري از مردم (مخصوصا در انتخابات رياست جمهوري) به کسي راي مي دهند که احتمال پيروزي بيشتري ‏دارد. دليل رواني آن اينست که مي خواهند برنده مسابقه انتخاباتي باشند. پس به طور طبيعي و ناخودآگاه پيش خود تحليل مي کنند ‏که چه کسي پيروز خواهد شد و سپس در عمل به او راي مي دهند. از آنجا که خاتمي سابقه روشن و مشخصي در پيروزي قاطع ‏در دو دوره انتخبات رياست جمهوري دارد، بي شک در اين انتخابات آراي کانديداي پيروز را جذب خواهد کرد. درحالي که هيچ ‏کانديداي جايگزيني با چنين مشخصاتي در ميان اصلاح طلبان وجود ندارد. ‏
جدا از مردم عادي در ميان گروه هاي اصلاح طلب خارج از حاکميت نيز وضعيت مشابهي وجود دارد. از آنجا که بسياري از ‏اين گروه ها خارج از حلقه تصميم گيري اصلاح طلبان قرار گرفته اند، منطقاً تنها در صورتي از کانديداي اصلاح طلبان حمايت ‏خواهند کرد که احتمال پيروزي او را زياد بدانند. اين حرکت در جهت تثبيت پيروزي کانديداي مورد اجماع صورت خواهد ‏گرفت. اما اگر در ميان جبهه اصلاح طلبان اجماع نباشد و يا شک جدي در شکست کانديداي جايگزين وجود داشته باشد، ديگر ‏لزومي ندارد که شريک شکست اصلاح طلبان درون حاکميت شوند. وقتي گروه هاي اصلاح طلب خارج از حاکميت در تصميم ‏گيري ها مشارکت داده نمي شوند و دعوت و حمايت بخش مهمي از مردم ناديده گرفته مي شود، ديگر نمي تواند از آن ها انتظار ‏حمايت هميشگي داشت و اين بديهي و قابل درک است.‏
‎‎اشتباه سوم‎‎
خاتمي ساعت ها وقت خود را به بررسي و تبيين مباني اصلاح طلبي اختصاص داده و در اين زمينه چندين گردهمايي برگزار ‏کرده است. چه چيز به خاتمي چنين جايگاهي بخشيده است که خود راساً به همراه مشاورانش اقدام به تعريف و تبيين اصلاح ‏طلبي کند؟ چرا موسوي، کروبي، نوري يا عارف دست به چنين کاري نزده اند؟ چه چيز باعث شده است که خاتمي فکر کند ‏‏"ابتکار عمل" در دستان اوست؟ ‏
واقعيت آن است که موقعيت خاتمي نسبت به ساير کانديداها براي ورود به کاخ رياست جمهوري باعث شده است که در يک ‏توافق ناگفته و نانوشته مسئوليت و جايگاه تبيين اصلاح طلبي را از زاويه ديد خود برعهده گيرد. سومين اشتباه خاتمي آن خواهد ‏بود که فکر کند همواره "ابتکار عمل" در دستان او و اصلاح طلبان ميانه رو باقي خواهد ماند؛ چه درون قدرت و چه بيرون ‏قدرت. ‏
مي توان حدس زد هنگامي که خاتمي از کانديداتوري انصراف دهد چه بر سر مباني اصلاح طلبي او خواهد آمد. از آنجا که قطعا ‏اجماع بر سر کانديداي جايگزين (عارف، موسوي يا کروبي) اجماع ضعيف تر و شکننده تري خواهد بود، در ميان طيف گسترده ‏حاميان خاتمي شکاف خواهد افتاد و ديگر بايد فکر ائتلاف بزرگ و يا موج اجتماعي را از سر بيرون کرد. در وضعيت سياسي ‏متکثر و غيرمنسجم، طيف اصلاح طلبان ميانه رو طرفدار خاتمي هژموني خود را در ميان ساير طيف هاي اصلاح طلبي داخل ‏و خارج حاکميت از دست خواهند داد. در وضعيتي که ميان اصلاح طلبان فرد و گروه هژمون وجود نداشته باشد، هر گروهي ‏که شعارهاي صريح تر و تندتر بدهد در بدنه اجتماعي قدرت و طرفداران بيشتري خواهد يافت. در چنين حالتي ائتلاف بزرگ ‏تري از نيروهاي دموکراسي خواه حول شخصيت هاي قاطع و شناخته شده اي چون عبدالله نوري شکل گرفته ودر بطن جامعه ‏جبهه اي به نسبت قوي موازي اصلاح طلبان ميانه رو تشکيل خواهد شد. باوجود چنين ائتلافي بعد از انتخابات (خصوصا ‏هنگامي که اصلاح طلبان درغياب خاتمي شکست خورده باشند)، ابتکار عمل در عرصه عمومي و اجتماعي نيز از دست اصلاح ‏طلبان ميانه رو حکومتي خارج خواهد شد و اين به معناي آن است که ديگر تعريف و تبيين شان از اصلاح طلبي غالب نخواهد ‏بود. آن ها ديگر نخواهند توانست ابتکار برنامه ريزي را براي پيشبرد اصلاح طلبي در دست گيرند. در غياب يک گروه ‏هژمون، تضاد اهداف، استراتژي ها و تاکتيک ها ميان طيف هاي مختلف اصلاح طلبي و وجود انبوهي از مفاهيم و تعاريف ‏غيرهمسو، جبهه اصلاح طلبي را به جايي خواهد رساند که ديگر نمي تواند مدعي هدايت يک جنبش اجتماعي باشد و اين خاتمي ‏است که در ميانه اين بلبشو و همهمه هر روز تنها تر از روز قبل مي شود و ديگر کاري جز برگزاري چند سمينار و سخنراني ‏کم اثر براي "پيشبرد آن جنبش صد ساله" نمي تواند انجام دهد.‏
خاتمي بيرون از قدرت ابتکار عمل را از دست خواهد داد و جبهه اصلاح طلبي را در معرض تلاشي و تجزيه به سه طيف ‏خواهد يافت. يک طيف اصلاح طلبان راديکال که حضور اجتماعي قوي خواهند داشت، يک طيف اصلاح طلبان ميانه روي ‏تضعيف شده و يک طيف اصلاح طلبان محافظه کار که همسويي و نزديکي بيشتري به قدرت خواهند داشت. هيچکدام از اين سه ‏طيف در "آينده نزديک" توانايي ايجاد هژموني و ايجاد گفتمان واحد نخواهند داشت. در فقدان هژمون و گروه محور در درون ‏جامعه، اين حاکميت مقتدر خواهد بود که مسلط مي شود. (زيرا توانايي لازم را در تنظيم روابط داشته و به همين دليل ابتکار ‏عمل را در دست خواهد گرفت.) اصولگرايان در اين ميان بازي خود را پيش خواهند برد. آن ها به ايجاد سازمان هاي اجتماعي ‏موازي يا کاذب اقدام خواهند کرد و با نفوذ در ميان گروه هاي مختلف اصلاح طلب آن ها را بر ضد يکديگر تحريک خواهند ‏نمود. برخي از افراد و گروه ها را با تتميع و امتياز و وعده و برخي ديگر را با تهديد و تحديد از ميدان خارج خواهند کرد و ‏امکان شکل گيري يک ائتلاف بزرگ اجتماعي را آنگونه که خاتمي مي پسندد از بين خواهند برد.‏
‎‎اشتباه چهارم‎‎‏ ‏
‏ پروفسور مولانا به درستي مي گويد که احمدي نژاد يک رسانه است. البته منظور او اين است که جايگاه رياست جمهوري مي ‏تواند يک رسانه پرتيراژ و تاثيرگذار باشد. خاتمي در جايگاه رياست جمهوري تبديل به يک رسانه بسيار قدرتمند براي تبيين ‏اصلاح طلبي خواهد بود. خارج از قدرت و در بطن جامعه او هيچ رسانه اي در اختيار نخواهد داشت. از دست دادن رسانه اي ‏چنان قدرتمند چهارمين اشتباه خاتمي خواهد بود.‏
بدون رسانه اي پرنفوذ نمي توان مباني اصلاح طلبي را در ميان مردم نشر داد و روند گفتمان سازي به ضرر جنبشي دموکراسي ‏خواه متوقف خواهد شد. (چنانچه در اين چند سال گذشته متوقف شده بود.) حتي اگر (به احتمال ضعيف) فرد ديگري از اصلاح ‏طلبان رئيس جمهور شود، با شناختي که از گزينه هاي ممکن داريم، هرگز از آن تريبون و رسانه براي پيشبرد جنبشي اجتماعي ‏استفاده نخواهند کرد. ‏
اگر خاتمي به بهانه رهبري جنبش آزادي خواهي و اصلاح طلبي در عرصه اجتماعي قصد دارد از کانديداتوري انصراف دهد، ‏بايد بداند بدون رسانه اي قوي هيچ کاري به پيش نخواهد برد.‏
‎‎اشتباه پنجم‎‎
‏ رهبري و هدايت جنبش هاي اجتماعي بايد همراه با محرک هاي اجتماعي قوي براي پيوستن به جنبش و ايثار در راه جنبش ‏باشد. مردم با تئوري ها و مفاهيم نظري اصلاح طلبي انگيزه مشارکت اجتماعي پيدا نخواهند کرد. «اميد به تغيير» يکي از ‏محرک هاي قوي براي پيوستن به يک جنبش اجتماعي است. به همين دليل است که فرصت انتخاباتي يکي از بهترين فرصت ها ‏براي تقويت جنبش هاي اجتماعي است. چرا که در اين فرصت مي توان با طرح برخي شعارها، اميد به تغيير را در ميان مردم ‏زنده و محرک هاي اجتماعي قوي توليد کرد. اشتباه پنجم خاتمي آن خواهد بود که با عدم حضور خود در انتخابات، اميد به تغيير ‏را به عنوان مهمترين محرک جنبش از بين ببرد.‏
استقبال چشمگير مردم از کانديداتوري خاتمي کاملا نشان دهنده وجود زمينه هايي براي شکل دهي به «جنبشي براي تغيير» ‏است. مردم از آن رو که سوابق روشني از دوران خاتمي در ذهن داشته و از او تصور کانديداي پيروز در ذهن دارند، او را تنها ‏کسي ميدانند که مي تواند روند چهار ساله اخير را متوقف کرده و تغييراتي اساسي در وضع مردم بوجود آورد. اما خاتمي خود ‏مي گويد که اين انتظار بيهوده ايست چرا که تغييرات اساسي در کار نخواهد بود. اينجاست که مسئله اي به غايت ظريف و پيچيده ‏و دروني طرح مي شود: مي توان در مردم اميد به تغيير ايجاد کرد و با اين محرک قوي جنبش اجتماعي عظيمي شکل داد که با ‏آن بتوان هر مانعي را از ميان برداشت و هر گونه تغييرات مطلوب و مورد انتظار را ايجاد کرد. (اولين گام در ايجاد تغيير، ‏ايجاد اميد به تغيير در ميان مردم است.) اما از سويي ديگر مي توان کنار کشيد و به مردم گفت که تغيير ممکن نيست و اميد ‏مردم را نااميد و ملتي را مايوس کرد. آنگاه به واقع هيچ تغييري ممکن نخواهد بود چرا که ما خود جلوي تغيير را گرفته ايم.‏
‏ نمي توان در ابتدا اميد مردم به تغيير را از بين برد و سپس از آن ها انتظار حمايت براي ايجاد جنبشي اجتماعي داشت. در ‏واقع هرگونه تغييرات اساسي ممکن است، به شرط آنکه خاتمي خود بخواهد. اگر در اين مرحله بگويد که "نمي شود" و "نمي ‏توان"، در هيچ مرحله ديگر قدرت ايجاد اميد و جلب اعتماد عمومي را بدست نخواهد آورد. ‏
‎‎‏"خاتمي" عليه خاتمي‎‎
در حقيقت خاتمي با عدم کانديداتوري اش جرياني را بر ضد خود سامان خواهد داد. با مروري بر مطالب فوق الذکر مي توان ‏پيش بيني کرد که در صورت عدم کانديداتوري خاتمي چه اتفاقاتي رخ خواهد داد:‏
‏1.‏ خاتمي جايگاه منحصر به فرد و ويژه اي را که به دليل حضور در حوزه رسمي قدرت پيداکرده از دست داده اما در ‏عرصه اجتماعي جايگاه مشابهي نخواهد يافت.‏‏2.‏ طيف گسترده اصلاح طلبان هوادار خاتمي تجزيه شده و اصلاح طلبان خارج از حاکميت در ائتلاف هايي با گروه هاي ‏تحول خواه جبهه جديدي به وجود خواهند آورد و در انتخابات حضور مستقل خواهند داشت. طيف محافظه کارتر جبهه ‏اصلاحات هم راه خود را از خاتمي جدا کرده و پروژه نزديکي به قدرت را در پيش خواهد گرفت. (آن ها فاصله خود ‏را به قدرت نزديک تر از خاتمي خواهند ديد و ديگر نيازي به حمايت از نظريات او نخواهند داشت.)‏‏3.‏ جبهه اصلاح طلبي تجزيه خواهد شد و اصلاح طلبان ميانه رو حامي خاتمي ابتکار عمل و موقعيت هژمونيک خود را ‏از دست خواهند داد. در چنين وضعيتي احتمال پيروزي کانديداي جايگزين نيز تا حد زيادي کم خواهد شد.‏‏4.‏ در فقدان يک نيروي هژمون و انسجام بخش، ميان طيف هاي مختلف اصلاح طلبي تضاد اهداف، استراتژي و تاکتيک ‏رخ خواهد داد. وجود انواع تعاريف و مفاهيم اصلاح طلبي اغتشاش ذهني به وجود خواهد آورد و در همهمه مفاهيم و ‏نظريات مختلف و گاها متضاد امکان شکل گيري هر گونه جنبش اجتماعي و گفتمان آزادي خواهانه جديد منتفي خواهد ‏شد.‏‏5.‏ اميد به تغيير به عنوان محرکي قوي در ايجاد و تقويت جنبش اجتماعي در ميان مردم از بين خواهد رفت و بخشي از ‏هواداران مايوس خاتمي به صورت واکنشي بر ضد خاتمي عمل خواهند کرد. مخصوصا زماني که شکست اصلاح ‏طلبي و پيروزي مجدد احمدي نژاد (يا فردي شبيه به او) را ناشي از قصور خاتمي ارزيابي کنند.‏‏6.‏ خاتمي رسانه اي براي بيان نظرات خود و رساندن پيام خود به گوش مردم نخواهد داشت و اين آغاز پروژه ‏اصولگرايان خواهد بود: اصولگرايان بخش محافظه کارتر جبهه اصلاح طلبي را با وعده و تتميع جدا خواهند کرد و ‏دست تندروها را نيز تاحدي که خاتمي را تخريب کنند باز خواهند گذاشت. اصلاح طلبان ميانه رو هوادار خاتمي هر ‏روز ضعيف تر خواهند شد. ‏‏7.‏ در آن زمان خاتمي نه توانسته در حوزه رسمي قدرت، رئيس جمهور اصلاح طلب باشد و نه در عرصه اجتماعي و ‏عمومي هدايت جنبش اصلاح طلبي را برعهده گيرد. اينگونه و در چهارسال دوم رياست جمهوري احمدي نژاد ديگر ‏رمقي براي اصلاح طلبان ميانه رو نخواهد ماند و آن جرياني که خاتمي سمبل و محور آن بود رو به اضمحلال خواهد ‏رفت.‏
‏ اينگونه "سيد محمد خاتمي" عليه "راه خاتمي" اقدام خواهد کرد. خاتمي اگر بر ترديدها و موانع ذهني اش فايق آيد و تصميم به ‏آمدن بگيرد، مي توان اميدوار بود که جبهه اصلاح طلبي يکپارچه باقي بماند و اصلاح طلبان ميانه رو همچنان در اين جبهه ‏هژمون بوده و ابتکار عمل را در اختيار داشته باشند. او مي تواند از جايگاه رياست دولت اصلاح طلب، رهبري جنبش اجتماعي ‏را نيز برعهده گيرد و درچارچوب مباني اصلاح طلبي اش جنبش را به پيش برده و هرگونه تغييري که خواهان آن است به وجود ‏آورد. براي خاتمي فرصت اندکي باقيست تا شک را به يقين تبديل کند و قدرت ايمان را بيآزمايد.‏

منبع : میزان نیوز

0 نظرات:

بعد از گذشت يک سال از مرگ ابراهيم لطف اللهي : هيچ کسي پاسخگو نيست

۲۰:۳۶ bamardum 0 نظر

بعد از گذشت يک سال از مرگ ابراهيم لطف اللهي : هيچ کسي پاسخگو نيست

يکسال پيش در چنين روزهايي،ابراهيم لطف اللهي فعال دانشجويي سنندجي، 9 روز پس از اينکه از سوي نيروهاي امنيتي بازداشت شد، در بازداشتگاه اطلاعات سنندج به طرز مشکوکي جان سپردو بدون اطلاع خانواده اش در گورستان بهشت محمدي سنندج دفن و قبر وي هم بلافاصله از سوي نيروهاي امنيتي، با سيمان بتون ريزي شد.مسئولان قضايي دليل مرگ اين دانشجو را "خودکشي" اعلام کردند اما خانواده اين فعال کرد مدعي شدند که فرزندشان بر اثر شکنجه به قتل رسيده است.در اين ارتباط با هيوا احمدي، عضو موسس کانون دانشجويان مدافع حقوق بشر کردستان گفت و گو کرده ايم.
مرگ ابراهيم لطف اللهي اعتراضات گسترده اي را در پي داشت و صدها فعال اجتماعي در ايران، چندي بعد، با صدور بيانيه اي خواستار انجام تحقيقات مستقلي در مورد علت مرگ وي شدند.
با وجود همه اعتراضات،بازپرس پرونده با درخواست خانواده ابراهيم لطف اللهي مبني بر نبش قبر فرزندشان و کالبد شکافي وي مخالفت کردند و عملا پيگيريهاي خانواده اين دانشجو راه به جايي نبرد.
در همين ارتباط کانون دانشجويان مدافع حقوق بشر کردستان با صدور بيانيه اي با اشاره به سالگرد مرگ ابراهيم لطف اللهي، از رويکرد مسئولان قضايي و امنيتي در خصوص اين پرونده انتقاد کرده است.
هيوا احمدي از اعضاي موسس اين کانون دانشجويي در گفتگو با روز گفت: "پرونده‌ آقاي لطف اللهي به‌ دليل امتناع مقامات امنيتي استان کردستان و اصرار آنان بر پنهان ماندن زواياي مرگ مشکوک ابراهيم لطف اللهي با بن بست مواجه شده است. در واقع عملا به‌ دليل اقداماتي که‌ پس از مرگ مشکوک ابراهيم صورت گرفت، از قبيل بتون ريزي محل دفن وي و انتشار شايعه‌ خودکشي اين دانشجو از همان ابتدا مشخص بود که‌ نمي توان در روندي بي طرفانه در اين پرونده‌ مواجه‌ بود".
آقاي احمدي در ادامه افزود: "هنگامي که‌ به‌ يک کميته‌ بي طرف که‌ آن موقع مورد خواست فعالان دانشجويي و مدني بود اجازه فعاليت ندادند راه بر انتشار هر احتمالي باز شد که‌ يکي از قوي ترين اين احتمالات قتل آقاي لطف اللهي بود".
اين فعال حقوق بشر همچنين مخالفت مسئولين با درخواست نبش قبر ابراهيم لطف اللهي را نشانه "ترس و وحشت از افشاي حقيقت" دانست و گفت: "مرگ ابراهيم بنا بر گزارش پزشکي قانوني به‌ علت ضربه‌اي بوده‌ است که‌ به‌ سر اين فعال دانشجويي هنگام بازداشت وارد آمده‌ است.اما هنگامي که‌ به‌ صورت خودسرانه‌ و بدون حضور و اطلاع خانواده‌ اقدام به‌ تشييع پيکر ابراهيم کردند، ابتدا علت مرگ، خودکشي اعلام گرديد. نهايتا با گزارش پزشکي قانوني تضادها نمايان شد و بالاخره، صلاح را در پنهان کاري ديدند".
هيوا احمدي همچنين با بيان اينکه "همه زمينه‌هايي که‌ مقدمات مرگ مشکوک ابراهيم لطف اللهي را به‌ وجود آوردند کماکان به‌ قوت خود باقي هستند"، افزود: "هم اکنون با توجه اينکه آن زمينه ها حتي تقويت هم شده اند و با دستگيري روز افزون فعالان مدني کرد و دانشجويان ـ در حال حاضر بالغ بر 15 دانشجوي کرد در زندانها هستند ـ نگراني هاي ما روز به‌ روز بيشتر مي شود".
کانون دانشجويان مدافع حقوق بشر هم در هميت ارتباط در بيانيه خود نوشته اند: "کانون دانشجويان مدافع حقوق بشر در سالروز جان سپردن ابراهيم لطف اللهي، به‌ ياد مي آورد که‌ شمار کثيري از دانشجويان کرد در زندانها تحت دشوارترين شرايط به‌ سر مي¬برند؛ به‌ ويژه‌ دانشجوي کرد حبيب الله‌ لطيفي در حالي با حکم مرگ مواجه‌ شده‌ است که‌ هم اکنون در سلول هاي انفرادي اداره‌ي اطلاعات سنندج با وضعيت نامشخصي روبرو است".
منبع : روزآنلاین

0 نظرات:

گزارشی از مرگ مشکوک زندانیان در زندان های ایران

۲۰:۳۵ bamardum 0 نظر

گزارشی از مرگ مشکوک زندانیان در زندان های ایران

مرگ مشکوک زندانیان در زندان ها و بازداشتگاه های ایران، مساله ای است که در سال های گذشته محوریت اعتراض بسیاری از فعالان حقوق بشر بوده است. با این وجود، در سیستم قضایی ایران هیچ گونه امکانی برای خانواده هایی که عزیزانشان در زندان به دلایلی نامعلوم درگذشته اند، وجود ندارد. در اینگونه موارد شکایت این خانواده ها در هزارتوی دادگاه ها، بی نتیجه مانده و گهگاه بستگان فرد به سبب "تشویش اذهان عمومی" مورد پیگرد و محاکمه قرار می گیرند. و هر روز بیم آن می رود که در سکوت نهادهای بین المللی نسبت به وضعیت زندانیان در ایران، افراد بیشتری در معرض خطر قرار گیرند.این حذف فیزیکی، می تواند از روشهایی چون عدم رسیدگی پزشکی به زندانی نیز صورت گیرد. گزارش زیر وضعیت 6 تن از زندانیانی را که به طور مشکوک در زندان ها و بازداشتگاه های ایران، درگذشته اند، بررسی می کند. این زندانیان افرادی را شامل می شوند، که مرگ آنان موجب اعتراضات وسیع بین المللی گردیده است. با این حال بسیاری نیز به طرق مشابه در زندان ها می میرند، بدون آنکه مرگشان ابعاد رسانه ای پیدا کند. اکبر محمدی اکبر محمدی یکی از فعالان دانشجویی بود که از سال ۱۳۷۸ و در پی اعتراضات دانشجویی تیرماه ۱۳۷۸ تهران دستگیر, شکنجه و زندانی شد. محمدی به همراه 4 دانشجوی دیگر، در دادگاه بدوی به عنوان عاملان اصلی تظاهرات دانشجویی تیرماه 78 شناخته شده، و حکم اعدام دریافت کرد. این حکم پس از اعتراض های گسترده بین المللی، به 15 سال حبس( 10 سال تعزیری، 5 سال تعلیقی) کاهش یافت. محمدی که در جریان بازداشت در بازداشتگاه توحید که اینک به موزه تبدیل شده است، تحت شکنجه های شدید جسمی قرار گرفته بود، پس از تحمل حدود 5 سال از دوران حبس خود دچار بیماریهای مختلف شده و دوبار در بیمارستان های تهران، تحت عمل جراحی قرار گرفت. او در اواخر زندگیش، به دلیل عدم درمان مناسب و بازگشت به زندان، به سختی قادر به راه رفتن بوده است. وی که طبق گواهی پزشکی قانونی موجود در پرونده اش، تحمل حبس را نداشته و می بایست جهت درمان در مرخصی استعلاجی به سر می برد، پس از انتشار کتاب خاطرات زندانش درخارج از کشور، در تاریخ 21 خرداد ماه از سوی مأموران امنیتی بازداشت و به زندان اوین انتقال یافت. پس از بازداشت مجدد، محمدی چندین بار با نگارش نامه هایی خواستار اعطای مرخصی و ادامه درمانش در خارج از زندان شد. با این حال مسئولان زندان به خواسته های او توجه نکردند. اکبر محمدی در نامه ای که با شروع اعتصاب غذایش منتشر کرد، عدم توجه مسئولان زندان به خواسته هایش را دلیل اعتصاب خود دانست، و آنها را مسئول مستقیم جان خود معرفی نمود. روز 10 مردادماه، این زندانی سیاسی پس از 10 روز اعتصاب، دچار ایست قلبی شد و درگذشت. پیکر وی با عجله و بدون اطلاع خانواده اش در روستای چنگه میان از توابع شهر آمل به خاک سپرده شد. خلیل بهرامیان، وکیل این دانشجوی سابق رشته مددکاری، با طرح شکایتی خواهان روشن شدن علل اصلی مرگ وی شد، با این حال با گذشت بیش از دو سال نه تنها این پرونده به نتیجه ای نرسید، بلکه وکیل وی نیز در دادگاه به اتهام تشویش اذهان عمومی مورد محاکمه قرار گرفت. ولی الله فیض مهدوی ولی ‌‏الله فيض مهدوی در سال ۱۳۷۹ به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و در پی آن در مهرماه سال ۱۳۸۰ و در سن ۲۲ سالگی در شهر دزفول دستگیر شد. بنابر اطلاعات اعلام شده از سوی مقامات قضائی جمهوری اسلامی ایران اتهام وی ماموریتی بوده است که از سوی سازمان مجاهدين خلق برای بمب‌گذاری به وی محول شده بود. وی هنگام دستگیری مواد منفجره به همراه داشت. وی در چند حکم پیاپی به دلیل حمایت و ارتباط با سازمان مجاهدین خلق در ایران و اقدام علیه امنیت ملی به حکم دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شده بود. ولی ‌‏الله فيض مهدوی در اعتراض به وضعیت نامناسب خود در زندانهای جمهوری اسلامی و به دلیل اینکه هیچ ترتیب اثری نسبت به خواسته هایش داده نشده بود، در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۸۵ دست به اعتصاب غذای نامحدودی زد. خواستهای وی عبارت بودند از: 1. تقاضای ملاقات با وکیل. 2. انتقال از بند جنایتکاران زندان گُوهردشت به بند زندانیان سیاسی زندان اوین. 3. ابلاغ عدم اجرای حکم اعدام به مسئولین زندان گوهردشت. گفتنی است که درخواستهای ولی الله فیض مهدوی از حداقل های حقوقی یک زندانی بود که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بدان اشاره شده است. فیض مهدوی در دهمین روز اعتصاب غذای خود دچار ایست قلبی شد. وی پس از آن به بهداری زندان رجایی شهر منتقل و با تلاش پزشکان زندان، قلب وی احیا شد، اما درهمین حال فیض مهدوی دچار سکته مغزی شده و پس از انتقال به بیمارستان شریعتی تهران درگذشت. سهراب سلیمانی مدیر کل سازمان زندان های ایران، علت مرگ وی را خودکشی دانست. سلیمانی اعلام کرد که وی در حمام زندان خود را حلق آویز نموده است، اما مأموران به موقع وی را نجات داده و به بیمارستان شریعتی تهران انتقال دادند. مرگ وی دقیقا در سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران و درست دو هفته پس از مرگ مشکوک اکبر محمدی، توجه محافل سیاسی و حقوق بشری بین المللی را برانگیخت. ابراهیم لطف اللهی ابراهیم لطف اللهی، دانشجوی ترم ۵ حقوق دانشگاه پیام نور سنندج، به دستور شعبه سوم بازپرسی سنندج، بعد ازخروج از جلسه امتحان در روز یکشنبه ۱۶ دی ماه ۱٣٨۶ بازداشت و به بازداشتگاه اداره اطلاعات سنندج منتقل شد. خانواده وی 3 روز بعد از بازداشت موفق به دیدار با وی شدند. اما از آن تاریخ به بعد علیرغم پیگیری ها و مراجعات مکرر خانواده او به نهادهای ذیربط از مکان نگهداری و دلیل بازداشت وی هیچ اطلاعی به خانواده اش داده نشد. بعد از گذشت ۹ روز از بازداشت این دانشجو، شب سه شنبه، ۲۵ دی ماه، از اداره ستاد خبری سنندج به خانواده این دانشجو اطلاع دادند که پسرشان خودکشی کرده و برای گرفتن جنازه او به گورستان سنندج مراجعه کنند. به دنبال سخنان مسئول مربوط در ستاد خبری، خانواده لطف اللهی به گورستان سنندج مراجعه می کنند تا جنازه را تحویل بگیرند اما هنگامی که به گورستان مراجعه می کنند به آن ها می گویند: «ما جنازه را دفن کردیم و احتیاجی به شما نیست.» پس از آن، مسئولین امنیتی برای جلوگیری از پخش این خبر، خانواده ابراهیم لطف الهی را تحت فشار قرار می دهند. پس از مرگ مشکوک این دانشجو و خاک سپاری زودهنگام وی توسط نیروهای امنیتی، خانواده و وکیل مدافع وی، خواهان نبش قبر او و روشن شدن علت اصلی مرگ وی شدند. با این حال قاضی پرونده این امر را خلاف شرع دانست و از آن جلوگیری کرد. این درحالی است که در گزارش پزشکی قانونی ضمن اشاره به شکنجه ابراهیم لطف اللهی، شکستگی بینی و جمجه ابراهیم پیش از مرگ وی تایید شده است. همچنین در گزارش پزشکی قاونی آثار کبودی بر بدن ابراهیم لطف اللهی ثبت شده است. با این وجود اداره اطلاعات سنندج، مرگ وی را ناشی از خودکشی دانسته و پس از گذشت حدود 1سال، هنوز دلایل اصلی مرگ وی مشخص نشده است. زهرا کاظمی زهرا کاظمی در ۱۹۴۹ میلادی در شیراز متولد شد. وی در ۱۹۷۴ برای تحصیل در رشته ادبیات و سینما به دانشگاه پاریس رفت و در سال ۱۹۹۳ همراه پسرش، استفان هاشمی، به کبک کانادا مهاجرت کرد. وی خبرنگار کانادایی- ایرانی تبار بود که در مسافرتی حرفه‌ای به قصد تهیه گزارش در ایران، هنگام ناآرامی‌ها و اعتراضات دانشجویی سال 82، به جرم عکس‌برداری حین تجمع برخی از خانواده‌های زندانیان در مقابل زندان اوین، بازداشت شد . گفته می شود پس از بازداشت در مقابل زندان اوین، وی همه فیلم‌های مربوط به سازمان مجاهدین در عراق را فوراً از کیف و دوربین خارج کرده و در مقابل نور آفتاب قرار می‌دهد.همین مسئله موجب سوءظن بیشتر مأمورین می‌شود. بنا بر تصریح دادستان عمومی و انقلاب تهران، زهرا کاظمی متهم به عکس برداری از اماکن و مناطق ممنوعه و ارسال آن برای سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه بوده‌است. معاونت اطلاعات نیروی انتظامی نیز قبل از تحویل پرونده متهم به وزارت اطلاعات، تصریح می‌کند که متهم دارای جرایم امنیتی بوده‌است. بر اساس گزارش هیأت ویژه رئیس جمهور، زهرا کاظمی ۲۶ ساعت در اختیار نیروی انتظامی، ۴ ساعت در اختیار دادسرا و ۲۶ ساعت در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشته‌است و ضرب دیدگی جمجمه (۵ تیر ۱۳۸۲) نیز در زمانی صورت گرفت که زهرا کاظمی در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشته‌است. زهرا کاظمی در حالی که مدت ۱۸ روز در بازداشت به سر می‌برد، در ۲۰ تیر به دلایلی نامعلوم،می‌میرد. مقامات ایرانی دلیل مرگ را غش و برخورد سر خانم کاظمی با زمین و نهایتاً ضربه مغزی ذکر کردند. حکومت ایران بالاخره در روز 25 تیرماه، خبر درگذشت زهرا کاظمی را تأیید کرد. گرچه مقامات حکومتی ایران بر تصادفی بودن مرگ وی بر اثر ضربه و خون‌ریزی مغزی ناشی از «برخورد جسم سخت به سر» پافشاری نمودند، شهرام اعظم، پزشک سابق و کارمند وزارت دفاع ایران که در سال ۲۰۰۴ میلادی ایران را ترک و از کانادا درخواست پناهندگی نمود، پس از معاینه بدن زهرا کاظمی، اعلام نمود که علایم ضرب و شتم شدید، شکنجه و تجاوز جنسی شامل: شکستگی جمجمه و بینی، له‌شدگی انگشتان پا، شکستگی انگشتهای میانی و کوچک دست راست و انگشت میانی دست چپ، کنده‌شدن ناخنهای انگشتهای شصت و اشاره دست، صدمات در ناحیه ریه و دنده، کبودی شدید ناحیه شکم، اندام تناسلی و پاها که حاکی از تجاوزات جنسی و شلاق خوردن در زمانهای مکرر دارد، نشان میدهد که او هنگام تحمل حبس به قتل رسیده‌است. وکلای پرونده زهرا کاظمی خواهان رسيدگی به اتهام قتل عمد هستند و به نقص تحقيقات در پرونده اعتراض کرده و خواهان تعيين بازپرس ويژه ای برای تکميل تحقيقات شده اند.اما پیگیریهای آنان نیز برای روشن شدن علل قتل و مجازات عاملان آن تاکنون بی نتیجه مانده است. زهرا بنی یعقوب دكتر زهرا بني يعقوب . پزشك عمومي . متولد بيست و پنج مهر پنجاه و نه . ورودي مهر ماه 77 دانشگاه تهران . مجرد . ساكن تهران . فرزند پدري كه از زندانيان سياسي در رژيم سابق بوده است . و دكتر زهرا بني يعقوب بنا به قانوني كه سالهاي زندان پدر را معادل امتياز ” آزادگي ” به حساب آورده است از قانون خدمت اجباري پزشكان در مناطق محروم معاف بوده است اما پس از مدتي كه از فارغ التحصيلي اش مي گذرد با توجه به اين كه عملا امكان اشتغال پزشكان جوان در تهران و شهر هاي بزرگ وجود ندارد همراه دوست دوران تحصيل خود عازم رزن در استان همدان مي شود و مدت سه ماه در روستاي از توابع رزن مشغول به كار مي شود . پس از مدتي محل خدمت خود را به روستاي ” سيس” از توابع قروه سنندج تغيير مي دهد . روز پنج شنبه يك روز پيش از عيد فطر در پارك مردم روبروي دانشگاه بوعلي سيناي همدان به جرم همراهي با پسر جواني به اسم حميد بازداشت مي شود . به بازداشت گاه منتقل مي شود به مدت بيش از 48 ساععت در بازداشت مي ماند و دو روز بعد جسد حلق آويز شده وي در بازداشت گاه پيدا مي شود كه مسوولان ادعا دارند خانم دكتر با استفاده از يك پرچم تبليغاتي اقدام به خود كشي كرده است. خانواده زهرا بنی یعقوب، اما از همان لحظات ابتدایی، با رد کردن ادعای مربوط به خودکشی وی، خواهان بررسی دقیق دلایل مرگ و مجازات عاملان آن شدند. برادر این پزشک جوان، گفته است که نیم ساعت پیش از اینکه این اتفاق برای خواهرش بیفتد( در گزارش پزشکی قانونی ساعت مرگ، 9 شب اعلام شده است) با او تلفنی صحبت کرده و خواهرش از شرایط روحی خوبی برخوردار بوده است. این خانواده در هفته های ابتدایی پس از مرگ دخترشان، خواهان پرینت مکالمات تلفنی و اثبات صحت گفته های خود شدند. با این حال پرینت مکالمات، با گذشت حدود 4 ماه از زمان مرگ دکتر زهرا، به خانواده وی تحویل داده شد در حالی که ساعتهای تماس مربوط به روز مرگ، به شکلی نامشخص دست کاری شده و تغییر یافته بود. همچنین مأموران، پس از مرگ دکتر زهرا، تاریخ بازداشت او را 21 مهرماه عنوان کردند، در حالی که از ابتدا اعلام شده بود که وی روز 20 مهرماه بازداشت شده است. به نظر می رسد نیروی انتظامی با تغییر تاریخ بازداشت، قصد توجیه بازداشت غیرقانونی 48 ساعته وی را داشته است. ۱۹ تیرماه امسال، بازپرس شعبه سوم دادسرای عمومی و انقلاب همدان با مختومه اعلام کردن پرونده مرگ زهرا بنی‌یعقوب، با نوشتن این جمله «که اصولاً جرمی اتفاق نیافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد» برای متهمان این پرونده قرار منع تعقیب صادر کرد. کمیسیون پزشکی تهران تا حد زیادی بر نظر پزشکی قانونی همدان مبنی بر خودکشی دکتر زهرا، صحه گذاشته است؛ با این تفاوت که این بار وارد آمدن ضربه‌ی لگد به جمجمه وی را تأیید کرده‌اند. خانواده دکتر زهرا بنی‌یعقوب پس از گذشت یک‌سال از مرگ مشکوک فرزندشان در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منکر همدان، با نوشتن نامه‌ای خطاب به مردم ایران، به‌ویژه فعالان حقوق بشر‌، روند پیگیری‌های خود را شرح داده‌اند و دست یاری به سوی آن‌ها دراز کرده‌اند. خانواده دکتر زهرا در نامه خود نوشته‌اند‌: «متاسفانه تاکنون پرونده مرگ فرزندمان به نقطه روشنی نرسیده است و متهمان هم‌چنان آزاد هستند و مجازاتی برای آن‌ها در نظر گرفته نشده است و هیچ‌کس پاسخ مشخصی به ما نمی‌دهد.» عبدالرضا رجبی جدیدترین مورد مرگ یک زندانی در زندان، مربوط به یک عضو سازمان مجاهدین خلق است. عبدالرضا رجبی متولد سال 1341 و از فرزندان مردم محروم ماهیدشت كرمانشاه بود. وی در سال 1380 طي يک درگيري مسلحانه در منطقه مرزي درحالي که مورد اصابت ترکش نارنجک قرار گرفته بود، توسط مأموران امنیتی دستگیر و متعاقبا در دادگاه به اعدام محكوم شد. این حكم درسال 1385 با یك درجه تخفیف به حبس ابد كاهش یافت. وي ساليان متمادي زندان را با وجود ترکشهاي نارنجک در بدن که هيچگاه مورد رسيدگي پزشکي قرار نگرفت سپري نمود، وی در طی این سال ها به شدت نيازمند رسيدگي پزشکي بود. رجبی دوران حبس خود را درسخت ترین شرایط در زندان دیزل آباد كرمانشاه و سپس در بند 350 زندان اوین تهران سپری نمود. در ماههاي اخير نيز از بند 350 زندان اوين به اندرزگاه 8 زندان که محل نگهداری زندانيان بيگانه و معتادان مواد مخدر است، تبعيد شد. رجبی در تاریخ 7 آبان ماه به دلایل نامعلوم به زندان رجایی شهر کرج منتقل شده و در همان شب، خبر درگذشت وی اعلام شد.

منبع : آژانس خبری کوروش

0 نظرات:

سه مخاطره نیامدن خاتمی - گفتگو با محمد توسلی

۲۰:۳۲ bamardum 0 نظر

سه مخاطره نیامدن خاتمی

محمد توسلی» رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران، با تاکید بر اینکه حمایت از نامزدی «سید محمد خاتمی» در چارچوب راهبرد انتخاباتی نهضت آزادی ایران که توسط دبیر کل نهضت نیز اعلام شده است، مصوبه رسمی شورای مرکزی و دفتر سیاسی این تشکل است، به بیان تبعات نامزد نشدن خاتمی در انتخابات دهم پرداخت.
اولین شهردار پس از انقلاب ، تصریح کرد که نامزد نشدن خاتمی در این انتخابات هم بر روی نتیجه انتخابات، هم شرایط جمهوری اسلامی ایران در نظام بین‌الملل و هم در میزان مشارکت مردم در انتخابات، آثار منفی برجای خواهد گذارد.

توسلی توضیح داد:«درصورتی که آقای خاتمی نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری را نپذیرند،‌ احتمال اجماع اصلاح‌طلبان بر روی گزینه‌های دیگر به شدت کاهش و در عوض احتمال پیروزی یک نامزد محافظه‌کار به شدت افزایش پیدا می‌کند.»

رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران ادامه داد:«عدم حضور آقای خاتمی در انتخابات و پیروزی احتمالی یک محافظه‌کارعلاوه بر تداوم بحران های اقتصادی – اجتماعی جاری سبب افزایش فشارهای بین‌المللی که در بیش از سه سال گذشته شاهد آن بوده‌ایم بر جمهوری اسلامی ایران خواهد بود.»
وی سومین اثر حضور نیافتن رئیس جمهور سابق دراین عرصه را تقویت جبهه آرای خاموش و کاهش حضور مردم در انتخابات بیان کرد و افزود:«طبیعی است که به علت محبوبیت بالا ومواضع خاتمی، عدم حضور ایشان می‌تواند به فاصله گرفتن بیش از پیش مردم از صندوق‌های رای بینجامد.»

توسلی در ادامه سخنان خود درباره راهبرد انتخاباتی نهضت آزادی ایران گفت:«آقای خاتمی باید از تمام گروه‌هایی که گفتمان اصلاح‌طلبی را در حرف و عمل قبول دارند، استفاده کرده و با نامزدی در انتخابات، جبهه فراگیر اصلاح‌طلبی را تشکیل دهند و از حلقه تنگ اصلاح‌طلبی دوم خردادی خارج شوند.»
وی اضافه کرد:«اگر در گفت‌وگوهای معطوف به این امر، برنامه‌ای حداقلی مورد توافق تدوین شود و آقای خاتمی در چارچوب آن در انتخابات شرکت کنند، در شرایط کنونی ایشان بهترین گزینه برای اداره کشور و برعهده گیری محوریت جنبش فراگیر اصلاح‌طلبی هستند و این فرآیند است که می تواند به پیروزی اصلاح‌طلبان در انتخابات بیانجامد.»

رئیس دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران با اشاره به تجربه ناموفق دولت نهم در تمام حوزه‌های داخلی و خارجی، شرط برون‌رفت از وضعیت کنونی را نامزدی خاتمی مشروط به طی فرایند یاد شده دانست و گفت:«در میان گزینه‌های مطرح دیگر اصلاح‌طلب هیچ چهره‌ای که به اندازه آقای خاتمی توانایی ایجاد اتحاد در میان اصلاح‌طلبان، پیروزی در انتخابات و تشکیل جبهه فراگیر اصلاح‌طلبی را داشته باشد،‌ وجود ندارد.»

وی در پایان افزود چنانچه آقای خاتمی به هرعلت نتواند در انتخابات پیش رو نامزد شود همواره می تواند به عنوان یک شخصیت فرهنگی تاثیر گذار در جامعه ما حضور داشته باشد.

منبع : یاری نیوز

0 نظرات:

دکتر یزدی : حتی برای دفاع از غزه به نهضت آزادی مجوز نمی دهند

۰:۱۴ bamardum 0 نظر

دکتر یزدی : حتی برای دفاع از غزه به نهضت آزادی مجوز نمی دهند

دکتر ابراهیم یزدی دبیر کل نهضت آزادی ایران از رد درخواست نهضت آزادی ایران مبنی بر تجمعی برای دفاع از حقوق مردم عزه توسط وزارت کشور خبر داد .

به گزارش سایت نوروز دکتر ابراهیم یزدی دبیر کل نهضت آزادی ایران خبر از رد درخواست این حزب برای برگزاری مراسمی در دفاع از مردم عزه خبر داد .

ایشان در گفتگویی اضهار داشت : " نهضت آزادی ایران طی درخواستی از وزارت کشور خواسته است تا اجازه دهد با برگزاری مراسمی در حسینیه ارشاد یا هر جای دیگری که آنان می گویند حمایت خود را از مردم مظلوم غزه اعلام داریم زیرا مسئله غزه مسئله یی انسانی است که تنها در انحصار دولت و گروه های وابسته به دولت نیست و نباید با این برخوردها مسئله یی انسانی را به مسئله یی سیاسی بدل کرد.

وزیر امور خارجه دولت موقت با تاکید بر قانونی بودن دولت حماس عنوان کرد :" مشکل اسرائیل در فلسطین با حماس نیست زیرا که اگر اسرائیل به دنبال صلح بود ، قبل از درگذشت یاسر عرفات یا در حال حاضر با مذاکره با محمود عباس می توانست مقدمات صلح را فراهم کند مشکل اسرائیل با مردم فلسطین است که قصد نابودی آنان را کرده اند ".

ایشان با رد اظهار نظر هایی که حماس را مقصر اوضاع پیش آمده می دانند ضمن اشاره به حرکت اسرائیل در تبدیل نمودن شهرغزه به زندانی به بزرگی یک و نیم میلیون نفرحرکت حماس در پرتاب موشک به طرف شهرک های یهودی نشین را اشتباه دانستند .

لازم به یادآوری است دولت نهم به ریاست محمود احمدی نژاد که اظهار داشته "ایران آزادترین کشور دنیا است" در طی چهار سال گذشته از برگزاری بسیاری از مراسم نیروهای دگراندیش همچون نماز عید فطر ، نماز جمعه ، سالگرد تاسیس نهضت آزادی ، کنگره نهضت آزادی ، بزرگداشت مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقت و بزرگداشت آیت الله سید محمود طالقانی و ... جلوگیری کرده است .

منبع : بامردم

0 نظرات:

تب کریمه کنگو در ایران 31 قربانی گرفته است

۰:۰۹ bamardum 0 نظر

تب کریمه کنگو در ایران 31 قربانی گرفته است
تب کریمه کنگو که بیماری ویروسی مشترکی میان انسان و دام است، ۳۱ قربانی در ایران گرفته است. به نقل از مدیرمرکز مدیریت بیماری‌های واگیر وزارت بهداشت، شمار مبتلایان به این بیماری از ابتدای سال ۸۷ تاکنون، ۱۰۸ نفر بوده است. این بیماری ویروسی به‌‌طور همزمان در کریمه و کنگو مشاهده شده و به همین دلیل، تب کریمه کنگو نام گرفته است. علایم آن تب، دردهای عضلانی و استخوانی، خونریزی از دهان، لثه، بینی یا مدفوع، ادرار و استفراغ خونی است. بیماری در مراحل پیشرفته خود به زردی و مرگ منجر می‌شود. گاو، گوسفند و بز از جمله حیواناتی هستند که تب کریمه کنگو را انتقال می‌دهند. تماس مستقیم با ترشحات و خون آلوده، موجب انتقال این بیماری می‌شوند. اساسی‌ترین راه مبارزه با تب کریمه کنگو، شناسایی و پاکسازی محیط و دام آلوده است. دکتر غلامرضا سودبخش، متخصص بیماری‌های عفونی می‌گوید: «معمولا قصاب‌ها، کسانی که در کشتارگاه‌ها کار می‌کنند و آنها که با دام سروکار دارند، به این بیماری مبتلا می‌شوند. عادت‌های بدی هنگام ذبح دام در میان برخی قصاب‌ها هست. گذاشتن چاقو میان لب‌ها، استفاده نکردن از دستکش یا بادکردن پوست دام پس از ذبح با دهان و نه با تلمبه، از جمله رفتارهای خطرناک و منتقل کننده آلودگی هستند. در برخی مناطق کشور مانند سیستان و بلوچستان، این بیماری به دلیل ورود دام قاچاق، بیشتر است. پزشک باید برای تشخیص درست بیماری، به حرفه و محیط کار بیمار توجه داشته باشد.» نیش کنه یکی دیگر از راه‌های انتقال تب کریمه کنگوست. دکتر سودبخش از عمرطولانی کنه و مقاوم بودن ژنوم این حشره در قبال سمپاشی می‌گوید و تاکید می‌کند عملی‌ترین راه مبارزه با بیماری تب کنگو، رعایت بهداشت دام، دامدار، قصاب و توجه مصرف‌کننده گوشت به سالم بودن آن است. توصیه دکتر سودبخش به مصرف‌کنندگان این است که تنها گوشت ‌دارای مهر اداره‌ی دامپزشکی را خریداری کرده و هنگام خردکردن گوشت، حتما از دستکش استفاده کنند. اگر دامی دیدند که پوستش خونریزی دارد یا خون ادرار می‌کند، اطلاع دهند. وی دامداران و گله‌داران را نیز از ذبح دام آلوده به منظور حرام نشدن‌ برحذر می‌دارد. به گفته دکتر سودبخش، گوشت دام آلوده آنچنان خطرناک است که حتی باید لاشه دام را سوزاند یا با آهک در چاله‌ای عمیق دفن کرد. تب کریمه کنگو واکسن ندارد اما دارویی به نام «ریبا‌ویرین» که در درمان هپاتیت ث نیز استفاده می‌شود، تاحدودی مرگ و میر در اثر این بیماری را کاهش می‌دهد. دکتر سودبخش با تاکید بر چند مورد مشکوک بیماری در دامپروری‌های کرج و ثبت شماری ابتلا در تهران، می‌گوید رسانه‌‌ها درآگاه‌سازی مردم نسبت به این بیماری سکوت کرده‌اند.
منبع : صدای آلمان

0 نظرات:

رو در رو با مهندس عزت الله سحابی

۰:۰۶ bamardum 0 نظر

رو در رو با مهندس عزت الله سحابی
او از معدود کساني است که اکنون نزديک 60 سال است به طور مستمر در مبارزات سياسي ايران شرکت دارد. در اين دوران او رنج هاي بسيار برده است اما هنوز نيز از پاي ننشسته و همچنان اميدوار به اصلاح امور در تلاش است. خاطرات سياسي او بخشي از تاريخ سياسي ايران را در قرن اخير در برمي گيرد. در گفت وگوي زير او از دوران حکومت ملي دکتر مصدق و به ويژه کودتاي سال 32 که فعاليت هاي دانشجويي او آغاز شده است تا پيامدهاي کودتا و مبارزات پس از آن سخن مي گويد. سال 1332 زمان حکومت دکتر مصدق من در انجمن اسلامي دانشجويان فعاليت مي کردم. با اينکه فارغ التحصيل شده بودم، ولي همچنان به دانشکده مي رفتم و جزء فعالان انجمن بودم. صبح روز 25 مرداد 1332 از طريق اخبار راديو مطلع شديم کودتا شده ولي ناموفق بوده است. اين مساله باعث جنب و جوش زيادي در نيروهاي حامي نهضت ملي شد. بعدازظهر ميتينگ و سخنراني دکتر فاطمي خيلي داغ بود و احساسات همه ما را تحريک کرد. فاصله 25 تا 28 مرداد شهر بسيار به هم ريخته بود و جمعيت به ميدان هايي که مجسمه داشت هجوم برده و مجسمه ها را تخريب مي کردند. با مشاهده اين اوضاع ما انجمني ها خيلي نگران شده بوديم و فکر مي کرديم اوضاع به سمت شورش هاي کمونيستي مي رود. خودمان در آن جريانات شرکت نداشتيم. ناظر بوديم و کاري نمي کرديم تا اينکه من شب28 مرداد بي خبر از اتفاقات پشت پرده، در ادامه فعاليت هاي سياسي ام، سفري به همدان رفتم. صبح رسيدم به همدان و در منزل يکي از دوستان که ميزبان بود، سخنراني کردم. هنوز خبري از کودتا نشنيده بوديم. نمي دانستيم تهران چه خبر است. همدان هم تا آن روز هيچ خبري نبود. ناهار را خورديم و بعدازظهر چرتي خوابيدم. يکدفعه از خواب پريدم ديدم راديو دارد مي گويد من ميراشرافي نماينده مجلس هستم و... به دنبالش اعلاميه آيت الله کاشاني و بعد هم ظاهراً اردشير زاهدي را خواندند. -چه عکس العملي نشان داديد؟من مثل ديوانه ها سراسيمه شدم. گفتم کاري که نبايد مي شد، شد. در شهر خيلي اين در و آن در زديم که از بچه هاي انجمن کسي را گير بياوريم و مشورت کنيم که چه کار بايد بکنيم. ديدم همدان هم چون زادگاه زاهدي بود و آنجا طرفداراني داشت، معرکه گرفته اند. راه افتاده بودند در شهر شعار مي دادند زنده و جاويدباد شاه جوان بخت ما. تلفني هم نمي شد با تهران تماس گرفت چون ارتباط ها برقرار نمي شد. بالاخره به سختي ارتباطي برقرار شد و من توانستم با پدرم صحبت کنم. با تاثر عميقي گفت حالا مي آيي مي بيني. -برگشتيد تهران؟راه ها هم قطع بود و من يکي دو روز بعد از 28 مرداد به تهران رسيدم. عجله هم داشتم چون مرخصي گرفته بودم و مرخصي ام تمام شده بود. در تهران ديدم که وضع به کلي عوض شده است. پدرم تعريف کرد که چه شده است. مي گفت عصر حدود ساعت چهار و نيم با مهندس بازرگان در شهر گشتيم، بعد رفتيم خانه دکتر مصدق ديديم همه چيز را خراب کرده و غارت کرده اند. پدرم مي گفت وکيل باشي نظامي را در خيابان ديدم يک راديو گرفته بود دستش و مي گفت مردم اينش به من رسيده. -در تهران چه کرديد؟از لحظه يي که به تهران رسيدم در فکر بودم که حالا چه کار کنيم. قبلاً مجله يي منتشر مي کرديم به اسم گنج شايگان که تازه دو سه شماره اش درآمده بود. شماره چهارمش بود، به اين فکر افتادم که ما به اندازه خودمان از وجه فرهنگي با اين اوضاع برخورد کنيم. شماره چهار را به موضوع کودتاي 28 مرداد اختصاص داديم. منتها اسمي از 28 مرداد نبود. قرار شد درباره نهضت امام حسين(ع) مطالبي داشته باشيم و در آن الگو حرف هاي خودمان را بزنيم. نهضت ملي و مظلوميت آن مد نظر بود اما با فرهنگ عاشورا و در قالب يزيد و امام حسين آنچه لازم بود را گفتيم. تقسيم کار کرديم که هر کسي مقاله يي بنويسد مثلاً آقاي مرتاضي قرار شد درباره روحانيت و نقش شريح قاضي در تحولات صدر اسلام بنويسد. آقاي مهندس شکيب نيا قرار شد راجع به پرچمدار نهضت بنويسد. به من هم واگذار شد که درس هايي که از نهضت امام حسين مي گيريم را بنويسم. آن درس هايي که از نهضت امام حسين گرفتيم درست است که همه اش تحت عنوان کربلا و قيام امام حسين بود، ولي همه اشاره به مسائل روز بود. مثلاً نوشته بوديم که قيام امام حسين در مقابل سلطنت بوده و بعد هم آن روايت مشهور که برخورد امام حسين با حر بود را آورديم و اوصاف سلطنت و استبداد را تشريح کرديم. آن شماره اختصاصي 28 مرداد شد منتها در پوشش نهضت امام حسين. روي جلد و پشت جلد را هم با پيام شهيدان مزين کرده بوديم. اين مجله رسمي بود و امتياز داشت. -بعد از کودتا مگر نشريات آزاد بود؟بعد از کودتا نشريه مستقلي نمانده بود. همه را تعطيل کرده بودند. دفتر مجله ما در بهارستان کوچه نظاميه بود. دفتر باختر امروز طبقه دو بود، ما طبقه سوم بوديم. زماني که به دفتر باختر امروز ريخته بودند، يک مقدار هم دفتر ما را غارت کرده بودند. آنجا را آتش زده بودند. شعله هاي آتش يک مقدار هم به بالا رسيده بود ولي چيزي را نسوزانده بود. اين مجله که منتشر شد در محافل مليون آن روز خيلي پيچيد و صدا کرد. من از همان موقع در اين خط افتادم که با اين جريان کودتاچي که حالا تثبيت شده، مقابله کنم. منتها خودم آنقدر موقعيت اجتماعي نداشتم که مردم را دعوت به تجمع کنم. دنبال پدرم و مهندس بازرگان بودم. کمي بعد متوجه شدم نهضت مقاومت ملي تشکيل شده است. اواخر شهريور32 بود که نهضت مقاومت تشکيل شد. مرحوم رحيم عطايي که برادرخانمم بود در اين جريان خيلي فعال بود. من با حاج آقا زنجاني آشنا بودم و پهلويش مي رفتم ولي او اين چيزها را با ما در ميان نمي گذاشت. مهندس بازرگان و پدرم هم خيلي رعايت مخفي کاري را مي کردند و جزئيات را به ما نمي گفتند. اينها بعداً جزء کميته مرکزي نهضت مقاومت شدند که جلساتش در خانه پدرم يا فاميل هاي ما تشکيل مي شد. -شما هم در جلسات آنها شرکت مي کرديد؟من به اين جلسات نمي رفتم ولي تصميماتي که مي گرفتند گاهي کاري هم به ما واگذار مي کردند. شايد يک ماه نگذشته بود که روزنامه يي به اسم مکتب مصدق در آمد که معلوم شد خود نهضت مقاومت آن را درنمي آورد، بلکه يکي از وابستگان نهضت مسوول اين کار است. منتها آن موقع اسمش را نمي گفتند. توزيع آن را به من واگذار کرده بودند. از همان مهرماه من شدم مسوول توزيع نشريه نهضت. مراکزي را در محله ها و بعضي ادارات پيدا کرده بوديم که از آن طريق نشريه را توزيع کنيم. بعد سازماندهي نهضت شروع شد. يک کميته ادارات داشت، يک کميته محلات که اين دو تا خيلي فعال بودند. کميته بازار و دانشگاه هم داشت.-شما در هيچ کميته يي نبوديد؟من در کميته محلات و هم ادارات بودم که در بانک ملي شروع کردم به تشکيل کميته نهضت مقاومت. عباس سميعي در خيابان اميرکبير مغازه لوازم يدکي داشت و بازنشسته وزارت دارايي هم بود. در وزارت دارايي آشنا زياد داشت. من بخشي از نشريات را که مربوط به محلات بود، به عباس سميعي مي دادم. مقداري از نشريات را به خيابان نادري روبه روي کافه نادري مغازه جواد نادري مي بردم. آنجا پاتوق ملي ها بود. مي آمدند آنجا همديگر را مي ديدند و اگر نشريه و اعلاميه يي هم بود در آنجا رد و بدل مي شد.اعضاي نهضت مقاومت بعد از کودتا تصميم گرفتند خودشان يک ارگان دربياورند. نشريه راه مصدق از آبان ماه شروع شد. کميته يي مطالب را تهيه مي کرد و مي داد به من. من مطالب را دسته بندي و آماده چاپ مي کردم و به آقاي شاه حسيني مي دادم. او هم به چاپخانه هايي که رابطه داشت مي داد که بيشتر تهران نبود مثلاً مي بردند کاشان چاپ مي کردند. يکي دو شماره اين جوري چاپ کرديم ولي خيلي دردسر داشت مثلاً چندين شب اتفاق مي افتاد که من مي رفتم خانه آقاي شاه حسيني اول سيروس پايين سرچشمه. آنجا منتظر ماشين مي شدم تا مي آمد. ترس داشتيم که نکند گير بيفتيم. بالاخره ديديم اين روش خوبي نيست. آقايي بود به اسم احمد توانگر که لر بود ولي در تهران ساکن بود. آدم رشيد و قدبلندي بود و از ارادتمندان مصدق هم بود. در آن لحظه آخر 28 مرداد هم در اتاق مصدق بود. مي گفت مصدق مقاومت مي کرد، همه مي گفتند برويم بيرون و مصدق مي گفت نه من مقاومت مي کنم. مرحوم فروهر براي ما تعريف مي کرد که اين توانگر گفته آقا اين حرف ها چي چيه و مصدق را به زور بغل کرده و برده بود. نردباني در ايوان گذاشته بودند به خانه همسايه که مصدق را از آن نردبان داده بود بالا و رفته بود خانه همسايه. اين آقاي توانگر خودش اهل سواد و قلم نبود ولي آدم پرشوري بود. چاپ مجله را او بر عهده گرفت. -مگر چاپخانه ها را کنترل نمي کردند؟آن موقع اداره آگاهي شهرباني ماموري داشت به اسم محرمعلي خان که کارشناس چاپخانه ها بود. بر کار چاپخانه ها نظارت مي کرد و مواظب بود که چه نشرياتي چاپ مي کنند. او از روي نوع حروفچيني و چاپ نشريه حدس مي زد که مال کدام چاپخانه است. محرمعلي خان افتاده بود به جان چاپخانه ها. اما چاپخانه ها هم زرنگ بودند و بلد بودند چه کار کنند مثلاً نصف شب با ماشين دستي که سر و صدا هم نداشت، نشريه را چاپ مي کردند. بعد هم زود حروفش را پخش مي کردند که آثاري نمانده باشد. گاهي اتفاق مي افتاد که چاپخانه يي را مي گرفتند. ولي توانگر توانايي اش را داشت و چاپخانه ديگري پيدا مي کرد. مدتي اين طوري نشريه را چاپ مي کرديم. توانگر از چاپخانه نشريات را تحويل مي گرفت و با ماشين خودش آنها را به خانه مرحوم پدرم در خيابان انتظام السلطنه که بعد ها شد باباطاهر مي آورد. مادرم اينها را تحويل مي گرفت. هميشه آقاي توانگر مي گفت مادر شما شيرزني است، خيلي جرات دارد. ايشان گوني هاي نشريه را مي گذاشتند در اتاق من تا من بيايم و آنها را دسته بندي کنم. بعد عده يي مي آمدند و آنها را مي بردند. -اين روال تا کي ادامه داشت؟اين جريان ادامه داشت تا دي ماه سال 32 که توانگر لو رفت. علتش هم اين بود که مسوول چاپخانه را گرفته بودند و او را تهديد و تطميع کرده بودند و گفته بودند رابطت را بايد تحويل بدهي. او با توانگر در خيابان قرار داشته که آن را لو مي دهد و مي آيند توانگر را مي گيرند. توانگر را به اتاق تيمور بختيار مي برند که خيلي آدم خشن و سرکوبگري بود و بعدها رئيس ساواک شد. او به توانگر مي گويد اين کارها چيست که مي کنيد؟ توانگر هم با صراحت مي گويد مرحوم محمد مسعود در روزنامه اش نوشته بود ايران بهشت جنايتکاران است، ما هم مي خواستيم اين بهشت را از دست جنايتکاران در بياوريم. بختيار دستور مي دهد عده يي بريزند سرش و تا مي توانند او را بزنند. آنقدر او را مي زنند که بيهوش مي شود. خودش مي گفت در همان موقع که داشتند من را مي زدند ديدم يکي سرم را مرتب بلند مي کند و به زمين مي کوبد. نگاه کردم ديدم سرگرد مولوي است که بعداً هم رئيس بخشي از ساواک شده بود. بعد از اين ضرب و شتم توانگر را مي برند زندان زرهي. مرحوم فروهر مي گفت صبح که من رفتم دستشويي ديدم در يکي از سلول ها باز است و دو تا پا از آن بيرون است که مي فهمد توانگر بوده چون قدش بلند بود در سلول جا نمي شده است. به هرحال آقاي توانگر امکان خوبي بود که به اين ترتيب از دست رفت. -با از دست رفتن اين امکان وضعيت نشريه چه شد؟ امکان ديگري توانستيد پيدا کنيد؟من دوستي در جبهه ملي داشتم به اسم آقاي اهرامي که ترک بود. يکي دو بار به وسيله او نشريه را چاپ کرديم تا اينکه مادر آقاي فروهر گفت ما امکان داريم و آن را چاپ مي کنيم. من مطالب را از پدرم مي گرفتم و مي بردم خانه خانم فروهر. يک کارگر کارخانه به اسم آقاي حسين عظيمي آنها را از من مي گرفت و مي برد که چاپ کند. مقداري پيش پرداخت به او مي داديم و بعد از تحويل نشريات چاپ شده، بقيه پول را مي داديم. من در خانه آقاي اهرامي معمولاً با حسين عظيمي ملاقات مي کردم. آقاي اهرامي هر دفعه يکي دو تا از دوستانش را مي آورد و به ما معرفي مي کرد که اينها فعال هستند و مي توانند همکاري کنند. يک بار گفت من اين امکان را دارم که نشريه را چاپ کنم و دوستي دارم که کارش همين است. آن دوستش را آورد و با ما آشنا کرد. او چنين وانمود مي کرد که توده يي است. من خيلي با او بحث مي کردم و او هم از موضع بالا حرف مي زد و از توانايي هايش مي گفت. يک بار هم با من آمد خانه ما را ياد گرفت. آخرين شماره يي که من به حسين عظيمي دادم، عصري ديدم که در کيهان نوشته چاپخانه راه مصدق کشف شد. -چه کسي ماجرا را لو داده بود؟ما هنوز به اين آقا شک نکرده بوديم. فردا که رفتم اداره بانک اين آقا که نقش توده يي را بازي مي کرد و خودش را هم کيوان معرفي کرده بود، آمد و گفت آن چاپخانه که لو رفته، اشکال ندارد ما داريم چاپ مي کنيم. از من 1800 تومان گرفت و رفت. نيم ساعت بعد، از دفتر رئيس بانک آقاي ناصر که رئيس کل بانک ملي بود زنگ زدند که فلاني بيايد کارش داريم. در اتاقم در ساختمان بانک ملي کاغذ و مجله گنج شايگان زياد داشتم، به هم اتاقي هايم گفتم آنها را جمع کنند و رفتم. آنجا گفتند بنشينيد صدايتان مي کنيم. ديدم افسري آنجا نشسته بود، مرا که ديد گفت اتفاقاً من با ايشان کار داشتم. دفتردار آقاي ناصر مرا تحويل او داد. به من دست بند نزد و محترمانه مرا برد و سوار جيپي کرد و به اداره فرمانداري نظامي رفتيم. کسي به اسم سرهنگ دومبشري آنجا بود که چشمان زاغ درشتي داشت و رئيس رکن 2فرمانداري نظامي بود. مرا به اتاق او بردند. اول بازرسي بدني کردند و در جيبم نامه يي پيدا کردند که از مشهد دکتر شريعتي برايم نوشته بود که خط سبز رنگي هم داشت. يکي هم صورت اسامي مصدقي هاي بانک بود که برايشان نشريه مي دادم. به يکي گفته بودم اسم مصدقي هايي را که در بانک هستند بنويس و او هم اين کار را کرده بود. اينها در جيبم بودند و من نگران بودم که چه مي شود.-تاريخ دستگيري تان را به ياد داريد؟اين دستگيري من در دوم سوم تير1333بود که 7 ، 8 شماره راه مصدق ما در آورده بوديم. افسري آنجا بود که خودش را به من معرفي کرد؛ سروان مجاوريان. که معلوم شد مامور رکن 2 بوده است. اين مجاوريان با دو تا سرباز مرا نشاندند ته يک جيپ و آمدند منزل ما. پدرم آن موقع سفر رفته بود. رفتيم به اتاق من که دم در بود. اين آقاي افسر پشت ميز من نشست. شروع به بازرسي اتاق کردند. در اتاق من کتاب هاي مختلفي بود، کتاب هاي راهنماي فني به زبان انگليسي و فرانسوي و کتاب هاي تاريخي و غيره. يک قفسه بلندي پر از کتاب داشتم، ميزم هم پر از کتاب بود، روي طاقچه هم کتاب و جزوه زياد بود. افسر مجاوريان يک مامور آگاهي شهرباني هم با خودش آورده بود. اين آقا کتاب ها را نگاه مي کرد، آنهايي را که سياسي بود جدا مي کرد، منصور برادرم آن موقع بچه بود و درميان اتاق مي گشت، مامور آگاهي کتاب ها را مي داد دست منصور مي گفت ببر بده جناب سروان. من ديدم کتاب هايي که دارد جدا مي کند گزينشي جدا مي کند. مثلاً بعضي هايش را که خطرناک بود نمي داد. جناب سروان هم آنها را نگاه مي کرد و مي گذاشت کنارش.-يعني او به جريان نهضت تمايل داشت يا انگيزه يي ديگر او را به اين کار وامي داشت؟در اين ميان به من گفت شما مثل اينکه خيلي اهل مطالعه هستيد. حالا نمي دانم به خاطر اين بود يا اينکه به خاطر وابستگي هاي خودش نمي خواست من را اذيت کند. کتاب هايي را که مي خواست مدرک بشود مي گذاشت لب ميز. ناگهان چشمم افتاد ديدم که روي اينها يک کاغذي هست که وقتي ديدم دلم فروريخت. اين کاغذ يک دستور تشکيلاتي بود. اسم مستعار من آن موقع اديب بود. نوشته بود آقاي اديب مواظب باشيد که اين شماره مثلاً اين جوري بشود. دستورالعمل هايي براي چاپ و توزيع نشريه بود. امضا هم کرده بود زهره. زهره اسم مستعار آقاي دانش پور بود که جزء حزب ايران بود. آن موقع رئيس شرکت بيمه بود ولي بعد برکنارش کردند. اين کاغذ باعث شد من خيلي خودم را ببازم. به فکر افتادم به هر نحوي هست آن را از چنگ شان دربياورم. در همين اوضاع دستم را گذاشتم روي ميز و با مجاوريان حرف مي زدم. او چشمش به من بود. در فرصت هاي مناسب من يواش يواش با شصتم اين کاغذ را کشيدم و گرفتم توي دستم و مچاله کردم. چند دقيقه يي که گذشت گفتم من با اجازه تان بروم دستشويي و رفتم و اين نوشته را در دستشويي انداختم. ساعتي بعد مدارکي که مي خواستند جمع کردند، مرا دوباره سوار جيپ کردند و به فرمانداري نظامي آوردند. ساعت 2 يا 3 بعدازظهر بعد از يکي دو ساعت صدايم کردند. مرا به اتاق بازجويي که در خود فرمانداري بود، بردند. دو نفر بازجو خودشان را به من معرفي کردند؛ يکي سروان سياحت گر بود و يکي هم که لباس شخصي تنش بود به نام زماني. اين دو تا در آن زمان معروف بودند. زماني درجه دار و کارشناس بازجويي بود. -بازجويي در چه فضايي انجام شد؟ فشار و رعب هم بود؟از ساعت 5 تا ساعت 10 و 11 شب بازجويي مي شدم. روال معمول اين بود که هر کسي دستگير مي شد از همان اول منکر همه چيز مي شد. سوال اول اينها از من اين بود که فردي را به نام حسين عظيمي شما مي شناسيد يا نه؟ من هم جواب دادم، بله مي شناسم. بعد گفتند چه رابطه يي با او داشتي؟ گفتم من مطالبي را مي دادم به ايشان، ايشان چاپ مي کردند و چاپ کرده اش را به من مي دادند. اينها ديدند من از اول دارم همه چيز را مي گويم شاخ در آوردند. بعد گفتند آن مطالب چه بود؟ گفتم مطالبي بود مربوط به مجله يي به اسم راه مصدق که من خودم مي نوشتم. اين مجله را من در مي آوردم. بعد گفتند مطالب اين روزنامه را کي تهيه مي کرد؟ گفتم همه اش را من خودم مي نوشتم. بعد گفتند پولش را از کجا مي آوردي؟ گفتم من مهندس بانک هستم و درآمد دارم و پولش را هم خودم مي دادم. به اين ترتيب همه مسائل نشريه را به خودم ختم کردم. باور نمي کردند، گفتند روي اين روزنامه نوشته شده است؛ ارگان نهضت مقاومت ملي، گفتم نهضت مقاومت ملي اصلاً وجود خارجي ندارد، من براي اينکه روحيه مردم را بالا ببرم اين حرف را مي زنم. خلاصه همه چيز را به خودم ختم کردم. بازجوها ديدند از اين طريق به جايي نمي رسند، اين موضوع را رها کردند و رفتند سر آن ليستي که از جيب من پيدا کرده بودند. پرسيدند اينها کي هستند؟ گفتم اينها کارمندان بانک هستند که من خودم اينها را نمي شناسم. فرضاً اگر يکي دو تاي آنها را هم بشناسم، اگر اينها را بگيريد چي مي خواهيد از آنها بپرسيد؟ مي پرسيد رابط تان کي بوده؟ آنها هم من را معرفي مي کنند، من هم که الآن خدمت شما هستم. گفتم کسي نبوده و من تازه مي خواستم بروم به اينها روزنامه بدهم. سر اين قضيه کمي حساس شدند و شروع کردند چک و مشت و لگد زدن. درمانده شده بودم که چه بگويم، در جيبم يک قرآن کوچک داشتم با ترس و لرز زير ميز قرآن را باز کردم، اول صفحه نوشته بودوان جادلوک فقل الله اعلم بما تعملون- اگر با تو مجادله کردند بگو خدا داناتر است به آنچه مي کنيد- من اين را که خواندم، شکفتم. به اين سروان گفتم جناب سروان شما به قرآن اعتقاد داريد؟ گفت البته. گفتم عربي مي دانيد؟ گفت بله، ولي نه به اندازه شما. گفتم من از خدا استخاره کردم که چه بگويم، اين آيه آمد که خدا اعلم است. گفت اي آقا اين حرف ها چيست، کار خير که استخاره ندارد. گفتم اگر من چيزي بگويم براي مردم گرفتاري درست شود آيا اين کار خير است؟-آنها که اين مسائل سرشان نمي شد.بله، نمي پذيرفتند. در اتاق بازجويي کساني مي آمدند و مي رفتند که آنها را به من معرفي مي کردند. اسمشان را قبلاً شنيده بودم همه شکنجه گرهاي فرمانداري نظامي بودند. آخرش گفتند اين آدم نمي شود. مرا به اتاق مجاور بردند که سرهنگ زيبايي و سروان عميد و چند نفر ديگر که همه شکنجه گر بودند آنجا بودند. اول شروع کردند با حالت نسبتاً محترمانه با من صحبت کردند و پرسيدند اين مطالب را کي مي نوشته؟ دوباره گفتم، خودم مي نوشتم. سروان عميد که بعد ها سرلشگر شد با حالت توپ و تشر به من گفت دروغ مي گويي. من گفتم اختيار داريد، برويد در روزنامه ها و مجلات مقالات علمي من را ببينيد. بعد به سروان سياحت گر گفتند اين را ببريد بالا. مرا سوار يک جيپ کردند، ساعت ده شب بود. زيبايي هم آمد توي جيپ که من حسابي ترسيدم. ماشين از جلوي شهرباني در ميدان توپخانه راه افتاد. کمي که آمد بالا پنچر شد. ناچار ماشين را به سرازيري برگرداندند. و من را دو مرتبه به يک جيپ ديگر سوار کردند. زيبايي که آمد سوار شود ساعتش را نگاه کرد، گفت واي دير شده، من به زنم قول داده ام که امشب زود مي آيم. به همراهان گفت من نمي آيم و با هم صحبت کردند که امشب را به اين پسره مهلت مي دهيم تا فکر هايش را بکند. خلاصه برگشتيم. فردا حوالي هفت صبح من را صدا کردند. ديدم که جو عوض شده و با احترام با من برخورد مي کنند. موضوع هم عوض شده بود.-مگر غير از چاپ نشريه و پخش آن، موضوع ديگري هم بود؟رفتند سر حزب توده. چون من همه اش مي گفتم که همه کارها را خودم مي کرده ام و گاهي هم کساني به من تلفن مي کردند و بحث مي کردند و توصيه هايي به من مي کردند. اينها گير دادند به اين تلفن ها که مال حزب توده بوده و اينها مي خواهند تو را از راه به در ببرند. در حالي که ما مخالف حزب توده بوديم. اينها هم بد مي گفتند. ساعتي گذشت و ديدم که سه نفر از قوم و خويش هاي من آمدند. يک فاميلي داشتيم به نام آقاي بختيار که شوهر دختردايي ام بود و دايي و پسردايي ام آمده بودند و گفتند که ما مي دانيم فلاني هيچ کاري نکرده است. سياحت گر هم گفت براي ما ثابت شده که ايشان واقعاً جوان متدين ميهن پرستي هستند. بعد معلوم شد آن شب که مرا مي بردند، مادرم به دايي ام خبر مي دهد و او هم به بختيار دامادش مي گويد که پسرعموي سرتيپ بختيار بود. خلاصه اين اقدام شبانه مادرم خيلي موثر بود. بازجويي من تمام شد و من را از اتاق بازجويي بردند بخش بازداشت موقت. اول راهرو ديدم برادرم ايرج آنجا است، خيلي ترسيدم چون يک مشت دروغ گفته بودم که من روزنامه ها را مي دادم به برادرم که اين طرف و آن طرف ببرد و او هم از محتواي آنها خبر نداشت. در عين حال ديدم که آقاي فروهر مثل شير در اتاق روبه رو نشسته و او هم يک بفرما زد براي ما و ما رفتيم پهلوي فروهر و همان موقع هم حافظ را باز کرد و اين شعر آمد که؛ خوش گرفتند حريفان سر زلف ساقي/ گر فلک شان بگذارد که قراري گيرند.يک سربازي وسط راهرو قدم مي زد که فروهر به من گفت اين سرباز محرم است. اگر پيغامي داري براي برادرت بده به اين مي برد. من هم يادداشتي نوشتم که ايرج انشاء الله که تو آزاد مي شوي و اگر هم از تو بازجويي کردند، بگو من نمي دانستم برادرم چه مي کند و فقط گاهي يک بسته هايي به من مي داد که اين ور و آن ور ببرم و من از محتواي آنها خبر نداشتم. بعد از دو ساعتي هم ايرج را بردند بازجويي و در اين رفت و برگشت ديدم خندان است، گفت من مرخص شدم. بعد مرا بردند داخل زندان موقت شهرباني که زنداني هاي سياسي آنجا بودند. توده يي ها زياد بودند. بعد هم پارتي بازي شده بود و مرا به بهداري آوردند که تخت داشت و غذايش تميز بود. آقايي به نام اعظمي را به آنجا آوردند که معروف بود. سر بازار مغازه صرافي داشت. توده يي هايي را هم که پارتي داشتند، به بهداري منتقل کرده بودند. آنها اين آقاي اعظمي را اذيت مي کردند. گاهي پرمنگنات از بهداري مي گرفتند و در چاي او مي ريختند. او وقتي چاي را مي خورد، استفراغش مي گرفت. من بعد از حدود بيست و چند روز از آنجا آزاد شدم.-قبل از کودتاي 28 مرداد فکر مي کرديد کودتايي که شکست خورده دوباره برگردد؟ما بچه هاي انجمن اين نگراني را داشتيم که توده يي ها دارند مي برند يعني کشور کمونيستي مي شود چون شهر واقعاً به هم ريخته بود و حالت شورشي داشت. ادارات هم به هم ريخته بود و همه هم به شاه فحش مي دادند و مجسمه شاه و رضاشاه هر جا که بود از بالا مي انداختند پايين. ما نگران حاکميت کمونيست ها بوديم. بعد از 25 مرداد و شکست کودتاي اول تصور ما اين بود که کودتا تمام شده و ايران دارد به سمت يک جريان کمونيستي مي رود. اين نگراني موجب شده بود در آن 4-3 روز بي طرف باشيم ولي بعد از 28 مرداد در جريان فعاليت ها قرار گرفتيم.-توده يي ها که شورش کردند شما نفهميديد چرا شورش کردند؟آنها تحليل شان اين بود که يک کودتايي با همکاري امريکايي ها مي خواسته بشود، الان که کودتا شکست خورده موقعيتي است که خودمان فضاي ايران را بگيريم. در آن زمان به مصدق هم مراجعه کرده بودند و با مصدق ارتباط داشتند. پيشنهاد همکاري به مصدق مي دهند و اسلحه مي خواهند از مصدق که او قبول نمي کند.-از دکتر فاطمي در اين دو سه روز در باختر امروز مقالاتي چاپ شده است که خيلي تند و آتشين عليه شاه و سلطنت نوشته، شما آن موقع چه تصوري نسبت به اين موضع گيري ها داشتيد؟ما آن ايام 25 تا 28 عليه فاطمي چيزي نداشتيم ولي بعدها خيلي شايعات بود که فاطمي با آنها بوده و مخصوصاً جو را داغ کرده که روحانيت عليه مصدق بشورند. توي مردم هم اين قضيه بود، فاطمي هم گم شده بود و اين مساله بيشتر به ابهامات و شايعات دامن مي زد. وقتي که او را در خانه يکي از افسران حزب توده دستگير کردند معلوم شد فاطمي وفادار بود. فاطمي از دکتر شايگان و مهندس رضوي خيلي گله داشت چون اينها را با هم محاکمه کرده بودند و فاطمي گفته بود اينها مي خواهند خودشان را تبرئه کنند و ضعف نشان مي دهند. در حالي که آنها هم قبلاً حرف هاي تندي زده بودند. -وقتي از زندان آزاد شديد تقريباً يک سال از کودتاي 28 مرداد گذشته بود، باز هم به فعاليت سياسي ادامه داديد؟ آيا فضا به گونه يي بود که بشود فعاليت کرد؟فضا بسته شده بود. بعد از آزادي از زندان اول، امکان چاپ روزنامه راه مصدق ديگر ميسر نبود، به صورت پلي کپي تکثير مي شد. البته من در کار تکثيرش دخالتي نداشتم. فقط من مطالبش را با کمک آقاي حسن نزيه تهيه مي کردم. دستگاه پلي کپي و استنسيل و تايپ در منزل يکي از دوستان نهضت مقاومت به نام آقاي عسگري بود. ايشان کارمند بانک بود و کار تکثير نشريات را انجام مي داد. بعد کسي اوراق تکثيرشده را از منزل ايشان مي گرفت و به من مي داد و من توزيع مي کردم. -با توجه به اينکه در دستگيري قبلي مشخص شده بود اين نشريه کار شما است انتشار آن به صورت جديد براي شما دردسر درست نمي کرد؟ به هرحال آن را از چشم شما مي ديدند.بعد از آن واقعه نشريه را به صورت مخفيانه منتشر و توزيع مي کرديم. قرار براين بود که دست پليس نيفتد و رعايت مخفي کاري بشود. اما در ادامه کار اتفاقي افتاد که ماجرا لو رفت. اسفند سال 1333 با پادرمياني فاميل و آشنايان که مرا به ازدواج ترغيب مي کردند همسرم را عقد کردم. ايشان خواهر آقاي رحيم عطايي از اعضاي نهضت مقاومت و خواهر زاده مهندس بازرگان بود. کمتر از يک ماه از اين قضيه نگذشته بود، يعني فروردين 1334 که شماره جديد نشريه قرار بود منتشرشود، کسي که مسوول توزيع آن بود و بايد آنها را از خانه آقاي عسگري بگيرد و به من برساند در سفر بود و چون زمانش مي گذشت من مجبور شدم خودم به منزل ايشان مراجعه کرده و نشريات را بگيرم. منزل ايشان حوالي خيابان قصرالدشت فعلي بود. اما آن زمان تهران به اين بزرگي نبود. آن محل انتهاي بخش مسکوني شهر حساب مي شد و غرب آن بيابان و مزرعه بود. کوچه هاي باريک و خاکي داشت که خانه سازي شده بود ولي به اين صورت خيابان و آباد نبود. شب بود که از منزل ايشان بيرون آمدم. يک بسته نشريات که در لفافي با نخي بسته بوديم دست من بود و يک بسته ديگر دست برادر همان آقاي عسگري، که همراه من آنها را آورد. درحالي که مي رفتيم در تاريکي ديديم دو نفر تلوتلو خوران از روبه رو مي آيند مثل اينکه مست بودند. نزديک که شدند ديديم لباس نظامي دارند. بعد از اينکه از کنار ما رد شدند و قدري که رفتند مثل اينکه مشکوک شدند و ايستادند. ما را صدا زدند که شما همراهتان چي داريد؟ بعد آمدند بازرسي کنند، در تاريکي هم ديده نمي شد. ما را به مغازه يي در آن نزديکي که چراغ داشت، بردند و بسته را بازرسي کردند. نشريات را ديدند و گفتند شما اوراق مضره داريد و ما را بازداشت کردند و گفتند بايد برويم کلانتري. راه افتاديم. ما جلو مي رفتيم و آنها از پشت مي آمدند. گاهي هم لگدي به ما مي زدند و ما با آن بسته هاي سنگين به سر مي افتاديم. کلانتري هم دور بود. در بين راه يکي از آنها گفت ببين ما زن و بچه داريم، اگر يک چيزي بدهي ما ولت مي کنيم. من هم از روي سادگي و جواني گفتم باشد. پول همراهم نداشتم، دسته چک داشتم، يک چک مبلغ سيصد تومان که آن زمان خيلي پول بود نوشتم، چک را به او دادم، اما او نامردي کرد. تا چک را در جيبش گذاشت، اسلحه اش را کشيد و گفت خب حالا تکان بخوريد مي زنم تان، راه بيفتيد برويم کلانتري. به هرحال به کلانتري 18 که مربوط به آن محل بود رسيديم. يک لگدي به من زد که از پله هاي آنجا غلتيدم پايين. در مقايسه با بازداشت قبلي اين بار با شرايط خيلي سختي روبه رو شدم. -هنوز ساواک تشکيل نشده بود؟نه، ساواک يک سال بعد تاسيس شد. تا آن زمان اطلاعات شهرباني و رکن2 ارتش اين کارها را مي کردند. در کلانتري من و برادر عسگري را از هم جدا کردند و هر کدام مان را به اتاقي بردند. مامورها مي آمدند هرکدام مشت و لگد و سيلي مي زدند. تا نيمه هاي شب اذيت کردن و زدن ادامه داشت. تا اينکه افسري براي بازپرسي آمد و مرا نزد او بردند. در همين حين از پنجره اتاق ديدم که سربازها سر پتوهايي را گرفته اند و وسايلي را مي آورند از جمله ماشين پلي کپي و تايپ منزل عسگري را در ميان آنها ديدم. گويا از برادر عسگري که نوجوان دانش آموزي بود آدرس منزل شان را گرفته بودند و به خانه شان رفته بودند. بعد هم به منزل ما يعني منزل پدرم رفته بودند و يکسري وسايل هم از آنجا آوردند. عسگري را هم گرفتند. از منزل ما هم خيلي چيز آورده بودند. حتي يک کتاب مثنوي بزرگي داشتيم و صفحه هاي گرامافون علاوه بر کتاب هاي زيادي که داشتيم همه را برداشته بودند. در بازجويي اين بار فکر کردم همان تاکتيک دستگيري قبلي را به کار بگيرم يعني همه کارها را خودم بر عهده بگيرم و پاي ديگري به ميان نيايد. -منزل آقاي عسگري که لو رفته بود، چطور مي شد به خودتان ختم شود؟منزل ايشان را مي دانستم. گفتم ايشان در بانک همکار من بود و براي تکثير نشريه ها از او کمک گرفته بودم ولي بقيه کارها را خودم مي کردم. در کلانتري بازجويي به اين ترتيب تمام شد و از آنجا ما را به فرمانداري در ميدان توپخانه بردند. برادر عسگري را هم آزاد کردند. همين جايي که الان مترو ساخته شده مرکز شهرباني و فرمانداري بود و بازداشتگاهي هم در آنجا بود. در آنجا زماني که مي خواستم به دستشويي بروم ديدم مهندس بازرگان هم در يکي از اتاق هاي آنجاست. او را يک هفته قبل از دستگيري ما گرفته بودند. بازداشت او هيچ ربطي به کار ما نداشت. در اتاق ما سه چهار نفري بودند که يکي دوتايشان معلوم بود مامور بودند آنها را داخل سلول مي فرستادند که از زنداني ها حرف بکشند. در اين بازداشتگاه يک ملاقاتي هم به من دادند که همسرم و برادرش آمده بودند. بعد از سه چهار روز من و مهندس بازرگان و عسگري را به زندان زرهي ارتش منتقل کردند. در زندان زرهي همان سرگردي که در کلانتري شب اول بازداشت براي بازجويي من آمده بود دوباره مامور بازجويي من شد. اسمش سرگرد ابتهاج بود که بعدها ارتقاي مقام يافت و تا تيمساري هم رسيد. او در بازجويي براي اولين بار از من مي خواست که افراد نهضت مقاومت را معرفي کنم. -مگر نهضت مقاومت لو رفته بود؟نه، هنوز لو نرفته بود ولي اسمش را مي دانستند اما افراد هنوز مشخص نشده بودند. فهميده بودند که ما تحت اين عنوان فعاليت مي کنيم ولي افراد را نمي دانستند. فشار مي آورند که چه کساني در اين جريان هستند. شانسي که داشتم اين بود که من و مهندس بازرگان و عسگري در يک اتاق بوديم. هرکدام را به تنهايي بازجويي مي بردند ولي بعد برمي گشتيم کنار هم بوديم. وقتي در بازجويي از من خواستند اسامي افراد نهضت مقاومت را بگويم از تاکتيکي استفاده کردم که بعدها در دهه 50 خيلي در بازجويي دادن ها رايج شد. فکر کردم کساني را بگويم که رد گم کني باشد، ضمن اينکه اطلاعات سوخته يي باشد. قبل از کودتاي 28 مرداد جمعي براي هماهنگي ميان احزاب و گروه هاي طرفدار نهضت ملي ايجاد شده بود به نام کميته بين الاحزاب. عده يي به نمايندگي احزاب مختلف در اين کميته عضو بودند. چون احزاب با هم اختلافات زيادي داشتند اين کميته درست شده بود که ميان آنها آشتي برقرار کرده و آنها را متحد کند. اين کميته تا کودتا و کمي بعد از آن تا تشکيل نهضت مقاومت فعال بود. اما اينها که به شرايط آزاد زمان دکتر مصدق عادت کرده بودند ديگر در شرايط خفقان بعد از کودتا آمادگي فعاليت مخفي نداشتند و ديگر کاري نمي کردند. گاهي نيز جلسات شان منزل آيت الله زنجاني تشکيل مي شد. از طرفي از سوي رکن2 هم درميان آنها نفوذ شده بود و همه شناخته شده بودند. بعد از کودتا يک روز که در منزل آيت الله زنجاني جلسه داشتند يکي از آنها را که بيرون مي آيد به نام خورگاني مي گيرند. او را در بازجويي اذيت مي کنند و اسامي افراد اين کميته را از او مي خواهند. او هم اسامي را گفته بود ولي آنها را نگرفتند. البته بعد از آن هم ديگر فعاليتي نداشتند. من مي دانستم آنها کاري نمي کنند و اسامي شان هم لو رفته است. در بازجويي گفتم کميته نهضت مقاومت همان کميته بين الاحزاب بود. گفتند اسامي شان چيست؟ اسامي آنها را گفتم، آقاي گيتي بين، نخشب، رازي و چند نفر را گفتم. بعد که به سلول برگشتم به مهندس بازرگان گفتم من اين طوري گفتم. گفت خوب گفتي. بعد هم که از خودش درباره نهضت مقاومت پرسيده بودند گفته بود که اينها همان سران احزاب مثل الهيار صالح و امير علايي و دکتر معظمي و باقرخان کاظمي و ديگران بودند. به هرحال حرف ايشان با گفته من مطابق درآمده بود. به اين ترتيب در آن مقطع هسته اصلي نهضت مقاومت که آيت الله زنجاني، آيت الله طالقاني، مهندس بازرگان، پدرم و رحيم عطايي و ديگران بودند محفوظ ماند و لو نرفت. منتها بعد متوجه شديم گيتي بين را گرفته اند. البته يکي دو ماه بعد او را آزاد کردند. از طرف ديگر آقاي الهيار صالح و امير علايي و چند نفر ديگر را هم تبعيد کردند. دايي عسگري در ارتش پستي داشت و به هرحال بعد از يک ماه او را آزاد کردند. من و مهندس بازرگان مانديم. در اين زندان لشگر 2 زرهي تعدادي از سران توده يي ها هم بودند. من و مهندس بازرگان در يک اتاق بوديم و اتاق بغلي ما خالي بود. در يک رديف ديگر سلول هاي توده يي ها بود. يکي از آنها به نام آقا فخر ميررحيمي جزء کميته تهران بود که مهندس بازرگان را مي شناخت. يک بار که با مهندس مي رفتيم دستشويي او به مهندس گفته بود مواظب باشيد در اتاق تان ميکروفن هست. مهندس به من گفت. وقتي برگشتيم من کنجکاو شدم اين را پيدا کنم. هر جا بررسي کرديم ديديم جاي چنين چيزي نيست. فقط يک پريز برق بود که حدس زديم داخل آن باشد. به هرحال با نوک چاقو من اين پريز را باز کردم و ديدم داخل آن ميکروفن کوچکي کار گذاشته شده و دو سيم هم به آن وصل است. من يکي از اين سيم ها را قطع کردم و دوباره پريز را بستم. 7 ، 8 روز در اين سلول بوديم بعد آمدند ما را از اين اتاق به اتاق بغلي بردند. بعد ديديم مرتب مامورها مي آيند به آن اتاق قبلي سرکشي مي کنند و کارهايي در آنجا انجام مي دهند. يک امريکايي هم گاهي همراهشان مي آمد. بعد موقعي که به دستشويي مي رفتيم ديدم همان قسمت پريز را گچ کاري کرده و رنگ کرده اند. مثل اينکه رد سيم آن را کنده بودند و چيزي کار گذاشته بودند. چند روز که گذشت و گچ ها خشک شد، ديديم دکتر مرتضي يزدي از سران حزب توده را با استپانيان از اعضاي اطلاعات حزب به اين سلول آوردند. اينها بلند با هم صحبت مي کردند به طوري که حتي ما هم صدايشان را مي شنيديم. يک بار که فرصتي دست داد من جلوي سلول آنها رفتم و به دکتر يزدي گفتم در اين اتاق ميکروفن کار گذاشته اند. خنده يي کرد و گفت مي دانم اينها ما را با هم انداخته اند که از من حرف بکشند. او خيلي زبل بود. سرگرد ابتهاج که بازجوي من بود به اين يزدي فحش مي داد و مي گفت اين يزدي از همان روز اول تا حالا کلمه اعليحضرت روحي فداه از زبانش نمي افتد. رئيس زندان استوار ساقي بود. او ما را آزاد گذاشته بود. در اين زندان خيلي چيزها ديديم. عده يي از چپي هايي که از کارخانه سرخ گرفته بودند را هم به آنجا آوردند. بختيار که فرماندار نظامي بود، به خاطر بازداشت قبلي از دست من خيلي عصباني بود، روي همين اصل مهندس را آزاد کردند ولي من هفت ماه آنجا ماندم. تا اينکه عده يي از استادان دانشگاه که با پدرم هم دوست بودند فشار آوردند تا بالاخره روز چهار آبان 1334 مرا آزاد کردند. -بعد از آزادي به سرکار قبلي بانک برگشتيد؟نه، مرا از بانک اخراج کردند. فاميل هم فشار مي آوردند که بايد تشکيل خانواده بدهي و همسرت را از عقد درآوري. من هم کاري نداشتم و اول زندگي دچار مشکلات مالي زيادي شدم. به هرحال اسفند 1334 ازدواج کردم و مستقل شدم. اما به لحاظ مالي دچار مشکل بودم. يک مغازه کوچک آهنگري داشتيم ولي آن هم درآمدي نداشت. از اين جهت همه توصيه مي کردند کمتر به فعاليت هاي سياسي و تشکيلاتي بپرداز و وضعيت زندگي خودت را سروسامان بده. لذا من در کارهاي تشکيلاتي نهضت مقاومت کمتر شرکت مي کردم و از بيرون در جريان کارها بودم. -در سرکوب نهضت مقاومت شما چه وضعيتي داشتيد؟نهضت مقاومت در سال 1336 لو رفت. اما آنچه باعث آن شد مساله نفت بود. دکتر معظمي هيچ وقت خودش را در مسائل تشکيلاتي و اجرايي نهضت داخل نمي کرد، فقط هر وقت چيزي به نظرش مي رسيد يا توصيه يي داشت به نهضت مي گفت. ايشان در آن سال به کميته نهضت مقاومت توصيه مي کند که درباره قراردادهاي نفتي جديد مطلبي تهيه کنند، خودش هم اطلاعاتي در اين زمينه در اختيار افراد نهضت مي گذارد. شاه در آن موقع قراردادي با شرکت هاي نفتي بسته بود که به 75-25 معروف شده بود. مدعي بودند که مصدق نتوانست چنين کاري کند، قراردادهاي نفتي تا زمان مصدق حداکثر50-50 بود اما شاه توانسته کاري کند که 25 درصد به شرکت هاي نفتي بدهد و 75درصد سهم ايران شود. روي اين مساله خيلي تبليغات مي کردند. قبل از اين بيشتر احزاب از نهضت جدا شده بودند و تا حدي محدود شده بود. اما حزب نيروي سوم دکتر خنجي و مسعود حجازي با نهضت مقاومت همکاري داشتند تا پاييز 1335. در آن زمان حمله فرانسه، انگليس و اسرائيل به مصر که تحت حکومت عبدالناصر بود اتفاق افتاد. به بنادر پورت سعيد، اسکندريه و کانال سوئز حمله نظامي شد و توفاني در دنيا به راه افتاد. در ايران هم مردم نسبت به اين مساله حساس بودند. در نهضت مقاومت هم بحث مي شود که ما بايد از ناصر و مصر حمايت کنيم. دکتر خنجي مخالفت مي کند و تحليلي ارائه مي دهد که حرکت ناصر انگليسي است و اين هم يک طرح انگليسي است و ما نبايد از ناصر حمايت کنيم. نهضتي هاي ديگر اين تحليل را نمي پذيرند و اين موجب اختلاف و سپس کدورت مي شود. خنجي و نيروي سوم از نهضت مقاومت بيرون مي روند. سر اين ماجرا ميان خنجي و حجازي از يک طرف و ميان آنها و رحيم عطايي و نهضتي ها کدورتي باقي ماند. در اين باره آقاي حسن نزيه جزوه يي نوشت به نام جزوه نفت که در فروردين 1336 منتشرشد. خبر اين مساله به شاه مي رسد و او خيلي عصباني مي شود و بختيار را مي خواهد که اين مصدقي ها را بايد جمع کنيد. آن زمان ساواک هم تازه تشکيل شده بود. سال 1335 تاسيس ساواک از تصويب مجلس سنا گذشت و مشغول تدارک و سازماندهي بودند که اين مساله پيش آمد و اولين اقدام کاري ساواک همين سرکوب نهضت مقاومت شد. آن زمان در خيابان نادري، روبه روي کافه نادري يک پيراهن دوزي بود که مال فردي به نام جواد بود که ما به او جواد نادري مي گفتيم. او فردي ملي و شجاع و در جريان هاي نهضت ملي نيز فعال بود. مغازه اش بعد از کودتاي 28 مرداد پاتوق طرفداران مصدق بود. به او سر مي زدند و او هم نشريه يا اعلاميه يي که به دستش مي رسيد به آنها مي داد. او را شناسايي مي کنند و مي گيرند و شکنجه مي کنند. به دنبال او ماشاءالله فولادي را مي گيرند. او را هم خيلي اذيت مي کنند. رحيم عطايي که او را در زندان ديده بود مي گفت تمام پيراهنش خون هاي لخته شده بود. بعد از او عطايي و عباس سميعي و عده ديگري را گرفتند. بعد هم کميته نهضت مقاومت مشهد را گرفتند. آقاي احمدزاده، استاد شريعتي، دکتر شريعتي، آسايش، آملي زاده، و تعدادي ديگر بودند. عباس شيباني را هم که قبلاً به مشهد تبعيد کرده بودند از آنجا دستگير کردند و به تهران آوردند.
منبع : میزان نیوز

0 نظرات:

شیرین عبادی : عده اي حکم قتل من را داشتند

۰:۰۲ bamardum 0 نظر

شیرین عبادی : عده اي حکم قتل من را داشتند
شيرين‎ ‎عبادي‎ ‎که‎ ‎طي‎ ‎دوهفته‎ ‎گذشته‎ ‎از‎ ‎بسته‎ ‎شدن‎ ‎دفتر‎ ‎تا‎ ‎حمله‎ ‎به‎ ‎محل‎ ‎کار‎ ‎خود‎ ‎و‎ ‎تجمع‎ ‎برخي‎ ‎افراد در‎ ‎جلوي‎ ‎منزل‎ ‎خود‎ ‎را‎ ‎تجربه‎ ‎کرد،‎ ‎در‎ ‎گفت‎ ‎وگويي‎ ‎مي گويد که‎ ‎فکر‎ ‎مي‎ ‎کند‎ ‎وضعيتش‎ ‎هم‎ ‎اکنون‎ ‎نه‎ ‎تنها‎ ‎با‎ ‎سعيد‎ ‎حجاريان‎ ‎پيش‎ ‎از‎ ‎ترورش‎ ‎شبيه‎ ‎است‎ ‎بلکه‎ ‎با‎ ‎وضعيت‎ ‎پروانه‎ ‎و‎ ‎داريوش‎ ‎فروهر‎ ‎نيز‎ ‎شباهت‎ ‎فراواني‎ ‎دارد. اين‎ ‎گفت‎ ‎وگو‎ ‎را‎ ‎مي‎ ‎خوانيد.‏
‎‎براي‎ ‎بسياري‎ ‎نسبتي‎ ‎که‎ ‎شما‎ ‎با‎ ‎جنبش‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎داريد‎ ‎مانند‎ ‎نسبتي‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎سعيدحجاريان‎ ‎با‎ ‎جنبش‎ ‎اصلاحات‎ ‎داشت و به اين خاطر هم مورد سوء قصد قرار گرفت. اين‏‎ ‎مقايسه‎ ‎چقدر‎ ‎درمورد‎ ‎شما‎ ‎صدق‎ ‎مي‎ ‎کند؟‎ ‎من‎ ‎نه‎ ‎تنها‎ ‎با‎ ‎حجاريان‎ ‎شباهت‎ ‎دارم‎ ‎بلکه‎ ‎با‎ ‎پروانه‎ ‎و‎ ‎داريوش‎ ‎فروهر‎ ‎هم‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎وسيله‎ ‎گروه‎ ‎هايي‎ ‎از‎ ‎وزارت‎ ‎اطلاعات‎ ‎تکه‎ ‎تکه‎ ‎شدند‎ ‎نيز‎ ‎مشابهتي‎ ‎دارم. هنگامي‎ ‎که‎ ‎پرونده‎ ‎قتل‎ ‎هاي‎ ‎زنجيره‎ ‎اي‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎عنوان‎ ‎وکيل‎ ‎خانواده‎ ‎فروهرها‎ ‎مي‎ ‎خواندم،‎ ‎در‎ ‎آنجا‎ ‎کساني‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎عنوان‎ ‎قاتل‎ ‎محاکمه‎ ‎مي‎ ‎شدند‎ ‎عنوان‎ ‎کرده‎ ‎بودند‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎وزير‎ ‎اطلاعات‎ ‎وقت‎ ‎مراجعه‎ ‎کرده‎ ‎اند‎ ‎و‎ ‎از‎ ‎او‎ ‎مجوز‎ ‎ترور‎ ‎وکشتن‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎گرفته‎ ‎بودند‎ ‎که‎ ‎خوشبختانه‎ ‎قبل‎ ‎از‎ ‎اينکه‎ ‎من‎ ‎ترور‎ ‎بشوم،‎ ‎اينها‎ ‎زمان‎ ‎آقاي‎ ‎خاتمي‎ ‎دستگير‎ ‎شدند. ‏‎‎‎ ‎‎‎شما‎ ‎پيگيري‎ ‎نکردند‎ ‎اين‎ ‎افراد‎ ‎آيا‎ ‎هنوز‎ ‎قدرتي‎ ‎دارند‎ ‎که‎ ‎چنين‎ ‎موضوعي‎ ‎را‎ ‎عمل‎ ‎کنند؟‎ ‎‎ ‎اين‎ ‎افراد‎ ‎کساني‎ ‎بودند‎ ‎که‎ ‎در‎ ‎قتل‎ ‎هاي‎ ‎زنجيره‎ ‎اي‎ ‎دستگير‎ ‎شده‎ ‎بودند‎ ‎وآنها‎ ‎را‎ ‎محاکمه‎ ‎مي‎ ‎کردند. تمامي‎ ‎آنها‎ ‎به‎ ‎غير‎ ‎از يک‎ ‎نفر‎ ‎به‎ ‎حبس‎ ‎هاي‎ ‎کوتاه‎ ‎مدت‎ ‎محکوم‎ ‎شده‎ ‎واز‎ ‎زندان‎ ‎آزاد‎ ‎شدند‎ ‎وتنها‎ ‎يک‎ ‎نفر‎ ‎در‎ ‎حبس‎ ‎ابد‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎نمي‎ ‎دانم‎ ‎در‎ ‎زندان‎ ‎است‎ ‎يا‎ ‎مرخصي. ‏‎‎‎ ‎‎‎شما‎ ‎طي‎ ‎سالهاي‎ ‎گذشته‎ ‎گفته‎ ‎ايد‎ ‎که‎ ‎بارها‎ ‎تهديدجاني‎ ‎شده‎ ‎ايد‎ ‎واين‎ ‎را‎ ‎با‎ ‎مقامات‎ ‎در‎ ‎ميان‎ ‎گذاشته‎ ‎ايد. آيا‎ ‎تا‎ ‎کنون‎ ‎تحقيقي‎ ‎از‎ ‎سوي‎ ‎حکومت‎ ‎صورت‎ ‎گرفته‎ ‎که‎ ‎چه‎ ‎کس‎ ‎يا‎ ‎کساني‎ ‎اين‎ ‎تهديدات‎ ‎را‎ ‎انجام‎ ‎مي‎ ‎دهند؟‎ ‎‎ ‎هرگز‎ ‎تحقيق‎ ‎و تحفصي‎ ‎صورت‎ ‎نگرفته‎ ‎وفقط‎ ‎به‎ ‎من‎ ‎پيشنهاد‎ ‎کرده‎ ‎اند‎ ‎که‎ ‎اگر‎ ‎مي‎ ‎خواهي‎ ‎از‎ ‎نيروي‎ ‎انتظامي‎ ‎ما‎ ‎براي‎ ‎تو‎ ‎محافظ‎ ‎بگذاريم. من‎ ‎چون‎ ‎عملکرد‎ ‎نيروي‎ ‎انتظامي‎ ‎را‎ ‎ديده‎ ‎ام‎ ‎و شاهد‎ ‎بوده‎ ‎ام‎ ‎که‎ ‎درروزي‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎منزل‎ ‎من‎ ‎حمله‎ ‎مي‎ ‎کردند‎ ‎آنها‎ ‎گوشه اي‏‎ ‎ايستاده‎ ‎و نظاره‎ ‎گر‎ ‎بودند،‎ ‎بنابراين معتقد بوده و هسنم که‏‎ ‎پليس‎ ‎محافظ‎ ‎شخصي‎ ‎به‎ ‎هيچ‎ ‎وجه‎ ‎مشکل‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎حل‎ ‎نمي‎ ‎کند. ‏‎‎‎ ‎‎‎شما‎ ‎طي‎ ‎سالهاي‎ ‎گذشته‎ ‎از‎ ‎تهديدجاني‎ ‎عليه‎ ‎خود‎ ‎سخن‎ ‎گفته‎ ‎ايد. اما‎ ‎آيا‎ ‎تهديدات‎ ‎اخير‎ ‎که‎ ‎همراه‎ ‎با‎ ‎بسته‎ ‎شدن‎ ‎دفترتان‎ ‎وحمله‎ ‎به‎ ‎منزلتان‎ ‎صورت‎ ‎گرفته‎ ‎تفاوتي‎ ‎به‎ ‎دفعات‎ ‎پيشين‎ ‎دارد؟‎ ‎‎ ‎‎ ‎تفاوت‎ ‎چشمگيري‎ ‎دارد. دفعات‎ ‎قبل‎ ‎فقط‎ ‎تهديد‎ ‎بود‎ ‎واين‎ ‎بار‎ ‎وارد‎ ‎فاز‎ ‎عملياتي‎ ‎شدند‎ ‎يعني‎ ‎اينکه‎ ‎عده‎ ‎اي‎ ‎يورش‎ ‎آوردند‎ ‎به‎ ‎در‎ ‎منزل‎ ‎و‎ ‎دفتر وکالت‎ ‎من‎ ‎که‎ ‎هردو‎ ‎در‎ ‎يک‎ ‎ساختمان‎ ‎قراردارد‎ ‎و‎ ‎شعار‎ ‎مي‎ ‎دادند‎ ‎که‎ ‎مرگ‎ ‎برنويسنده‎ ‎مزدور‎ ‎و‎ ‎آمريکا‎ ‎و ‏اسراييل‎ ‎جنايت‎ ‎مي‎ ‎کنند، عبادي‎ ‎حمايت‎ ‎مي‎ ‎کند،‎ ‎و‎ ‎من‎ ‎هرلحظه‎ ‎بيم‎ ‎اين‎ ‎را‎ ‎داشتم‎ ‎که‎ ‎بيايند‎ ‎داخل‎ ‎و‎ ‎درآن‎ ‎شلوغي‎ ‎اگر‎ ‎کسي‎ ‎کشته‎ ‎مي‎ ‎شد‎ ‎مسلما‎ ‎قاتل‎ ‎مورد‎ ‎شناسايي‎ ‎قرار‎ ‎نمي‎ ‎گرفت. خوشبختانه‎ ‎اين‎ ‎اتفاق‎ ‎نيفتاد‎ ‎وآنها‎ ‎تنها‎ ‎به‎ ‎کندن‎ ‎تابلوي‎ ‎وکالت‎ ‎و‎ ‎پاشيدن‎ ‎اسپري‎ ‎شعار‎ ‎به‎ ‎در‎ ‎منزل‎ ‎من‎ ‎کفايت‎ ‎کردند. نکته‎ ‎جالب‎ ‎اين‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎محض‎ ‎اينکه‎ ‎اينها‎ ‎آمدند‎ ‎من‎ ‎پليس‎ ‎را‎ ‎خبر‎ ‎کردم. ‏دومامور‎ ‎پليس‎ ‎آمدند‎ ‎وناظر‎ ‎اينها‎ ‎بودند‎ ‎وهيچ‎ ‎اقدامي‎ ‎براي‎ ‎جلوگيري‎ ‎از‎ ‎هجوم‎ ‎اينها‎ ‎انجام‎ ‎ندادند. يعني‎ ‎تخريب‎ ‎منزل‎ ‎من‎ ‎در‎ ‎مقابل‎ ‎چشمان‎ ‎پليس‎ ‎آنجام‎ ‎شد‎ ‎وآنها‎ ‎تنها‎ ‎نظاره‎ ‎گر‎ ‎بودند. اين‎ ‎خيلي‎ ‎به‎ ‎نظر‎ ‎مسخره‎ ‎مي‎ ‎آيد. بعدا‎ ‎دولت‎ ‎ايران‎ ‎اعلام‎ ‎کرد‎ ‎که‎ ‎حاظر‎ ‎است‎ ‎براي‎ ‎حفاظت‎ ‎از‎ ‎جان‎ ‎من‎ ‎از‎ ‎نيروي‎ ‎انتظامي‎ ‎استفاده‎ ‎کند‎ ‎وبراي‎ ‎من‎ ‎محافظ‎ ‎شخصي‎ ‎بگذارد. کساني‎ ‎که‎ ‎در‎ ‎مقابل‎ ‎هجوم‎ ‎يک‎ ‎عده‎ ‎آشوب‎ ‎طلب‎ ‎حاضر‎ ‎نشدند‎ ‎از‎ ‎حقوق‎ ‎من‎ ‎دفاع‎ ‎کنند،‎ ‎چگونه‎ ‎مي‎ ‎توانند‎ ‎به عنوان‏‎ ‎محافظ‎ ‎شخصي‎ ‎من‎ ‎عمل‎ ‎کنند؟‎‎‎ ‎‎‎درخصوص‎ ‎حملاتي‎ ‎از‎ ‎اين‎ ‎دست،‎ ‎معمولا‎ ‎مقامات‎ ‎رسمي‎ ‎گفته‎ ‎اند‎ ‎که‎ ‎هيچ‎ ‎اطلاعي‎ ‎درمورد‎ ‎سازماندهي‎ ‎آنها‎ ‎ندارند‎ ‎واين‎ ‎افراد‎ ‎به‎ ‎صورت‎ ‎خودجوش‎ ‎اين‎ ‎کارها‎ ‎را‎ ‎انجام‎ ‎مي‎ ‎دهند. آيا‎ ‎واقعا‎ ‎اين‎ ‎اتفاقات‎ ‎به‎ ‎صورت‎ ‎خودجوش‎ ‎رخ‎ ‎مي‎ ‎دهند؟‎‎‎ ‎من‎ ‎به‎ ‎هيچ‎ ‎وجه‎ ‎مساله‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎اين‎ ‎صورت‎ ‎نگاه‎ ‎نمي‎ ‎کنم. براي‎ ‎اينکه‎ ‎اينها‎ ‎تک‎ ‎تک‎ ‎به‎ ‎خانه‎ ‎من‎ ‎مراجعه‎ ‎نکرده‎ ‎بودند. اين‎ ‎ها‎ ‎از‎ ‎قبل‎ ‎شعار‎ ‎نوشته‎ ‎بودند‎ ‎وبه‎ ‎صورت‎ ‎دسته‎ ‎جمعي‎ ‎حرکت‎ ‎مي‎ ‎کردند‎ ‎وکسي‎ ‎آدرس‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎اينها‎ ‎داده‎ ‎بود‎ ‎و بر همان مبنا‏‎ ‎به‎ ‎منزل‎ ‎من‎ ‎مراجعه‎ ‎کردند. درايران‎ ‎پليس‎ ‎همواره‎ ‎ادعا‎ ‎مي‎ ‎کند‎ ‎که‎ ‎براي‎ ‎هر‎ ‎گونه‎ ‎تجمع‎ ‎وراه‎ ‎پيمايي‎ ‎بايستي‎ ‎اجازه‎ ‎مخصوصي‎ ‎از‎ ‎دولت‎ ‎گرفت‎ ‎و‎ ‎بر‎ ‎همين‎ ‎اساس‎ ‎وقتي‎ ‎که‎ ‎دانشجويان‎ ‎يا‎ ‎زنان‎ ‎در‎ ‎اعتراض‎ ‎به‎ ‎قوانين‎ ‎تبعيض‎ ‎آميز‎ ‎تجمع‎ ‎مي‎ ‎کنند‎ ‎يا‎ ‎کارگران‎ ‎براي‎ ‎اعتراض‎ ‎به‎ ‎کمي‎ ‎دستمزدهايشان‎ ‎تجمع‎ ‎مي‎ ‎کنند‎ ‎بلافاصه‎ ‎پليس‎ ‎وارد‎ ‎عمل‎ ‎مي‎ ‎شود‎ ‎وبا‎ ‎شدت‎ ‎عمل‎ ‎اينها‎ ‎را‎ ‎متوقف‎ ‎مي‎ ‎کند‎ ‎وتعدادي‎ ‎را‎ ‎هم‎ ‎دستگير‎ ‎مي‎ ‎کند. آن‎ ‎روز‎ ‎با‎ ‎چشم‎ ‎خودم‎ ‎ديدم‎ ‎که‎ ‎پليس‎ ‎درنهايت‎ ‎خونسردي‎ ‎کناري‎ ‎ايستاده‎ ‎بود‎ ‎وشاهد‎ ‎تخريب‎ ‎منزل‎ ‎من‎ ‎بود. يعني‎ ‎درحقيقت‎ ‎من‎ ‎الان‎ ‎يک‎ ‎سوال‎ ‎حقوقي‎ ‎دارم. آيا‎ ‎تجمعات‎ ‎و‎ ‎راه‎ ‎پيمايي‎ ‎احتياج‎ ‎به‎ ‎مجوز‎ ‎دارد‎ ‎يا‎ ‎نه؟‎ ‎اگر‎ ‎اين‎ ‎گروه‎ ‎براي‎ ‎تجمع‎ ‎و‎ ‎راه‎ ‎پيمايي‎ ‎مجوز‎ ‎گرفته‎ ‎اند‎ ‎چه‎ ‎مقامي‎ ‎مجوز‎ ‎داده‎ ‎که‎ ‎اينها‎ ‎تابلوي‎ ‎وکالت‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎تخريب‎ ‎کنند؟‎ ‎وگر‎ ‎اجازه‎ ‎نداشته‎ ‎اند‎ ‎چرا‎ ‎پليس‎ ‎مداخله‎ ‎نکرد‎ ‎و به‎ ‎کسي‎ ‎تذکر‎ ‎نداد‎ ‎وسعي‎ ‎نکرد‎ ‎اين‎ ‎جمعيت‎ ‎را‎ ‎متفرق‎ ‎کند؟‎ ‎‎‎در‎ ‎چند‎ ‎سال‎ ‎گذشته‎ ‎برخي‎ ‎روزنامه‎ ‎هاي‎ ‎حامي‎ ‎دولت‎ ‎ومحافظه‎ ‎کاران‎ ‎اتهاماتي‎ ‎را‎ ‎عليه‎ ‎شما‎ ‎مطرح‎ ‎کرده‎ ‎اند. شما‎ ‎فکر‎ ‎مي‎ ‎کنيد‎ ‎چنين‎ ‎روندي‎ ‎در‎ ‎شکل‎ ‎گيري‎ ‎وضعيت‎ ‎کنوني‎ ‎شما‎ ‎نقش‎ ‎داشته‎ ‎است؟‎ ‎‎ ‎از‎ ‎تاريخي‎ ‎که‎ ‎من‎ ‎برنده‎ ‎جايزه‎ ‎صلح‎ ‎نوبل‎ ‎شدم‎ ‎رسانه‎ ‎هاي‎ ‎حکومتي‎ ‎تماما‎ ‎به‎ ‎ترور‎ ‎شخصيت‎ ‎من‎ ‎مي‎ ‎پرداختند. من‎ ‎را‎ ‎همواره‎ ‎مخالف‎ ‎جمهوري‎ ‎اسلامي،‎ ‎دشمن‎ ‎اسلام‎ ‎وحامي‎ ‎آمريکا‎ ‎قلمداد‎ ‎مي‎ ‎کردند‎ ‎و با‎ ‎اين‎ ‎ترتيب‎ ‎مي‎ ‎خواستند‎ ‎با‎ ‎ترور‎ ‎شخصيت‎ ‎من‎ ‎زمينه‎ ‎ترور‎ ‎فيزيکي‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎هم‎ ‎فراهم‎ ‎کنند. ‏‎‎‎ ‎‎‎اين‎ ‎موضوعي‎ ‎چه‎ ‎ارتباطي‎ ‎با‎ ‎تهديدهاي‎ ‎اخير‎ ‎مي‎ ‎تواند‎ ‎داشته‎ ‎باشد؟‏ آيا‎ ‎همه‎ ‎اينها‎ ‎درمجموعه‎ ‎ازيک‎ ‎آبشخور‎ ‎تغذيه‎ ‎مي‎ ‎شوند‎ ‎يا‎ ‎ريشه‎ ‎هاي‎ ‎مختفي‎ ‎دارند؟‎ ‎‎ ‎مسلما‎ ‎فرد‎ ‎يا‎ ‎افرادي‎ ‎که‎ ‎حمله‎ ‎به‎ ‎دفتر‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎تدارک‎ ‎ديده‎ ‎بودند‎ ‎تحت‎ ‎تاثير‎ ‎مخالفان‎ ‎عقايد‎ ‎من‎ ‎بودند. من دشمن شخصي ندارم. ‏من‎ ‎يک‎ ‎مدافع‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎هستم‎ ‎ومردم‎ ‎عادي‎ ‎نه‎ ‎تنها‎ ‎با‎ ‎من‎ ‎دشمن‎ ‎نسيتند‎ ‎بلکه‎ ‎بسيار‎ ‎طرفدار‎ ‎من‎ ‎هم‎ ‎هستند. ‏‎ ‎کساني‎ ‎که‎ ‎آرزوي‎ ‎مرگ‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎دارند،‎ ‎با‎ ‎افکار‎ ‎من‎ ‎و نه شخص من مخالف‎ ‎هستند.
‏‎ ‎‎ ‎‎ ‎‎‎اخيرا‎ ‎برخي‎ ‎از‎ ‎رسانه‎ ‎هاي‎ ‎نزديک‎ ‎به‎ ‎دولت‎ ‎اتهاماتي‎ ‎رابه‎ ‎شما‎ ‎نسبت‎ ‎داده‎ ‎اند‎ ‎درخصوص‎ ‎ارتباطتان‎ ‎با‎ ‎دبيرکل‎ ‎سازمان‎ ‎ملل‎ ‎ونهادهاي‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎وابسته‎ ‎به‎ ‎آن. ‏‎ ‎نظر‎ ‎شما‎ ‎در‎ ‎رابطه‎ ‎با‎ ‎اين‎ ‎موضوع‎ ‎چيست؟‎ ‎با‎ ‎توجه‎ ‎به‎ ‎اينکه‎ ‎پيش‎ ‎از‎ ‎اين‎ ‎گفته‎ ‎بوديد‎ ‎که‎ ‎گزارش‎ ‎هاي‎ ‎فصلي‎ ‎کانون‎ ‎مدافعان‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎مبناي‎ ‎صدور‎ ‎قطعنامه‎ ‎عليه‎ ‎ايران‎ ‎در‎ ‎سازمان‎ ‎ملل‎ ‎قرارگرفته‎ ‎بود.‏‎ ‎‎ ‎ما‎ ‎به‎ ‎صورت‎ ‎مرتب‎ ‎هرسه‎ ‎ماه‎ ‎يک بار‎ ‎گزارش‎ ‎وضعيت‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎درايران‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎صورت‎ ‎علني‎ ‎منتشر‎ ‎مي‎ ‎کنيم. چون‎ ‎در‎ ‎دو‎ ‎سال‎ ‎گذشته‎ ‎دولت‎ ‎ايران‎ ‎به‎ ‎گزارشگران‎ ‎سازمان‎ ‎ملل‎ ‎متحد‎ ‎ويزاي‎ ‎ورود‎ ‎به‎ ‎ايران‎ ‎نداده‎ ‎بودند‎ ‎آقاي‎ ‎دبيرکل‎ ‎سازمان‎ ‎ملل‎ ‎متحد‎ ‎در‎ ‎گزارشي‎ ‎که‎ ‎در‎ ‎مورد‎ ‎وضعيت‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎درايران‎ ‎در‎ ‎مجمع‎ ‎عمومي‎ ‎دسامبر‎ ۲۰۰۸ ‎ارائه‎ ‎کردند‎ ‎به‎ ‎حرفهاي‎ ‎من،‎ ‎گزارش‎ ‎کانون‎ ‎مدافعان‎ ‎حقوق‎ ‎استناد‎ ‎کرد. مجمع‎ ‎عمومي‎ ‎دولت‎ ‎ايران‎ ‎را‎ ‎متهم‎ ‎کرد‎ ‎به‎ ‎نقض‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎ودراين‎ ‎زمينه‎ ‎قطعنامه‎ ‎اي‎ ‎هم‎ ‎صادر‎ ‎کرد. اين‎ ‎مساله‎ ‎خشم‎ ‎دولت‎ ‎ايران را به دنبال داشت‎ ‎که‎ ‎منجر‎ ‎به‎ ‎بسته‎ ‎شدن‎ ‎دفتر‎ ‎کانون‎ ‎مدافعان‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎وحمله‎ ‎ويورش‎ ‎به‎ ‎دفتر‎ ‎وکالت‎ ‎من‎ ‎شد‎ ‎وتمامي‎ ‎پرونده‎ ‎هاي‎ ‎جاري‎ ‎و‎ ‎مکاتباتي‎ ‎که‎ ‎موکلينم‎ ‎با‎ ‎من‎ ‎داشتم‎ ‎وهمچنين‎ ‎کامپيوترهاي‎ ‎من‎ ‎را‎ ‎مامورين‎ ‎امنيتي‎ ‎بردند. خيلي‎ ‎طبيعي‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎مدافع‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎با‎ ‎سازمان‎ ‎ملل‎ ‎متحد‎ ‎درارتباط‎ ‎باشد. ما‎ ‎اين‎ ‎ارتباط‎ ‎را‎ ‎انکار‎ ‎نمي‎ ‎کنيم‎ ‎بلکه‎ ‎جزو‎ ‎وظايف‎ ‎خود‎ ‎مي‎ ‎دانيم. ‏‎‎‎ ‎‎‎اينکه‎ ‎گفته‎ ‎اند‎ ‎که‎ ‎اطلاعات‎ ‎اراپه‎ ‎شده‎ ‎به‎ ‎سازمان‎ ‎ملل‎ ‎به‎ ‎مثابه‎ ‎دادن‎ ‎اطلاعات‎ ‎محرمانه‎ ‎به‎ ‎ديگر‎ ‎کشورهاست‎ ‎را‎ ‎چگونه‎ ‎مي‎ ‎بينيد؟‎ ‎‎ ‎گزارش‎ ‎دهي‎ ‎راجع‎ ‎به‎ ‎وضعيت‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎جزو‎ ‎مطالب‎ ‎محرمانه‎ ‎نيست‎ ‎واساسا‎ ‎آنچه‎ ‎که‎ ‎ما‎ ‎گزارش‎ ‎مي‎ ‎دهيم‎ ‎برمبناي‎ ‎اخباري‎ ‎که‎ ‎در‎ ‎نشريات‎ ‎درج‎ ‎مي‎ ‎شود‎ ‎ويا‎ ‎مراجعيني‎ ‎است که‎ ‎داريم‎ ‎وبراي‎ ‎تک‎ ‎تک‎ ‎مطالبي‎ ‎که‎ ‎در‎ ‎گزارش‎ ‎مي‎ ‎نويسم‎ ‎دليل‎ ‎وسند‎ ‎ومدرک‎ ‎داريم. گزارش‎ ‎وضعيت‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎در‎ ‎هيچ‎ ‎کشوري‎ ‎جزو‎ ‎مساپل‎ ‎محرمانه‎ ‎آن‎ ‎کشور‎ ‎نيست. ‏‎‎‎ ‎‎‎فکر‎ ‎مي‎ ‎کنيد‎ ‎اين‎ ‎اتهامات‎ ‎بي‎ ‎اساسي‎ ‎که‎ ‎مطرح‎ ‎مي‎ ‎شود‎ ‎چه‎ ‎هدفي‎ ‎را‎ ‎مدنظر‎ ‎دارد؟‎‎‎ ‎مهمترين‎ ‎هدفش‎ ‎به‎ ‎نظرم‎ ‎محدود‎ ‎کردن‎ ‎فعاليت‎ ‎مدافعان‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎در‎ ‎ايران‎ ‎است. ‏‎‎‎ ‎‎‎اگر‎ ‎وکلاي‎ ‎برجسته‎ ‎اي‎ ‎مانند‎ ‎شما‎ ‎که‎ ‎جايزه‎ ‎صلح‎ ‎نوبل‎ ‎را‎ ‎هم‎ ‎درکارنامه‎ ‎خود‎ ‎داريد‎ ‎اجازه‎ ‎فعاليت‎ ‎درايران‎ ‎پيدا‎ ‎نمي‎ ‎کنند‎ ‎وضعيت‎ ‎ديگر‎ ‎وکلاي‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎ونيز‎ ‎جامعه‎ ‎مدني‎ ‎ايران‎ ‎چگونه‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎احتمالا‎ ‎ازشهرت‎ ‎و‎ ‎اقبال‎ ‎بين‎ ‎المللي‎ ‎شمانيز‎ ‎کمتر‎ ‎برخوردار‎ ‎هستند؟‎ ‎‎ ‎متاسفانه‎ ‎وضعيت‎ ‎مدافعان‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎در‎ ‎ايران‎ ‎خوب‎ ‎نيست. من‎ ‎به‎ ‎عنوان‎ ‎نمونه‎ ‎مي‎ ‎توانم‎ ‎از‎ ‎آقاي‎ ‎کبودوند‎ ‎همکار‎ ‎ارجمند‎ ‎خودم‎ ‎نام‎ ‎ببرم. آقاي‎ ‎کبودوند‎ ‎به‎ ‎اتهام‎ ‎تاسيس‎ ‎سازمان‎ ‎حقوق‎ ‎بشر‎ ‎کردستان‎ ‎به‎ ۱۰ ‎سال‎ ‎حبس‎ ‎محکوم‎ ‎شدند‎ ‎والان‎ ‎در‎ ‎شرايط‎ ‎نا‎ ‎مساعد‎ ‎جسماني‎ ‎در‎ ‎زندان‎ ‎به‎ ‎سر‎ ‎مي‎ ‎برند. ‏‎
منبع : روزآنلاین ‎‎ ‎

0 نظرات: