‏"خاتمي" عليه خاتمي

۲۰:۳۷ bamardum 0 نظر

‏"خاتمي" عليه خاتمي

خاتمي درگير ذهنيات خويش است؛ نه از سر منفعت انديشي که از سر نيک نفسي. او بيش از آنکه در انديشه ورود مجدد به ‏قدرت باشد – چنانچه بارها گفته است – در فکر تدارک زمينه هاي اجتماعي براي به ثمر رساندن جنبشي تاريخي و صد ساله ‏است که چندان به نتيجه اي مطلوب نرسيده است. پس شکي نيست که نيت او خير است و ذهنش به دنبال راه حلي که تداوم داشته ‏و هميشگي باشد. اما تنها نيت خير و صحت انديشه تضمين کننده رسيدن به اهداف نيست که اگر بود تا به حال اين همه بزرگان ‏نيک انديش و ناکام در تاريخ اين سرزمين نداشتيم.‏
در حالي که وي موانع عملي بر سر راه خويش را بهانه اي براي نيامدن به صحنه بر مي شمارد، شواهدي وجود دارد که نشان ‏مي دهد ترس از اين موانع عملي ناشي از تصورات غيرپراتيک و ذهني خود اوست و نه واقعيت هاي روشن و قطعي در ‏عرصه عمل. کاش خاتمي بجاي مانع تراشي هاي حاکميت از موانع ذهني خود سخن مي گفت. موانعي که دائما او را تشويق به ‏فرار از عرصه عملي سياست مي کند. موانع پيش از آنکه در عرصه واقعيت پديد آيند، در ذهن هاي ما ساخته شده اند. آنچه رخ ‏مي دهد ساخته ذهن خود ماست و نه واقعيتي تحميل شده از بيرون. خاتمي با ترديدهايش خود خالق موانع است. اشتباهات ذهني و ‏غيرپراتيک خاتمي او را به ضد خودش تبديل خواهد کرد و آن هنگامي است که جريان حاميانش ديگر به حرف هاي او گوش ‏نخواهند داد. ‏
بايد اين را در نظر داشت که شايد آنچه ذهن از عرصه عمل تصوير مي کند فريبکارانه بازتابي از تمايلات دروني فرد باشد و نه ‏تصوير واقعيات بيروني. آنکس که بر ترديدهايش غلبه کند و موانع ذهني خود را از درون مرتفع سازد خواهد ديد آنچه در بيرون ‏است به ناگاه رنگ خواهد باخت. ما خالق موانع بيروني خود هستيم. آن ها مي توانند وجود نداشته باشند و اين درست زماني ‏است که ايمان بر ترديد غلبه کند.‏
با آنچه در فوق آمد مي توانيم ترديدها و اشتباهات ذهني خاتمي را که مانع حضور قطعي وي در انتخابات مي شود، رديابي کنيم. ‏مسائل و تحليل هايي که بيشتر منطبق با تمايلات دروني اوست تا واقعيات بيروني. ‏
‎‎اشتباه اول‎‎
خاتمي فکر مي کند که در عرصه اجتماعي به همان اندازه موثر و محوري است که در حوزه رسمي سياست چنان است. اما ‏واقعيت اينگونه نيست. اين تمايل دروني اوست و بيشتر به خصلت هاي فردي و شخصي اش باز مي گردد. اويي که دوست دارد ‏درحوزه انديشه و ميان فرهيختگان و ادبا سر کند. مقاله اي بنويسد، کتابي منتشر کند و به ايراد سخنراني بپردازد. ‏
در حوزه رسمي سياست و به خصوص در وضعيت دشوار کنوني، اهميت خاتمي کاملا منحصر به فرد است. هنگامي که در ‏خصوص امکان حضور و پيروزي در انتخابات از ما سوال مي کنند که "چرا خاتمي؟"، ما دلايلي زيادي داريم که بگوييم چرا ‏خاتمي و تنها خاتمي. (همان دلايل معروف چهار يا پنجگانه) اما در عرصه اجتماعي، دقيقا جايي که او تمايل دارد خارج از ‏قدرت، رهبري جنبش اجتماعي را عهده دار شود، ديگر برتري ويژه و هژمونيک نسبت به ساير روشنفکران و شخصيت هاي ‏سياسي نخواهد داشت. در آن هنگام اگر کسي بپرسد که "چراخاتمي؟" و "چرا نوري يا سحابي نه؟" پاسخ روشني و دقيقي نمي ‏توان ارائه داد. او در عرصه اجتماعي بي شک شخصي موثر و داراي وزن مناسبي خواهد بود، اما ديگر منحصر به فرد، محور ‏و يا رهبر جرياني نخواهد بود.‏
‏ آنچه به خاتمي اهميتي مضاعف از ديگران بخشيده است موقعيت و جايگاه خاص وي در هنگامه حضور در حوزه رسمي ‏سياست (مثلا انتخابات ودولت) است. هنگامي که خاتمي "تمايل" دارد مشاورانش به او توصيه کنند رياست جمهوري را به ‏ديگري بسپارد و خود رهبري جنبش اجتماعي اصلاح طلبي را برعهده بگيرد، ناخودآگاه درگير يک مغالطه ذهني شده است. آنان ‏که در ايران جايگاه رياست دولت اصلاح طلب را منفک از جايگاه رهبري جريان اصلاح طلبي مي بينند، بلاشک دچار يک ‏‏«دوبيني مضمن سياسي» هستند. هيچ دو جايگاهي وجود نخواهد داشت. به عبارت ديگر، در شرايط حال حاضر ايران که دولت ‏سلطه مضاعف بر جامعه دارد و تمام شئون اجتماعي و فرهنگي در چنبره دولت و قدرت گرفتار است، تنها قرارگرفتن در ‏جايگاه رياست دولت به فرد وجاهت و مشروعيت بدست گرفتن رهبري جريان را در بطن اجتماع مي بخشد. (مگر آنکه خواهان ‏ايجاد حرکت هاي ساختارشکن و راديکال باشد که آن بحث ديگري است.) هرکس در اين انديشه است که براي خاتمي خارج از ‏حوزه رسمي قدرت، جايگاه رهبري براي جريان اصلاح طلبي طراحي کند، به جرات مي توان گفت که اطلاعي از ساختار ‏پيچيده سياسي و اجتماعي ايران ندارد. دولت رانتي و قدرتمند، جامعه ضعيف غيرنهادمند، فرهنگ سياسي توده وار و ‏غيرمشارکتي، فقدان رسانه موثر و بسيار شرايط ديگر نخواهند گذاشت فردي خارج از جايگاه رسمي دولت توانايي و امکان ‏هدايت و سازماندهي جرياني را پيدا کند. حتي اگر شخص ديگري از اصلاح طلبان غير از خاتمي بتواند برمسند رياست ‏جمهوري قرارگيرد (با احتمال بسيار ضعيف)، نه تنها موانع برداشته نخواهد شد که تنظيم روابط سه گانه رييس جمهور اصلاح ‏طلب، رهبر اجتماعي جريان اصلاح طلب و طيف اصولگرايان (همراه با تمام گروه هاي درون هر طيف) بسيار پيچيده تر از آن ‏خواهد شد که به سادگي فکر کنيم مي توان از درون آن وضعيت پيچيده جرياني منسجم را سازماندهي و هدايت کرد. هيچ کس ‏نمي تواند پيش بيني کند که روابط ساده و از قبل تعيين شده اي ميان رئيس جمهور اصلاح طلب و رهبر اجتماعي جريان اصلاح ‏طلب وجود داشته باشد. ‏
‎‎اشتباه دوم‎‎
در طي چند ماه گذشته گروه هاي مختلفي به صورت خودجوش و ابتکاري به بسيج مردمي براي حمايت از کانديداتوري خاتمي ‏پرداخته اند. هزاران نامه، يادداشت و مقاله منتشر شده و صدها سخنراني و مصاحبه براي دعوت از وي به عمل آمده است. اين ‏حمايت ها توانسته است تا ميزان قابل قبولي تحرکي در فضاي سرد جامعه ايجاد کند و آغازگر جنبشي قدرتمند و مردمي باشد.‏
دومين اشتباه ذهني خاتمي اين خواهد بود که فکر کند اين حمايت ها "قابل انتقال به غير" است. يعني اگر او از فرد ديگري در ‏انتخابات حمايت کند، تمام اين حمايت ها به سمت او متمايل خواهد شد. نگارنده معتقد است نه تنها چنين رخ نخواهد داد که حتي ‏مي توان گفت که نيمي از حمايت ها به جرياني معکوس و ضد کانديداي جايگزين و جريان اصلاح طلبي ميانه رو تبديل خواهد ‏شد.‏
بايد پذيرفت، چه درست و چه غلط، تمام جريان و جنبشي که در حال شکل گيري است بسان جامه اي برقامت خاتمي دوخته شده ‏و بر تن ديگري نمي رود. اشتباه است اگر فکر کنيم جامعه ايران چنان نهادمند و منسجم است که با فرمان جبهه اصلاحات تمام ‏حمايت ها و برنامه ريزي هاي انجام شده به سمت ديگري تغيير جهت دهد. ‏
خاتمي بارها تاکيد کرده است که حرکت هاي مردمي نبايد حول يک شخص شکل گرفته و بايد کل جريان اصلاحات را در ‏برگيرد. اين "بايد" يک بايد ايده آل است که در جوامع مدرن و نهادمند معنا مي يابد. در دوران گذار و پيش از مدرن، محرک ‏هاي مردمي محرک هاي نهادمند نيستند و بسياري از حرکت ها بر اساس محرک هاي احساسي وشخصي صورت مي گيرند. ‏نمي توان از مردم انتظار بيهوده و غيرواقعي داشت. مردم ايران بيشتر بر اساس تعلقات ذهني و شخصي خويش تصميم مي ‏گيرند نه بر اساس تصميمات منطقي اتخاذ شده از سوي گروه هاي سياسي. محبوبيت و مقبوليت مردمي درحقيقت سرمايه اي در ‏دستان خاتمي است که نمي توان آن را به حساب ديگري واريز کند حتي اگر خود بخواهد. ‏
نتيجه چنين ديدگاهي آن خواهد شد که بسياري از مردم که به خاتمي اعتماد کرده و از شخص وي انتظار حضور و عمل قاطع ‏دارند، با عدم حضور وي نه تنها از شخص ديگري حمايت نخواهند کرد که حتي موجي از ياس و بي اعتمادي وجودشان را فرا ‏خواهد گرفت. نتيجه بيروني نوعي واکنش اعتراضي خواهد بود که يا در قالب سکوت و عدم شرکت در انتخابات بروز مي کند و ‏يا به حمايت از کانديداي سومي غيراز کانديداي جايگزين منجر خواهد شد.‏
نکته مهم ديگر آن است که همواره در تمامي دوره هاي انتخاباتي، بخش موثري از آراء به حساب کانديداي پيروز ريخته خواهد ‏شد. مقصود از کانديداي پيروز کانديدايي است که در تصور عمومي مردم از شانس بالاتري براي پيروزي نسبت به ساير رقبا ‏برخوردار باشد. بسياري از مردم (مخصوصا در انتخابات رياست جمهوري) به کسي راي مي دهند که احتمال پيروزي بيشتري ‏دارد. دليل رواني آن اينست که مي خواهند برنده مسابقه انتخاباتي باشند. پس به طور طبيعي و ناخودآگاه پيش خود تحليل مي کنند ‏که چه کسي پيروز خواهد شد و سپس در عمل به او راي مي دهند. از آنجا که خاتمي سابقه روشن و مشخصي در پيروزي قاطع ‏در دو دوره انتخبات رياست جمهوري دارد، بي شک در اين انتخابات آراي کانديداي پيروز را جذب خواهد کرد. درحالي که هيچ ‏کانديداي جايگزيني با چنين مشخصاتي در ميان اصلاح طلبان وجود ندارد. ‏
جدا از مردم عادي در ميان گروه هاي اصلاح طلب خارج از حاکميت نيز وضعيت مشابهي وجود دارد. از آنجا که بسياري از ‏اين گروه ها خارج از حلقه تصميم گيري اصلاح طلبان قرار گرفته اند، منطقاً تنها در صورتي از کانديداي اصلاح طلبان حمايت ‏خواهند کرد که احتمال پيروزي او را زياد بدانند. اين حرکت در جهت تثبيت پيروزي کانديداي مورد اجماع صورت خواهد ‏گرفت. اما اگر در ميان جبهه اصلاح طلبان اجماع نباشد و يا شک جدي در شکست کانديداي جايگزين وجود داشته باشد، ديگر ‏لزومي ندارد که شريک شکست اصلاح طلبان درون حاکميت شوند. وقتي گروه هاي اصلاح طلب خارج از حاکميت در تصميم ‏گيري ها مشارکت داده نمي شوند و دعوت و حمايت بخش مهمي از مردم ناديده گرفته مي شود، ديگر نمي تواند از آن ها انتظار ‏حمايت هميشگي داشت و اين بديهي و قابل درک است.‏
‎‎اشتباه سوم‎‎
خاتمي ساعت ها وقت خود را به بررسي و تبيين مباني اصلاح طلبي اختصاص داده و در اين زمينه چندين گردهمايي برگزار ‏کرده است. چه چيز به خاتمي چنين جايگاهي بخشيده است که خود راساً به همراه مشاورانش اقدام به تعريف و تبيين اصلاح ‏طلبي کند؟ چرا موسوي، کروبي، نوري يا عارف دست به چنين کاري نزده اند؟ چه چيز باعث شده است که خاتمي فکر کند ‏‏"ابتکار عمل" در دستان اوست؟ ‏
واقعيت آن است که موقعيت خاتمي نسبت به ساير کانديداها براي ورود به کاخ رياست جمهوري باعث شده است که در يک ‏توافق ناگفته و نانوشته مسئوليت و جايگاه تبيين اصلاح طلبي را از زاويه ديد خود برعهده گيرد. سومين اشتباه خاتمي آن خواهد ‏بود که فکر کند همواره "ابتکار عمل" در دستان او و اصلاح طلبان ميانه رو باقي خواهد ماند؛ چه درون قدرت و چه بيرون ‏قدرت. ‏
مي توان حدس زد هنگامي که خاتمي از کانديداتوري انصراف دهد چه بر سر مباني اصلاح طلبي او خواهد آمد. از آنجا که قطعا ‏اجماع بر سر کانديداي جايگزين (عارف، موسوي يا کروبي) اجماع ضعيف تر و شکننده تري خواهد بود، در ميان طيف گسترده ‏حاميان خاتمي شکاف خواهد افتاد و ديگر بايد فکر ائتلاف بزرگ و يا موج اجتماعي را از سر بيرون کرد. در وضعيت سياسي ‏متکثر و غيرمنسجم، طيف اصلاح طلبان ميانه رو طرفدار خاتمي هژموني خود را در ميان ساير طيف هاي اصلاح طلبي داخل ‏و خارج حاکميت از دست خواهند داد. در وضعيتي که ميان اصلاح طلبان فرد و گروه هژمون وجود نداشته باشد، هر گروهي ‏که شعارهاي صريح تر و تندتر بدهد در بدنه اجتماعي قدرت و طرفداران بيشتري خواهد يافت. در چنين حالتي ائتلاف بزرگ ‏تري از نيروهاي دموکراسي خواه حول شخصيت هاي قاطع و شناخته شده اي چون عبدالله نوري شکل گرفته ودر بطن جامعه ‏جبهه اي به نسبت قوي موازي اصلاح طلبان ميانه رو تشکيل خواهد شد. باوجود چنين ائتلافي بعد از انتخابات (خصوصا ‏هنگامي که اصلاح طلبان درغياب خاتمي شکست خورده باشند)، ابتکار عمل در عرصه عمومي و اجتماعي نيز از دست اصلاح ‏طلبان ميانه رو حکومتي خارج خواهد شد و اين به معناي آن است که ديگر تعريف و تبيين شان از اصلاح طلبي غالب نخواهد ‏بود. آن ها ديگر نخواهند توانست ابتکار برنامه ريزي را براي پيشبرد اصلاح طلبي در دست گيرند. در غياب يک گروه ‏هژمون، تضاد اهداف، استراتژي ها و تاکتيک ها ميان طيف هاي مختلف اصلاح طلبي و وجود انبوهي از مفاهيم و تعاريف ‏غيرهمسو، جبهه اصلاح طلبي را به جايي خواهد رساند که ديگر نمي تواند مدعي هدايت يک جنبش اجتماعي باشد و اين خاتمي ‏است که در ميانه اين بلبشو و همهمه هر روز تنها تر از روز قبل مي شود و ديگر کاري جز برگزاري چند سمينار و سخنراني ‏کم اثر براي "پيشبرد آن جنبش صد ساله" نمي تواند انجام دهد.‏
خاتمي بيرون از قدرت ابتکار عمل را از دست خواهد داد و جبهه اصلاح طلبي را در معرض تلاشي و تجزيه به سه طيف ‏خواهد يافت. يک طيف اصلاح طلبان راديکال که حضور اجتماعي قوي خواهند داشت، يک طيف اصلاح طلبان ميانه روي ‏تضعيف شده و يک طيف اصلاح طلبان محافظه کار که همسويي و نزديکي بيشتري به قدرت خواهند داشت. هيچکدام از اين سه ‏طيف در "آينده نزديک" توانايي ايجاد هژموني و ايجاد گفتمان واحد نخواهند داشت. در فقدان هژمون و گروه محور در درون ‏جامعه، اين حاکميت مقتدر خواهد بود که مسلط مي شود. (زيرا توانايي لازم را در تنظيم روابط داشته و به همين دليل ابتکار ‏عمل را در دست خواهد گرفت.) اصولگرايان در اين ميان بازي خود را پيش خواهند برد. آن ها به ايجاد سازمان هاي اجتماعي ‏موازي يا کاذب اقدام خواهند کرد و با نفوذ در ميان گروه هاي مختلف اصلاح طلب آن ها را بر ضد يکديگر تحريک خواهند ‏نمود. برخي از افراد و گروه ها را با تتميع و امتياز و وعده و برخي ديگر را با تهديد و تحديد از ميدان خارج خواهند کرد و ‏امکان شکل گيري يک ائتلاف بزرگ اجتماعي را آنگونه که خاتمي مي پسندد از بين خواهند برد.‏
‎‎اشتباه چهارم‎‎‏ ‏
‏ پروفسور مولانا به درستي مي گويد که احمدي نژاد يک رسانه است. البته منظور او اين است که جايگاه رياست جمهوري مي ‏تواند يک رسانه پرتيراژ و تاثيرگذار باشد. خاتمي در جايگاه رياست جمهوري تبديل به يک رسانه بسيار قدرتمند براي تبيين ‏اصلاح طلبي خواهد بود. خارج از قدرت و در بطن جامعه او هيچ رسانه اي در اختيار نخواهد داشت. از دست دادن رسانه اي ‏چنان قدرتمند چهارمين اشتباه خاتمي خواهد بود.‏
بدون رسانه اي پرنفوذ نمي توان مباني اصلاح طلبي را در ميان مردم نشر داد و روند گفتمان سازي به ضرر جنبشي دموکراسي ‏خواه متوقف خواهد شد. (چنانچه در اين چند سال گذشته متوقف شده بود.) حتي اگر (به احتمال ضعيف) فرد ديگري از اصلاح ‏طلبان رئيس جمهور شود، با شناختي که از گزينه هاي ممکن داريم، هرگز از آن تريبون و رسانه براي پيشبرد جنبشي اجتماعي ‏استفاده نخواهند کرد. ‏
اگر خاتمي به بهانه رهبري جنبش آزادي خواهي و اصلاح طلبي در عرصه اجتماعي قصد دارد از کانديداتوري انصراف دهد، ‏بايد بداند بدون رسانه اي قوي هيچ کاري به پيش نخواهد برد.‏
‎‎اشتباه پنجم‎‎
‏ رهبري و هدايت جنبش هاي اجتماعي بايد همراه با محرک هاي اجتماعي قوي براي پيوستن به جنبش و ايثار در راه جنبش ‏باشد. مردم با تئوري ها و مفاهيم نظري اصلاح طلبي انگيزه مشارکت اجتماعي پيدا نخواهند کرد. «اميد به تغيير» يکي از ‏محرک هاي قوي براي پيوستن به يک جنبش اجتماعي است. به همين دليل است که فرصت انتخاباتي يکي از بهترين فرصت ها ‏براي تقويت جنبش هاي اجتماعي است. چرا که در اين فرصت مي توان با طرح برخي شعارها، اميد به تغيير را در ميان مردم ‏زنده و محرک هاي اجتماعي قوي توليد کرد. اشتباه پنجم خاتمي آن خواهد بود که با عدم حضور خود در انتخابات، اميد به تغيير ‏را به عنوان مهمترين محرک جنبش از بين ببرد.‏
استقبال چشمگير مردم از کانديداتوري خاتمي کاملا نشان دهنده وجود زمينه هايي براي شکل دهي به «جنبشي براي تغيير» ‏است. مردم از آن رو که سوابق روشني از دوران خاتمي در ذهن داشته و از او تصور کانديداي پيروز در ذهن دارند، او را تنها ‏کسي ميدانند که مي تواند روند چهار ساله اخير را متوقف کرده و تغييراتي اساسي در وضع مردم بوجود آورد. اما خاتمي خود ‏مي گويد که اين انتظار بيهوده ايست چرا که تغييرات اساسي در کار نخواهد بود. اينجاست که مسئله اي به غايت ظريف و پيچيده ‏و دروني طرح مي شود: مي توان در مردم اميد به تغيير ايجاد کرد و با اين محرک قوي جنبش اجتماعي عظيمي شکل داد که با ‏آن بتوان هر مانعي را از ميان برداشت و هر گونه تغييرات مطلوب و مورد انتظار را ايجاد کرد. (اولين گام در ايجاد تغيير، ‏ايجاد اميد به تغيير در ميان مردم است.) اما از سويي ديگر مي توان کنار کشيد و به مردم گفت که تغيير ممکن نيست و اميد ‏مردم را نااميد و ملتي را مايوس کرد. آنگاه به واقع هيچ تغييري ممکن نخواهد بود چرا که ما خود جلوي تغيير را گرفته ايم.‏
‏ نمي توان در ابتدا اميد مردم به تغيير را از بين برد و سپس از آن ها انتظار حمايت براي ايجاد جنبشي اجتماعي داشت. در ‏واقع هرگونه تغييرات اساسي ممکن است، به شرط آنکه خاتمي خود بخواهد. اگر در اين مرحله بگويد که "نمي شود" و "نمي ‏توان"، در هيچ مرحله ديگر قدرت ايجاد اميد و جلب اعتماد عمومي را بدست نخواهد آورد. ‏
‎‎‏"خاتمي" عليه خاتمي‎‎
در حقيقت خاتمي با عدم کانديداتوري اش جرياني را بر ضد خود سامان خواهد داد. با مروري بر مطالب فوق الذکر مي توان ‏پيش بيني کرد که در صورت عدم کانديداتوري خاتمي چه اتفاقاتي رخ خواهد داد:‏
‏1.‏ خاتمي جايگاه منحصر به فرد و ويژه اي را که به دليل حضور در حوزه رسمي قدرت پيداکرده از دست داده اما در ‏عرصه اجتماعي جايگاه مشابهي نخواهد يافت.‏‏2.‏ طيف گسترده اصلاح طلبان هوادار خاتمي تجزيه شده و اصلاح طلبان خارج از حاکميت در ائتلاف هايي با گروه هاي ‏تحول خواه جبهه جديدي به وجود خواهند آورد و در انتخابات حضور مستقل خواهند داشت. طيف محافظه کارتر جبهه ‏اصلاحات هم راه خود را از خاتمي جدا کرده و پروژه نزديکي به قدرت را در پيش خواهد گرفت. (آن ها فاصله خود ‏را به قدرت نزديک تر از خاتمي خواهند ديد و ديگر نيازي به حمايت از نظريات او نخواهند داشت.)‏‏3.‏ جبهه اصلاح طلبي تجزيه خواهد شد و اصلاح طلبان ميانه رو حامي خاتمي ابتکار عمل و موقعيت هژمونيک خود را ‏از دست خواهند داد. در چنين وضعيتي احتمال پيروزي کانديداي جايگزين نيز تا حد زيادي کم خواهد شد.‏‏4.‏ در فقدان يک نيروي هژمون و انسجام بخش، ميان طيف هاي مختلف اصلاح طلبي تضاد اهداف، استراتژي و تاکتيک ‏رخ خواهد داد. وجود انواع تعاريف و مفاهيم اصلاح طلبي اغتشاش ذهني به وجود خواهد آورد و در همهمه مفاهيم و ‏نظريات مختلف و گاها متضاد امکان شکل گيري هر گونه جنبش اجتماعي و گفتمان آزادي خواهانه جديد منتفي خواهد ‏شد.‏‏5.‏ اميد به تغيير به عنوان محرکي قوي در ايجاد و تقويت جنبش اجتماعي در ميان مردم از بين خواهد رفت و بخشي از ‏هواداران مايوس خاتمي به صورت واکنشي بر ضد خاتمي عمل خواهند کرد. مخصوصا زماني که شکست اصلاح ‏طلبي و پيروزي مجدد احمدي نژاد (يا فردي شبيه به او) را ناشي از قصور خاتمي ارزيابي کنند.‏‏6.‏ خاتمي رسانه اي براي بيان نظرات خود و رساندن پيام خود به گوش مردم نخواهد داشت و اين آغاز پروژه ‏اصولگرايان خواهد بود: اصولگرايان بخش محافظه کارتر جبهه اصلاح طلبي را با وعده و تتميع جدا خواهند کرد و ‏دست تندروها را نيز تاحدي که خاتمي را تخريب کنند باز خواهند گذاشت. اصلاح طلبان ميانه رو هوادار خاتمي هر ‏روز ضعيف تر خواهند شد. ‏‏7.‏ در آن زمان خاتمي نه توانسته در حوزه رسمي قدرت، رئيس جمهور اصلاح طلب باشد و نه در عرصه اجتماعي و ‏عمومي هدايت جنبش اصلاح طلبي را برعهده گيرد. اينگونه و در چهارسال دوم رياست جمهوري احمدي نژاد ديگر ‏رمقي براي اصلاح طلبان ميانه رو نخواهد ماند و آن جرياني که خاتمي سمبل و محور آن بود رو به اضمحلال خواهد ‏رفت.‏
‏ اينگونه "سيد محمد خاتمي" عليه "راه خاتمي" اقدام خواهد کرد. خاتمي اگر بر ترديدها و موانع ذهني اش فايق آيد و تصميم به ‏آمدن بگيرد، مي توان اميدوار بود که جبهه اصلاح طلبي يکپارچه باقي بماند و اصلاح طلبان ميانه رو همچنان در اين جبهه ‏هژمون بوده و ابتکار عمل را در اختيار داشته باشند. او مي تواند از جايگاه رياست دولت اصلاح طلب، رهبري جنبش اجتماعي ‏را نيز برعهده گيرد و درچارچوب مباني اصلاح طلبي اش جنبش را به پيش برده و هرگونه تغييري که خواهان آن است به وجود ‏آورد. براي خاتمي فرصت اندکي باقيست تا شک را به يقين تبديل کند و قدرت ايمان را بيآزمايد.‏

منبع : میزان نیوز

0 نظرات: