زهرای ۱۱ ساله با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده شد

۲۲:۵۸ bamardum 0 نظر

زهرای ۱۱ ساله با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده شد

تغيير برای برابری - زهرا فقط ۱۱ سال داشت. ۱۱ سال و هزار آرزو. می خواست "درس بخواند، روزنامه نگار شود و از دخترهای بدبخت دفاع کند". به هيچ کدام از آرزوهايش نرسيد. پدرش می خواست به مردی ۳۵ ساله شوهرش دهد . دخترک تنها بود و بی پناه. مخالفت که کرد کتک خورد، بيشتر از هميشه، طاقتش که تمام شد خودش را با قرص برنج کشت.چند روز پيش از خودکشی زهرا مادرش خبردار شده بود که می خواهند دخترش را شوهر دهند، يکی از همسايه ها خبرش کرده بود تا شايد بشود جلوی فاجعه را گرفت."تلفن زدم به مغازه پدربزرگش، التماسش کردم که با ليلا اين کار را نکنند، که زندگی اش را خراب نکنند. گفتم خودم می آيم و می برمش. خودم خرجش را می دهم. به حرفم گوش نکرد. گفت دختر بايد برود خانه شوهر چند سال اينور و آنورش چه فرقی می کند."
اينها را ليلا می گويد. زن ۳۵ ساله ای که هنوز باور نمی کند دخترک ۱۱ ساله اش خودش را کشته است. از شوهرش که جدا شد، مهريه و نفقه و جهاز و همه حق و حقوقش را بخشيد و در عوض حضانت زهرا را گرفت. چند سال بعد وقتی برای ۸ ميليون تومان بدهی به زندان افتاد زهرا را به خانواده پدرش دادند و دخترک در تمام اين چهار سال اجازه يک تماس تلفنی با مادرش را نداشت:"زندانی که شدم هشت ماهی زهرا با من بود. هم زهرا و هم دختر ديگرم که شش ماه داشت. پا به پای من زندان را تحمل می کرد و دم برنمی آورد. يک بار که پدرش آمد ملاقاتش نرفت. اينقدر جيغ کشيد و گريه کرد که زندانبان ها رضايت دادند و نبردندش برای ملاقات..می ترسيد از پدرش. نمی خواست ببيندش. يک روز پدر همسر دومم آمد ملاقات و گفت زهرا را بده ببرم بيرون اسمش را بنويسم مدرسه. بچه را که بهشان دادم، يک هفته بعد فهميدم او را پيش پدرش برده اند. توی زندان کاری از من برنمی آمد. حتی نمی گذاشتند با دخترم حرف بزنم. سه سال تمام از زهرا بی خبر بودم."چند ماه پيش بود که ليلا از زندان مرخصی گرفت تا بدهی هايش را قسط بندی کند. همه اميدش اين بود که برای مهرماه زهرا را پيش خودش بياورد. رفت شهرستان و دو اتاق کوچک در يک زير زمين اجاره کرد تا با خياطی خرج خودش و پسر ۲ ساله اش که در زندان بدنيا آمده بود را بدهد.پدر کودکش وقتی که او زندان بود غيابی طلاقش داده بود. بهانه اش اين بود که زنش زندانی است و نگفته بود که بخاطر ضمانت بدهی های من زندانی شده. نگفته بود که من فرار کرده ام او بخاطر من دارد تاوان می دهد. راهی هم برای اثبات اين ادعاها نبود. هيچ کس را نداشت و بايد روی پاهای خودش می ايستاد و همه چيز را دوباره می ساخت. مثل آن روزهايی که زهرا داشت می مرد و او با فروش کليه اش دخترک را مداوا کرد و يک چرخ خياطی خريد و دوباره سرپا شد:"هپاتيت A داشت. دکتر گفته بود اگر درمان نشود هپاتيت B می گيرد. پدرش چند ماهی می شد رفته بود و هيچ خبری ازش نداشتيم. هيچ کس هم نبود که کمکی بکند. کليه ام را فروختم يک ميليون. پانصد هزارتومانش را دادم خرج بيمارستان زهرا. با بقيه اش چرخ و وسائل خياطی خريدم و دستم دخترم را گرفتم و رفتم تهران."همه آن روزها گذشت، ليلا دوباره زندگی اش را ساخت. دوباره ازدواج کرد. يک دختر ديگر بدنيا آورد، چکهای شوهرش که او پشتش را امضا کرده بود برگشت خورد و دوتايی به زندان رفتند. شوهرش فرار کرد وليلا ماند با همه بدهی ها و بالاخره توانست از آن زندان لعنتی بيايد بيرون و حالا همه فکر و ذکرش زهرا بود. اگر طلاق نامه ازدواج دومش را نمی گرفت شايد هيچ وقت نمی توانست زهرا را بدست آورد. هم زهرا را و هم دو کودکش ديگرش را. می دانست که اگر طلاق نامه نداشته باشد حضانت بچه ها را از او می گيرند. به هردری زد و بعد چند ماه طلاق نامه اش را گرفت تا بتواند سراغ زهرا برود.هنوز روبراه نشده بود که همسايه ها از اهواز زنگ زدند که دخترت در بيمارستان است. خودش را کشته.... شبانه راه افتاد و سه روز تمام بالای سر دخترش بود به جای تمام سه سالی که زهرا را نديده بود. به جای تمام ماه ها و روزهايی که حسرت شنيدن صدايش را داشت. دخترک اما بهوش نيامد. معده اش از ۲۴ ساعت قبل خودکشی خالی بود و سم "قرص برنج" به جانش نشسته بود.آخرين بار چند روز قبل از اين اتفاق شوم بود که صدايش را شنيده بود. تلفن کرده بود و به جای همه حرفهايی که اين سالها روی دلش مانده بود، التماس کرده بود که ديگر به پدربزرگ زنگ نزن:"بعد از تلفن تو من را اذيت می کنن. طاقتم تمام شده ديگر. بگذار هرکاری می خوان بکنن. شوهرم که دادن فرار می کنم و می آيم پيش تو."دردل هايش را بعدا نوشته بود. روی ورق پاره ای که بعد مرگ، در جيب لباسش پيدا کردند:"اميدوارم اين نامه بدست مامان ليلا برسه و گرنه خيلی حرفهام که دوست داشتم بهش بگم، نگفته می مونه. مامانی خيلی دوستت دارم. می دونم با اين کارم خيلی ناراحت می شی و غصه می خوری. اما اگه تو هم جای من بودی اين کار را می کردی. شايد اگه اينجا بودی با هم اين کار را می کرديم و اون دنيا با هم زندگی می کرديم. اينجا همه اش از من ايراد می گيرن. کتکم می زنن. بهم فحش می دن. نمی ذارن راحت باشم. حالا هم که می خوان شوهرم بدن. مگه من چند سالمه که اينقدر منو اذيت می کنن؟ ديروز عمو علی منو زد. بابا هيچی نگفت. طرف من را هم نگرفت.نمی ذارن با تو حرف بزنم. نمی ذارن پيشت بيام. خسته شدم. چقدر زور می گن. چقدر کتک می زنن. آخه مگه من خرم؟دلم می خواد درس بخونم و دکتر بشم، پاهاتو خوب کنم. ولی نه دلم می خواد مثل دوستت روزنامه نگار بشم و از دخترهای بدبخت مثل خودم، دفاع کنم. می دونم بعد از مردن من، تو آبروی اينها را می بری و پدرشونو درمياری.غصه نخور من اونجا منتظرتم. فهميدم برای من داداش آوردی، خوشحال شدم. ولی ناراحتم که نديدمش. عسل ديگه بايد مدرسه بره. مواظب اون باش. از اينکه تنها می شی ببخش. هيچ وقت تو و عسل و خوشبختی قبلمون را يادم نمی ره.دوستت دارم مامان توپولی."پزشکی قانونی هم نوشته های زهرا را تاييد می کند. بنا به گزارش پزشک قانونی اهواز و تهران آزمايشات انجام شده نشان دهنده شکنجه جسمی بوده و آثار شلاق يا شبيه آن روی بدن، ترکيدگی داخل لب بالا، کنده شدن قسمتی از موها، کبودی زير ناخن پاها، خالی بودن معده که نشان دهنده شرايط سخت است، کبودی زير چشم و کبودی پشت ساعد پا روی بدن زهرا مشاهده شده است.همسايه های پدر زهرا هم گواهی داده اند که بارها صدای ناله های او را زير کتک پدر و عموها شنيده اند.با شکايت مادر زهرا، قاضی شعبه هفت کيفری اهواز علت خودکشی را فشار شديد روحی و روانی از سوی خانواده تشخيص داده و نوشته است:"با توجه به ضرب و شتم قرار گرفتن قبل از اقدام به خودکشی و نظريه قضات و مدعی العموم علت خودکشی شبه عمد(قتل) محسوب شده و نياز به بررسی بيشتر داد و پدر متوفی تحت پيگرد قانونی است."دادگاه رسيدگی به خودکشی زهرا، ماه آينده تشکيل می شود. زهرا و زهراها اما هر روز در گوشه و کنار اين مملکت خودکشی می کنند، به قتل می رسند و يا هر روز هزاربار مرگ را آرزو می کنند برای اينکه قوانين ما حداقل حقوقی انسانی را برای زنان درنظر نگرفته است.اگر بر اساس قانون سن ازدواج دختر ۱۳ سال نبود و به پدر اين اجازه داده نشده بود که قبل از ۱۳ سالگی نيز بتواند با گرفتن سن رشد از دادگاه دخترش را شوهر دهد، شايد الان زهرا زنده بود و پدرش جرات نمی کرد بگويد اختيارش با من است ومی خواهم شوهرش بدهم.اگر اجازه ازدواج دختر در انحصار پدر نبود و قانونگزار برای مادر نيز حقی در نظر می گرفت شايد عطوفت مادرانه و تجربه هايی سختی که زنان از ازدواج های زودرس و اجباری دارند می توانست مانع به زور شوهر دادن زهرا و زهرا ها شود و حالا زهرا و سه دختر ديگری که در همان بيمارستان برای فرار از ازدواج اجباری خودکشی کرده بودند زنده بودند.اگر قوانين ما برای عقد ازدواج دختر قبل از سن پايينی که قانون تعيين کرده مجازات تعيين می کرد،شايد ديگر هيچ پدری جرات نمی کرد دختر بچه ها را به جای مدرسه به حجله بفرستد. حجله ای که گاه حجله مرگ می شود.زهرا فقط يکی از هزاران دختری است که با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده می شوند. نتيجه اين قانون تبعيض آميز و ازدواج هايی که نه تنها شروعشان به انتخاب و رضايت زن نبوده که در اتمام آن نيز زن اختياری ندارد، گاه شوهرکشی است. گاه خودکشی و گاه فرار از خانه و گرفتار شدن در هزارتوی جامعه ای که يک خانه امن برای حمايت از زنان خشونت ديده و آسيب ديده ندارد.بسيارند زنهايی که با همه اين خشونت ها واجبارها هم شجاعت و توان "نه" گفتن به عرف و قانون مردسالار و ضد زن را ندارند و تمام عمر سر خم می کنند و می سوزند و می سازند و زندگی می کنند با مردانی که انتخابشان نکرده اند، دوستشان ندارند و به اجبار به آنها "بله" گفته اند.ليلا از همين حالا نگران دختر ۶ ساله اش است که فقط يک سال ديگر حضانتش با او است و سرپرستی و اجازه ازدواجش از همين الان با پدرش است. نگران است که او هم به سرنوشت زهرا دچار شود.راحله هم در آخرين روزهای زندگی اش نگران دخترش بود. می گفت فقط به خاطر دخترم است که نمی خواهم بميرم. می دانم که هنوز ۱۵ سالش نشده شوهرش می دهند و من هم نيستم که به دادش برسم.تا وقتی قانون اجازه ازدواج دختربچه ها را می دهد، تا وقتی پدر می تواند هرگاه که خواست دخترش را شوهر دهد، تا وقتی مادر هيچ حقی در تعيين سرنوشت فرزندش ندارد، تا وقتی قانون نابرابر بر زندگی ما زنان حاکم است..... همه مادرها نگران دخترانشان اند. نگران اينکه هيچ وقت فرصت کودکی کردن نيابند. نگران اينکه با يک ازدواج زودرس واجباری همه زندگی شان تباه شود.

0 نظرات: