من معلمم! تخفيف بده

۲:۰۷ bamardum 1 نظر

بيش از دو ماه است که از آغاز سال نو شمسي مي گذرد. از لحظه تحويل سال و ايام عيد. ايامي که معلمان، روزها را در بند گذراندند و خانواده هاي بي گناهشان تلخ ترين روزها را سپري کردند. خانواده هايي که در بي گناهي، کم از فرشته هاي آسمان نداشتند. مگر نه آنکه هر که در اين دنيا بيشتر رنج کشد و رياضت برد، به خدا نزديکتر است. اين خانواده ها نيز به جرم داشتن يک معلم در ميانشان کم رنج نبردند که به همين جرم هم محکوم به گذراندن روزهاي تلخ تري شدند. پس نابجا نمي گويم. بي گناهي و رنج را در کنار هم بگذار. صد البته که سيماي فرشتگان را خواهي ديد.
شايد به نظرتان اين بي ربط ترين يادداشت يک روزنامه نگار از فضاي موجود آيد اما بايد گفت براي خانواده يک معلم، رنج پايان ندارد. حتي دو ماه پس از دستگيري معلمان و حتي پس از گذشت سه ماه از گلايه هاي معلمان متحصن که چرا مطبوعات به ما توجه نمي کنند.
سه ماه، زمان کافي است براي فکر کردن. انديشيدن به اينکه چرا خانواده مطبوعات، يکي از همان دردکشيده ها را در خود دارد اما او فراري است از يادآوري خاطره هاي تلخ و حتي نمي خواهد به ياد آورد دوران کودکي، نوجواني و جواني اش را که چگونه محکوم! به داشتن پدر و مادري فرهنگي بوده است.
آري ترجيح مي دهم به سابقه 3 ساله وکالت مادرم بيانديشم و تمام 30 سال معلمي اش را پاک کنم!!سه سالي که پر از شادي بود برايم. نه از آن جهت که مادرم به بزرگترين آرزوي زندگي اش رسيده بلکه براي خواهرم که ديگر فرزند معلم بودن را تجربه نخواهد کرد.
تلخ مي نويسم؟ سياه نمايي مي کنم؟ نوشته هايم تبليغ عليه نظام است؟ چه؟ عليه امنيت ملي اقدام مي کنم؟!
آن روز که پاي صحبتهاي يک فروشنده لباس نشسته بودم تا گزارشي تهيه کنم و او مي گفت: "امان از دست اين معلمها! آنقدر چانه مي زنند که ترجيح مي دهي صدقه بدهي و هيچ پول نگيري"، جناب محافظ امنيت ملي کشور شما کجا بوديد؟ همان لحظه که فکر مي کردم مادر مرا مي گويد و خودم را به ياد مي آوردم که شب عيد بر لنگه پا مي ايستادم و از خستگي مي مردم که پس از ساعتها گشتن در يک بازار نه نسبتا بزرگ براي يافتن لباسي مناسب با حقوق يک معلم، بايد به جاي استراحت کردن، بر يک پا بايستم تا جناب فروشنده از خر شيطان پايين بيايد و تخفيف دهد تا مادري شرمنده فرزندش نشود. مي داني چرا معلم چانه مي زند؟ چون جنس مقبول را مناسب با حقوق ماهيانه اش نمي يابد. به فرزندش چه بگويد؟ که ندارد؟ ! براي فرزند همين بس نيست که سر و وضع والدينش در برابر ساير والدين ها درب و داغان است؟
آري اين است که چانه مي زند و چانه مي زند و چانه مي زند. در اين چانه زدن ها، اولين ترکه به تن و روح خودش اصابت مي کند. او تحقير مي شود! در هر کلامي که مي گويد: "من معلمم!تخفيف بده." تحقير مي شود. اگر او مي گويد "من معلمم" معنايش اين نيست که "من گدايم. بده در راه خدا"!!. معنايش اين است که "من ارج دارم. حرمت دارم. شرف دارم. آنان که زير دستان من و زير هر نواي صداي من آموختند و بزرگ شدند تا روزي به دولت برسند و خود حقوقهاي آنچناني گيرند و براي ما حقوق اينچنينني تعيين کنند، شرم نمي کنند. تو شرم کن تا من بيش از اين شرمنده نشوم". آري تنها معناي کلام"من معلمم. تخفيف بده" اين است. اما امان از لحظه هايي که بحث برسد به آنجا که "اينقدر دندان گرد نباش. دنيا دو روز است."
در آن لحظات اگر نمي داني چه مي شود، بيا تا برايت تعريف کنم. با اعصابي خرد، چه دست پر و چه دست خالي، بين زوج معلم دعوايي بر پا است که "تو مردي و نان آور خانواده. چرا ما بايد شرمنده باشيم؟"
پاسخ از زهر مار تلختر را مي خواهي بشنوي، اي برادري که بوسه بر دستان معلمت مي زني؟ خوب گوش کن "چه کنم؟ دزدي؟ باج گيري؟ کارگري؟ مسافر کشي؟ لعنتي من معلمم!نمي توانم."
حتما شما نيز نمي داني معناي اين "من معلمم" چيست. براي شما نيز مي گويم. معنايش اين است که "آبرو دارم. شرف و حيثيت دارم. غرور دارم. اگر يکي از شاگردانم مرا در آن حال ببينند از خجالت مي ميرم. آب مي شوم. مي شکنم!"
درست انديشيدي برادر! "اليور تويست" را به يک قرص ناني مي توان خريد. چون گرسنه است. تو نيز خيل عظيمي از معلمان اين خاک بي معرفت را با وعده قرص ناني بر سر سفره شان خريدي و امروز، شب عيد را به کام آن رنجديدگان تلخ کردي تا بار ديگر "اليور " معروف را با بوسه اي بر دستش بفريبي. اما اينجا را اشتباه آمده اي! "اليور" نان مي خواهد. "ژان وان ژان " مي خواهد. بوسه نمي خواهد! محبت نمي خواهد. معلم، خود سرشار از محبت است. سرشار از عشق. همان عشقي که باعث مي شود با فرزند خود بر سر شغل شريفش بجنگد و فردا روز به صورت فرزند تو لبخند بزند! ايثار مي کند. متوجه اي که!
وقتي والدين فرهنگي داشته باشي و در شهرکي چون شهرک فرهنگيان بزرگ شوي، آنقدر خاطره هاي تلخ از زندگي معلمان خواهي داشت که به زبان آوردنشان دو ماه وقت بگيرد. هر روز بيانديشي، بنويسي، اشک بريزي و پاره کني و ديگر بار، روز از نو و روزي از نو.
روزي با مادرم بحث سختي داشتم. بر سر آنکه بريده بودم از زندگي و تنها يک بهانه مسخره مرا بس بود براي اعتراض... يکي از مردان نيک شهرک که همسايه نزديک ما بود به وساطت آمد که "دختر حرف حسابت چيست؟ " و من گفتم: "قحطي شغل بود؟ چرا معلم شديد؟"
او که به تازگي در برابر پسرش هم که همسن من بود، بارجويي شده بود!در جواب پرسشم گفت: "آن زمان که ما معلم شديم مايه غرور و سرافرازي خانواده هايمان بوديم. معلم شدن در آن زمان يعني آدم حسابي شدن. خوشبخت شدن. با اطمينان خاطر زيستن. مطمئن بودن به داشتن حقوق سر ماه. به همان ميزان که تو مي دانستي از فرزند معلم شدن افسرده خواهي شد، ما نيز مي دانستيم که روز به روز از غصه شرمندگي نزد فرزندانمان پير خواهيم شد!حال اگر تو راه حلي داري، بگو ما همان کنيم."
در آن روزهاي آرامش پس از طوفانهاي متمادي سالهاي 78-79 عذري خواستم و گفتم: "از معلم، بي عرضه تر خودش است. همه کشور به پا خاسته اند و به وضع معيشتي خود اعتراض مي کنند بعد معلمان... " حرفم را بريد و گفت: "معلم اهل فرياد نيست..."
نگذاشتم حرفش به پايان برسد. مي دانستم مي خواهد بگويد در شان معلم نيست که به دنبال حقوقش بدود. گفتم: "معلم اگر فرياد نزند با فرياد حقش را مي خورند. چطور معلم به فکر شان خود هست و به فکر نيازهاي فرزندانش نه؟"
سري به زير افکند و گفت: "تو راست مي گوي" و رفت اما شنيدم که به مادرم مي گفت: "اگر پسر من فهميد، دختر تو نيز خواهد فهميد."
امروز مي انديشم که اگر به جاي آن معلمان در بند، مادرم- مادر سرپرست خانوارم- و اين دوست همسايه در بند بودند، به با عرضه بودنشان مي باليدم؟!
آري. به گمانم مي باليدم. اگر چه تلخ مي بود اما تلختر از ديگر روزهاي عمرم نمي بود.
تلختر از امروزم نمي بود که گرد و غبار خاطرات را بتکانم و لحظه هاي فراموش شده را بر روي کاغذ آورم تا بگويم پدرانم، مادرانم، همسايگانم، دوستان والدينم، معلمانم! مطبوعات چه بنويسند؟ چه مي خواهيد بنويسند؟ درد معلم بودن يا آنقدر عميق است که سايرين شناختي از آن ندارند يا آنقدر تلخ است که نوشتنش کار آساني نيست. اگر عميق است براي سياست خود شماست که هميشه با سيلي صورت خود را سرخ نگه داشتيد و اگر تلخ است و پنهان، شما که طعنه هاي فروشندگان را بخشيديد، شما که فريادهاي فرزندانتان را بخشيديد، شما که "ژان وان ژان" تقلبي را بخشيديد، شما که شاگردان ناخلفتان را بخشيديد اينبار ما را نيز ببخشيد.
اينبار ما مي گوييم "شما معلميد!" و معنايش اين است که ما به جاي آن شاگردان ناخلف شرمنده ايم. شما ببخشيد!
سولماز شريف : روز

1 نظرات:

ناشناس گفت...

Free Proxy List :


HideMyMother.com
HideMyPussy.com
Myspacezz.com
HellAngels.org
ForumProxy.net
CNProxy.net
ProxyChina.net
SurfingHell.com
Proxiess.com
Unblockz.org
UnFilter.org
Bitchz.net
ImLovingYou.com
Damnz.com
Soccerz.org
Educationz.org
HandPhonez.com
HandPhonez.net
ProxieSite.com
myspaceunblocks.com
unblocksmyspace.com
newproxysite.com
Damnproxy.com
myspacebackdoor.net
MyspaceUnblockers.org
ProxySuck.com
freemyspaceproxy.org
MailPhilippines.com
Footballz.org