آزادي متهمين پرونده ميكونوس كاظم دارابي و عباس رائل
بر طبق اطلاعات مطبوعات و تاييد دادستانی کل آلمان کاظم دارابی و هم چنين عباس رائل، مسئول برنامه ريزی ترور ميکونوس در١۷ سپتامبر ١۹۹۲ تا آخر سال جاری از زندان آزاد و بلافاصله به ايران و لبنان فرستاده مي شوند بر طبق اطلاعات بدست آمده در تابستان سال گذشته بنا به تقاضای وکيل دارابی و رائل دادگاه عالی برلن در نشستی در بررسی پرونده اين دو تن که به حبس ابد با ويژه گی سنگين جرم محکوم شده بودند، حداقل مدت زندان را برای هر دوی آن ها ۲۳ سال تعيين شده بود. بر طبق پاراگراف ۴۵۶ قانون مجازات آلمان فدرال اتباع خارجی هنگامی که دو سوم دوران محکوميتشان به سر آمده باشد با اين شرط که از آلمان اخراج شوند، ميتوانند از زندان آزاد شوند.
منبع : ايران پرس نيوز
سید حسن خمینی : گزینه سایت بازتاب برای رهبری آینده جمهوری اسلامی
یادداشت سایت بازتاب به صورت کامل به شرح زیر است:
پخش مشروح اظهارات حجتالاسلام سيدحسن خميني و تبيين ديدگاههاي وي، موجي از اميد را در جامعه به خاطر طلوع چهره توانمند ديگري براي آينده نظام پديد آورد.به گزارش خبرنگار «بازتاب»، توانمندي سيدحسن خميني در حوزههاي گوناگون فرهنگي، فلسفي، اجتماعي، سياسي و عرفاني در پاسخ به پرسشها و حفظ مبناي فكري و نوع نگرش و ديدگاه امام(ره)، نشان از توانمندي علمي و پژوهشي در كنار اشتياق و دلبستگي وي به منش امام خميني(ره) دارد. نوه امام همچنين با طرح سوژه «اجتهاد» درباره انديشه امام خميني، مسير تازهاي را براي فحص و پژوهش در انديشه مطرحكننده تئوري «ولايت فقيه» گشود.تدريس رسايل و مكاسب كه نشاندهنده رسيدن حجتالاسلام سيدحسن خميني به مرز اجتهاد است و تسلط وي به زبان انگليسي در كنار فعاليتهاي علمياش در حوزههاي فلسفه و عرفان، نشاندهنده جامعيت نسبي وي در حوزههاي گوناگون فكري است.تواضع و صراحت لهجه سيدحسن خميني كه در مصاحبه مشروح وي با سيماي جمهوري اسلامي آشكار بود، در كنار طبع شعر و گرايشهاي مردمي او، نشاندهنده شباهتهاي فراوان وي به حضرت امام(ره) بود. چنانكه وي حتي زماني كه با پرسش «سادهزيست ماندن» خانواده امام پس از ايشان روبهرو شد، صادقانه اظهار كرد كه برخي از آنان سادهزيست مانده و برخي، روش ديگري را برگزيدهاند.نگرش منتقدانه سيدحسن خميني به مسائل فرهنگي و اجتماعي و انتقاد آشكار وي از عملكرد صداوسيما در رابطه با تبيين شخصيت امام خميني(ره) نيز از تيزبيني سيدحسن خميني درباره عملكرد رسانههاي گروهي حكايت داشت.همچنين ارادت وي به رهبر انقلاب، همراه با توجه به نسل جوان با نقل عبارتي از يك نامه خصوصي امام(ره) خطاب به روحانيون در انتقاد از نبود مفاهمه بين اين افراد و نسل جوان، به همراه نقل حضور گمنام او در جبهههاي جنگ در سن پانزده سالگي و جراحت شيميايي، از نكات جالب گفتوگوي سيما با سيدحسن خميني به شمار ميرود.
منبع : ميزان نيوز
گفتگوي بوش با اپوزيسيون در چک
جورج بوش رييس جمهور آمريکا در آستانه سفر به پايتخت چک از روسيه به
خاطر"منحرف حرف شدن از مسير اصلاحات دموکراتيک" انتقاد کرد و در عين حال خطاب به ايران، کره شمالي و کوبا گفت "مردمي که در کشورهاي استبدادي زندگي مي کنند نبايد احساس کنند که فراموش شده اند."دوشنبه شب، وفا مستقيم فرستاده خبري تلويزيون صداي امريکا در گزارش مستقيمي از پراگ خبر داد که در پراگ و در حاشيه همايش سران جي هشت، رييس جمهور آمريکا ملاقات هايي با گروه هاي مخالف جمهوري اسلامي خواهد داشت و به بررسي وضعيت ايران و ايرانيان خواهد پرداخت. وي از رضا پهلوي و محسن سازگارا به عنوان کساني که به پراک دعوت شده اند ياد کرد.به دنبال پخش اين خبر تلاش خبرنگار روز براي تماس با اين دو تن بي نتيجه ماند اما مسلم شد که رضا پهلوي در چکسلواکي است. بعد از ظهر روز سه شنبه فرستاده راديو آمريکا در دومين گزارش خود اعلام داشت که عباس فخرآور در پراگ حضور دارد اما آقاي سازگارا نتوانسته است در پراگ حاضر شود. فخرآور که از چند سال پيش از کشور خارج و به آمريکا پناهنده شده است در برنامه هاي تلويزيوني راديو آمريکا خود را به عنوان نماينده جنبش دانشجويي ايران معرفي مي کند.خبرنگار راديو آمريکا در دومين گزارش خود در عين حال تاکيد کرد که صبح سه شنبه ديداري هم بين جورج بوش و رضا پهلوي صورت گرفته و درباره وضعيت ايران گفتگو شده است.اين دومين باري است که فرزند بزرگ آخرين شاه ايران با رييس دولت آمريکا ديدار مي کند. بار اول شش سال قبل بود که اعلام گرديد در ضمن يک ميهماني خيريه در کاخ سفيد، بوش چند دقيقه اي با رضا پهلوي گفتگو کرده است.
منبع : روز
"عصر آيت الله خميني" شاهد تحولات مهمي در عرصه سياسي ايران بوده است. يکي از تحولاتي که طي اين دوره به گونه اي درازمدت شرايط سياسي – بين المللي ايران را تحت تاثير قرار داده، آغاز و گسترش تنش با ايالات متحده آمريکا بوده است. دکتر ابراهيم يزدي، وزيرامورخارجه دولت موقت، درگفت وگو با روز به بازخواني فرازهايي از رابطه دو کشور، از زمان پيروزي انقلاب تا زمان فوت بنيانگذار جمهوري اسلامي مي پردازد. وي معتقد است بسياري از سياست هاي اعمال شده از سوي آمريکا طي اين سالها، تحت تاثير اطلاعات نادرست از ايران بوده است.
ميزان شناخت مسوولان ايراني و آمريکايي از شرايط کشورهاي يکديگر در دوره رهبري آيت الله خميني، تا چه حد در وخامت روابط دو کشور شکل داشته اشت؟ به نظر مي رسد در هر دوطرف جرياناتي بوده اند که مخالف روابط دو کشور بوده اند و با دادن اطلاعات هدايت شده به تصميم گيران موجب تصميمات غير عقلاني مي شده اند.
اين جريانات در ايران به طور عمده از نمايندگان چه تفکري تشکيل مي شدند؟ درايران، اينها عبارت بودند از کساني که مي خواستند به تعبير خودشان انقلاب را به خارج از ايران صادر کنند. کساني که مخالف بودند انقلاب درمحدوده ايران محصور بماند. به تعبيري من اينها را "تروتسکيست هاي مسلمان" مي دانستم. بعضي از اين افراد تندروهايي بودند که معتقد بودند بايد به منافع آمريکا در هرکجاي خاورميانه حمله کنيم، تا انقلاب را صادرکنيم. آنها با بهبود و اساسا با حفظ رابطه با آمريکا مخالف بودند. گروه ديگر، جريانات تند چپ درايران به خصوص جريان چپ سنتي درايران مانند حزب توده بودند که آنها هم از همان روزهاي پس از انقلاب با داشتن روابط ديپلماتيک با آمريکا مخالف بودند.
تا آنجايي از اين موضوع که به نيرهاي سياسي ايران مربوط مي شود، کمابيش ميزان شناخت اين نيروها از آمريکا براي براي ناظران ايراني تحولات پس از انقلاب شناخته شده است. اما در سمت آمريکايي اين معادله، چه مثال هايي را در مورد شناخت ناکافي ايالات متحده از شرايط و تحولات ايران قابل ذکر مي دانيد؟ مثال هاي مربوط به اين موضوع، فراوانند. آمريکايي ها حتي در آستانه انقلاب اسلامي نمي دانستند که جامعه ايران در حال انقلاب است. يک سال قبل از انقلاب جيمي کارتر رييس جمهوري وقت آمريکا به ايران آمد وبا شاه ديدار کرد. در آن زمان اطلاعاتي که آمريکايي ها در مورد وضعيت ايران داشتند، به حدي نادرست بود که رييس جمهوري آمريکا طي يک سخنراني در تهران، ايران را يک "جزيره ثبات" در منطقه متلاطم خاورميانه اعلام کرد. پس از انقلاب، مهمترين مورد نقص اطلاعات آمريکايي ها در مورد ايران، هنگامي بروز پيد اکرد که دولت آمريکا شاه را براي مداواي بيماريش به آمريکا برد، چون درمورد واکنش هاي که در ايران ممکن بود به وقوع بپيوندد ارزيابي هاي نادرستي داشت. به رغم اينکه من به عنوان وزير امورخارجه وقت، درملاقات با ديپلمات هاي آمريکايي به آنها گفته بودم که شما با پذيرفتن شاه با آتش بازي مي کنيد ومسئوليت تبعات اين تصميم با شما خواهد بود، اما مع ذالک، آنها اين کار را کردند وگمان مي کردند که اتفاق شديدي نخواهد افتاد. درحالي که مشخص بود ايران در وضعيتي است که اگر شاه به آمريکا پذيرفته بشود، واکنش هاي آن شديد خواهد بود. آن هم درشرايطي که بسياري، هر مساله اي که درايران اتفاق مي افتاد را، مثلا انفجارها و خربکاري هايي که در داخل کشور صورت مي گرفت، به آمريکا نسبت مي دانند.
چه گزينه هاي ديگري غير از پذيرفتن شاه به آمريکا، به شيوه اي که انجام شد، مي توانست وجود داشته باشد؟ موضوع اين است که درخارج ازآمريکا نيز امکانات وتسهيلات درماني براي شاه مهيا بود. کما اينکه شاه مدتها مريض بود و پزشکي فرانسوي او را معالجه ودرمان مي کرد. بيماري سرطان شاه مشخص بود و و در نقاط ديگري از دنيا هم مي شد درمان بشود وهيچ لزومي نداشت او را به آمريکا ببرند. اين کار بر ارزيابي نادرستي از شرايط استوار بود. هنگامي که شاه را به آمريکا بردند، مرحوم مهندس بازرگان نخست وزير دولت موقت نامه اي براي شاه نوشت و از او خواست که از سطلنت کناره گيري کند که در صورت رفتن به آمريکا، افکار عمومي مردم ايران گمان نکنند که آمريکايي ها مي خواهند يک بار ديگر – چون زمان کودتاي 28 مرداد – او را پس از فرار از کشور به سلطنت بازگردانند. آمريکايي ها حتي حاضر نشدند اين نامه را به شاه بدهند. آنها امتناع کردند ازاينکه چنين کاري صورت بگيرد و شاه از سلطنت کناره گيري کند. اين هم خطاي ديگري بود که صورت گرفت و به فضاي تنش در داخل ايران دامن زد. نظاير اين خطاها را درجريان سفرشاه به آمريکا هم مي بينيم. ما به عنوان دولت ايران ازآمريکا خواستيم به پزشکان حاذق ايراني که در آمريکا طبابت مي کنند اجازه بدهند که شاه را معاينه کنند و بيماريش را تاييد کنند. ولي دولت آمريکا نپذيرفت. حتي ما خواستيم اجازه دهند که پرونده پزشکي شاه را اطباي مورد اعتماد ما بببنيند اما مسوولان آمريکايي ها اين را هم نپذيرفتند. درچنين جوي طبيعي بود که به مقداربسياري زيادي جو عدم اعتماد تشديد بشود.
آيا پس از گروگان گيري مسوولان آمريکايي از اين تجربه جهت واقع بينانه کردن ديدگاه خود نسبت به ايران استفاده کردند؟ نه! يک مثال خيلي واضح از ارزيابي هاي غير واقع بينانه و براساس اخبار اطلاعات نادرست مسوولان آمريکايي در دوره پس از گروگان گيري، ماجراي عمليات نظامي براي آزادي گروگان ها بود. اعزام يک گروه نظامي از روي ناوهاي آمريکايي دراقيانوس هند و اين که تعدادي هلي کوپتر وهواپيما ازطريق صحراي طبس به تهران بيايند و گروگان ها را آزاد بکنند، يک برنامه بسيار دراماتيک و غيرواقع بينانه بود. حتي اگر درطبس طوفان شن نمي آمد و عمليات قبل از آغاز شکست نمي خورد، آمدن نيروهاي آمريکايي به تهران و سپس با هلي کوپتر حمله کردن به سفارت براي آزاد ساختن گروگان ها يک برنامه بسيار تخيلي و شبيه فيلم هاي حادثه اي بود.
به نظر شما در مواردي از قبيل موارد فوق، چه عواملي باعث اطلاعات غلط و محاسبات اشتباه مقامات آمريکايي راجع به ايران بود؟ با توجه به اينکه آمريکا درايران سفارتخانه اي بزرگ، حضوري همه جانبه و کارشناسان متعدد داشت و قاعدتا بايد تصوير دقيق تري از وضعيت ايران مي داشت... در ارتباط با چنين محاسبات اشتباهي، نقش فشارهاي گروه هاي متنفذ داخل سيستم آمريکا را نبايد دست کم گرفت. مثلا، در خصوص پذيرفتن شاه به آمريکا، لابي راکفلر- کسينجر نقش تاثير گذاري گذاشتند. ديويد راکفلر در آن تاريخ رييس بانک چيس منهتن بود. چيس منهتن، "بانک آو آمريکا" و چند بانک ديگر در زمان شاه چند ميليارد دلار به ايران (عمدتا، به ايرانيان نزديک به شاه) وام داده بودند و سهم بانک چيس منهنتن در اين ميان حدود 4 ميليارد دلار مي شد. اما اين وام ها چون به تصويب مجلس شوراي ملي نرسيده بود طبق اقانون اساسي ايران (که تاکيد داشت هر گونه تعهد خارجي براي ايران جز با تصويب مجلس ممکن نيست) "وام به دولت ايران" محسوب نمي شد و براي دولت تعهد قانوني ايجاد نمي کرد. نتيجه آنکه بعد ازپيروزي انقلاب بانک هاي آمريکايي ها قانونا نمي توانستند وام هايي که پيش از انقلاب به ايران داده بودند را از دولت جديد ايران پس بگيرند. حتي دراسفند سال 1357 چيس منهتن بانک عده اي ازحقوق دانان را دعوت کرد تا ببينند نسبت به بازپس گرفتن وام هايي که به ايران داده شده چه کار مي توانند انجام دهند. يک حقوقدان ايراني که به آن جلسه رفته بود توضيح داده بود که دولت جديد ايران اين وام ها را نخواهد پرداخت، براي اينکه اگرچه بانک مرکزي ايران وام هاي مزبور را تضمين کرده بود، اما چون به تصويب مجلس ايران نرسيده بود، تعهد دولت ايران مسوب نمي شود. تنها ره بانک چييس منهتن و ديويد راکفلر براي پس گرفتن اين وام از دولت جديد ايران اين بود که حادثه اي به وجود بيايد که در نتيجه آن رييس جمهوري آمريکا بتواند از يک ماده قانوني خاص استفاده کند و اموال دولت ايران را در آمريکا بلوکه کند و سپس، اتباع و موسسات آمريکايي بتوتنند طلب هاي خود از ايران را از محل داراي هاي بلوکه شده برداشت کنند. اين، دقيقا همان اتفاقي بود که پس از پذيرفته شدن شاه به ايالات متحده و سپس اشغال سفارت آمريکا در ايران به وقوع پيوست. جاي تعجب ندارد که لابي راکفلر- کسينجر که نگران آن از بين رفتن چهارميليارد دلار بانک چيس منهتن بودند، دقيقا همان گروهي بودند که بيشترين فشار را بر روي دولت آمريکا وارد کردند تا شاه را بپذيرد.
گروه ديگري که پس از انقلاب بر سياست هاي آمريکا در مورد ايران تاثير گذاشت و در ارتباط با برخي از تصميمات نادرست دولت ايالات متحده مقصر شمرده مي شد لابي طرفدار اسراييل در آمريکا بود. اين لابي از ابتداي بعد از پيروزي انقلاب، مخالف شناسايي دولت جديد ايران توسط آمريکا بود که يکي از موارد مهم بدبيني به دولت آمريکا در ايران بود. به علاوه، در مورد نقش اين لابي در تنش هاي بعدي ميان ايران و آمريکا هم شواهدي در دست است. به عنوان يک نمونه بسيار بارز، مي توان به نقش اسراييل و نيروهاي وابسته به آن در ماجراي فروش غيرقانوني اسلحه آمريکايي به ايران (موسوم به رسوايي "ايران- کنترا") اشاره کرد که در گزارش "کميسيون تاور" توضيح داده شده است...
...تصميم دولت آمريکا براي معامله اسلحه با ايران به نظر شما ناشي ازچه تحليلي بود؟ با توجه به دشمني بعد ازانقلاب؟ همان طور که مي دانيد آمريکايي ها سياست "مهاردوجانبه" را در مورد ايران و عراق دنبال مي کردند. يعني ترجيح مي دادند نه عراق در جنگ پيروز شود و نه ايران، و فلسفه شان هم اين بود که تضيعف هر دو به نفع آمريکاست. بايد شرايط تاريخي آن زمان را هم درنظر داشته باشيم. درآن تاريخ جنگ سرد، دراوج خودش بود، دو کشور سوريه وعراق متحدان نظامي روسيه درمنطقه بودند و درافغانستان نيز يک دولت کودتايي وابسته به روسيه سرکار آمده بود. درچنين فضايي جناحي از نظاميان آمريکا به اين نتيجه رسيد که با دادن اسلحه به ايران کمک کند. اما نه به اين منظور که ايران بتواند درجنگ پيروز بشود، درچارچوب مهار دوجانبه.
آيا شما خود تجربه مشخصي از اطلاعات غلطي که آمريکايي ها نسبت به ايران داشتند داريد؟ به ياد دارم که در آستانه انقلاب، تصميم گيرندگان آمريکا درمجموع، اطلاعاتشان نسبت به نيروهاي اپوزيسيون رژيم شاه بسيار ضعيف بود. من درژانويه 1979 به دعوت تلويزيون عمومي آمريکا براي مصاحبه به آمريکا رفتم. درآن مصاحبه آن کسي که مصاحبه مي کرد گفت که قرار است کسينجر هم بيايد که نيامد، معاونش آمد و با هم مصاحبه مطبوعاتي داشتيم. بعد ازمصاحبه، موقع شام مسئول ميزايران دروزارت امورخارجه آمريکابه ديدن من آمد تا با من راجع به انقلاب اسلامي مذاکره کند. طي آن ديدار براي من عجيب بود که اطلاعاتي که مسوولان آمريکايي درمورد ايران داشتند بسيار ابتدايي بود، به صورتي که من وقتي درمورد برخي جنبش هاي اجتماعي ايران و افرادي همچون بازرگان وشريعتي صحبت مي کردم، آنها واقعا از اين موارد بي اطلاع بودند. خاطرم هست که من به آنها گفتم چگونه است که در حالي که منافع حياتي شما با منطقه نفت خليج فارس گره خورده است، اطلاعاتتان نسبت به ايران تا اين حد سطحي وابتدايي است.
چنانچه شما اسناد ومدارک داخل سفارت آمريکا را که دانشجويان اشغال کننده سفارت منتشرکردند به دقت بخوانيد نيز به اشتباهات زيادي بر مي خوريد که نشانه ناقص بودن اطلاعات دستگاه هاي دولتي آمريکا در مورد ايران است. حتي سفير کبيرآمريکا درايران - ويليام سوليوان- درکتاب خاطرات خودش (کتاب "ماموريت در ايران") اشتباهات عجيبي کرده است. مثلا او مي گويد ايرانيان براي زيارت امام دوازدهمشان به مشهد مي روند و يا درمورد مهندس بازرگان مي گويد وي دندانپزشک است. درهمين اطلاعات است که مي گويد يزدي - يعني بنده- همسرآمريکايي دارد، درحالي که من هيچ وقت زن آمريکايي نداشته ام. اينها اطلاعاتي بسيار ناقص هستند که نشان مي دهند گزارش هايي که آمريکاي ها در مورد ايران و شرايط آن تهيه مي کرده اند از دقت کافي برخوردار نبوده و تصميمات سياستمداران هم براساس اين اطلاعات غيرمعتبر گرفته مي شده است.
روز
در اخبار آمده است که مسئولان دولت احمدي نژاد و اعضاي شوراي نگهبان در پي نشست مشترکي که در رابطه با تعيين روز برگزاري انتخابات مجلس هشتم داشته اند، به زمان قطعي "24 اسفند" رسيده اند، روز تولد رضاخان.
بعيد است که آنان خواسته باشند به چنين صراحتي در آستانه سي ام سالگرد انقلاب به ملت بگويند که مسافران اتوبوس انقلاب به ته خط رسيده اند و اکنون نوبت آن است که ميدان انقلاب را دور بزنيم و در ايستگاه 24 اسفند پياده شويم؛ هرچند که آنها سال هاست که با روش و منش خود به ايرانيان نشان داده اند که به پايان خط انقلاب واهداف و شعارهاي اصلي آن يعني "استقلال، آزادي و جمهوريت و اسلام" مورد نظر انقلابيان و مخالفان سلطنت و حکومت فردي رسيده ايم. به اين دليل است که از تبلور آزادي و جمهوريت – حقوق بشر و دموکراسي- چيز چنداني نمانده و "تشيع صفوي" جايگزين "تشيع علوي" شده و اکنون در ميدان کارزار دين و سياست، نوبت جنگ "مذهب عليه مذهب" است.
آيا گزينش چنين روزي و انتخابي چنين زمان خجسته و ميموني که پيام آن جايگزيني "24 اسفند" – تولد بنيانگذار رژيم پهلوي- به جاي "انقلاب" است، موجب خرسندي و شادي دل سلطنت طلبان و طرفداران ديکتاتورها نخواهد شد؟ و پيامش به ملت اين که فاتحه ي آنتخابات را نيز بخوانيد، چون ديگر همچون زمان شاه، نام آناني که بايد از صندوق ها بيرون خواهد آمد! ديگر نيازي به زحمت شما نخواهد بود، درنهايت "وکيل الدوله ها" و "خادمان دربار قدرتمندان" به دستور ارباب خانه ملت را فتح خواهند کرد!
من به شخصه تصور نمي کنم که حتي با حضور "شوراي نگهبان"، وجود "نظارت استصوابي"، قدرت "حزب پادگاني" و نفوذ "حکم حکومتي" به راحتي بتوان انقلاب را دور زد و به 24 اسفند رسيد. البته اين امر مشروط به شرايطي است، از جمله داشتن هوش و ذکاوت، برخورداري از اعتماد به نفس، اتکا به نيروي متحد خواستاران تغيير، تحول و اصلاح. و از همه مهمتر ارزان و رايگان نفروختن خود و آراي خويش.
اکنون ديگر ثابت شده است که در کارزار انتخابات ايران، حرف اول را چه کساني مي زنند و "وزارت کشور و شوراي نگهبان" از چه ابزار و روش هايي استفاده مي کنند تا با عنايت به سخنان اخير رهبري، منويات بزرگان و سردمداران پشت پرده مو به مو اجرا شود و از صندوق آراي ملت، نام کساني برون آيد که درنهايت آقاي خامنه اي بپسندد، و يا دست کم همچون اکثر نمايندگان اصلاح طلب مجلس ششم آرامش خاطر ايشان را به هم نزنند! اکنون اين نکته جزو بديهيات مسلم است که تا در بر اين پاشنه مي چرخد، انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان فاقد آن امکانات قانوني و آزادي هاي حقوقي لازم هستند که پيامدش برگزيده شدن نمايندگان واقعي ملت و نشاندن آنان بر صندلي سبز رنگ خانه ملت باشد، چه برسد به آنکه نمايندگان واقعي ملت بتوانند به صورت آزاد و مستقل، در شرايط اعمال قدرت "حکم حکومتي"، در مسير "تغيير و اصلاح" امور کشور قدم از قدم بردارند و حتي کلام حقي بر لبان خويش جاري سازند..
شرايط هرچه باشد، تعيين 24 اسفند 86 به عنوان روز برگزاري انتخابات مجلس هشتم موجب افزايش تحرکات انتخاباتي احزاب و گروه هاي سياسي اصلاح طلب خواهد شد و آنان با جديت بيشتري درصدد برخواهند آمد تا با کنار گذاردن و يا دست کم کاستن از اختلاف ها به " ائتلاف هاي وسيعتر" دست يافته و هرچه سريعتر"سازمان راي" و "ستادهاي انتخاباتي" را در تهران و شهرستان ها شکل دهند. در مقابل، پيش بيني مي شود که آنها با دست کم گرفتن توان تشکيلاتي و متحد خود براي تاثير گذاري بر جريان انتخابات و شکل دادن يک انتخابات "آزاد، رقابتي و سالم" و گرفتن اين امتياز از طرف مقابل به عنوان شرط خود براي شرکت در اين نوع انتخابات، در اين سمت و سو حرکت کنند. اين در حالي است که نتايج انتخابات اخير ايران نشان داده است که نه تنها اکثر قريب به اتفاق "نامزدهاي منتقد، تاثيرگذار و صاحب نفوذ" توسط شوراي نگهبان حذف خواهند شد- تا موجب نگراني خاطر رهبر نشوند- بلکه اين نهاد با همکاري وزارت کشور روند امور را به گونه اي پيش خواهد برد تا در زمان برگزاري انتخابات و شمارش آرا "وکيل الدوله ها"، "خادمان قدرت"، "مجيزگويان حکما"، "عافيت طلبان" و... در ميان نامزدهاي باقي مانده دست بالا را داشته باشند. طبيعي ست که براي خالي نبودن عريضه و بستن دهن ناظران داخلي و خارجي، در نهايت اقليتي اصلاح طلب "ساکت و خاموش و يا ملاحظه کار و محافظه کار" نيز وارد مجلس هشتم شوند.
حال سئوال اين ست که در شرايطي که "نظارت استصوابي"، "قدرت پنهان حزب پادگاني" و "اراده ي حاکمان" حرف اول را در انتخابات آينده خواهد زد، آيا به مصلحت ملت است که اصلاح طلبان و بزرگان آنان هدف خود را تنها حضور در انتخابات و يا داشتن "اقليتي قوي و کارآمد" – لابد مانند مجلس هفتم، نه دست کم چون مجلس پنجم- و يا کسب"اکثريت گوش به فرمان" - گذشته از صافي و فيلتر- بداند؟ آيا نمي توان در شرايط داخلي و خارجي خاص اين زمان، با اعتماد به نفس و قدرتمند، از همين ابتدا شرط حضور اصلاح طلبان در انتخابات مجلس هشتم را برگزار شدن انتخاباتي "آزاد، رقابتي و سالم" اعلام کرد؟ و در شرايط عدم پذيرش اين درخواست منطقي و قانوني و نبود حداقل هاي لازم، عطاي مجلس و قدرت برآمده از آن را در اين مرحله، و در مرحله بعد دولت آينده را به لقايش بخشيد و اجازه داد که مردم به عنوان داوران و ناظران اصلي قضاوت کنند که چه دارد بر سر کشور مي آيد و منافع ملي و مصالح بين المللي؟ آيا اين بار نمي توان خود و آراي خويش را رايگان و دست کم ارزان نفروخت و شرط کرد مادامي که نظارت استصوابي و اعمال سليقه ي اعضاي شوراي نگهبان و هاديان و مناديان پشت پرده آنان وجود دارد و انتخاباتي آزاد و عادلانه شکل نمي گيرد، ما مرد انتخابات غيرآزاد نخواهيم بود. نمي توان به صراحت و شفافيت گفت که عملکرد گذشته ي شوراي نگهبان و رهبر کشور نشان داده است که آنها نمي توانند "داور بي طرف" باشند، و تا زماني که اين شرايط حاکم است و سلامت انتخابات، در تمامي مراحل، توسط ما - يا ناظران بي طرف داخلي و خارجي - تضمين نشود، ما نامزدي را براي شرکت در انتخابات مجلس و در مرحله ي بعد رياست جمهوري تعيين نخواهيم کرد؟ آيا بزرگان اصلاح طلب- خاتمي، کروبي، هاشمي- نمي توانند از همين ابتدا شرط حضور در انتخابات مجلس هشتم را داشتن دست کم يک ليست 290 نفره براي گروه خود- مشروط به داشتن نامزدي برابر، معادل انتخاب شوندگان هر حوزه- و فراهم آمدن شرايط حضور ناظر کافي براي خود و حاميانشان در زمان برگزاري و تمام مراحل شمارش آرا تعيين کنند؟ تصور من اين ست که اصلاح طلبان و رهبران آنان، اگر بخواهند قادر به تحميل اين شرايط خواهند بود. پس اگر مي توانيم چرا بايد براي به دست آوردن حداقل ها، خود و آراي خويش را رايگان بفروشيم؟
عيسي سحرخيز - روز
بيش از دو ماه است که از آغاز سال نو شمسي مي گذرد. از لحظه تحويل سال و ايام عيد. ايامي که معلمان، روزها را در بند گذراندند و خانواده هاي بي گناهشان تلخ ترين روزها را سپري کردند. خانواده هايي که در بي گناهي، کم از فرشته هاي آسمان نداشتند. مگر نه آنکه هر که در اين دنيا بيشتر رنج کشد و رياضت برد، به خدا نزديکتر است. اين خانواده ها نيز به جرم داشتن يک معلم در ميانشان کم رنج نبردند که به همين جرم هم محکوم به گذراندن روزهاي تلخ تري شدند. پس نابجا نمي گويم. بي گناهي و رنج را در کنار هم بگذار. صد البته که سيماي فرشتگان را خواهي ديد.
شايد به نظرتان اين بي ربط ترين يادداشت يک روزنامه نگار از فضاي موجود آيد اما بايد گفت براي خانواده يک معلم، رنج پايان ندارد. حتي دو ماه پس از دستگيري معلمان و حتي پس از گذشت سه ماه از گلايه هاي معلمان متحصن که چرا مطبوعات به ما توجه نمي کنند.
سه ماه، زمان کافي است براي فکر کردن. انديشيدن به اينکه چرا خانواده مطبوعات، يکي از همان دردکشيده ها را در خود دارد اما او فراري است از يادآوري خاطره هاي تلخ و حتي نمي خواهد به ياد آورد دوران کودکي، نوجواني و جواني اش را که چگونه محکوم! به داشتن پدر و مادري فرهنگي بوده است.
آري ترجيح مي دهم به سابقه 3 ساله وکالت مادرم بيانديشم و تمام 30 سال معلمي اش را پاک کنم!!سه سالي که پر از شادي بود برايم. نه از آن جهت که مادرم به بزرگترين آرزوي زندگي اش رسيده بلکه براي خواهرم که ديگر فرزند معلم بودن را تجربه نخواهد کرد.
تلخ مي نويسم؟ سياه نمايي مي کنم؟ نوشته هايم تبليغ عليه نظام است؟ چه؟ عليه امنيت ملي اقدام مي کنم؟!
آن روز که پاي صحبتهاي يک فروشنده لباس نشسته بودم تا گزارشي تهيه کنم و او مي گفت: "امان از دست اين معلمها! آنقدر چانه مي زنند که ترجيح مي دهي صدقه بدهي و هيچ پول نگيري"، جناب محافظ امنيت ملي کشور شما کجا بوديد؟ همان لحظه که فکر مي کردم مادر مرا مي گويد و خودم را به ياد مي آوردم که شب عيد بر لنگه پا مي ايستادم و از خستگي مي مردم که پس از ساعتها گشتن در يک بازار نه نسبتا بزرگ براي يافتن لباسي مناسب با حقوق يک معلم، بايد به جاي استراحت کردن، بر يک پا بايستم تا جناب فروشنده از خر شيطان پايين بيايد و تخفيف دهد تا مادري شرمنده فرزندش نشود. مي داني چرا معلم چانه مي زند؟ چون جنس مقبول را مناسب با حقوق ماهيانه اش نمي يابد. به فرزندش چه بگويد؟ که ندارد؟ ! براي فرزند همين بس نيست که سر و وضع والدينش در برابر ساير والدين ها درب و داغان است؟
آري اين است که چانه مي زند و چانه مي زند و چانه مي زند. در اين چانه زدن ها، اولين ترکه به تن و روح خودش اصابت مي کند. او تحقير مي شود! در هر کلامي که مي گويد: "من معلمم!تخفيف بده." تحقير مي شود. اگر او مي گويد "من معلمم" معنايش اين نيست که "من گدايم. بده در راه خدا"!!. معنايش اين است که "من ارج دارم. حرمت دارم. شرف دارم. آنان که زير دستان من و زير هر نواي صداي من آموختند و بزرگ شدند تا روزي به دولت برسند و خود حقوقهاي آنچناني گيرند و براي ما حقوق اينچنينني تعيين کنند، شرم نمي کنند. تو شرم کن تا من بيش از اين شرمنده نشوم". آري تنها معناي کلام"من معلمم. تخفيف بده" اين است. اما امان از لحظه هايي که بحث برسد به آنجا که "اينقدر دندان گرد نباش. دنيا دو روز است."
در آن لحظات اگر نمي داني چه مي شود، بيا تا برايت تعريف کنم. با اعصابي خرد، چه دست پر و چه دست خالي، بين زوج معلم دعوايي بر پا است که "تو مردي و نان آور خانواده. چرا ما بايد شرمنده باشيم؟"
پاسخ از زهر مار تلختر را مي خواهي بشنوي، اي برادري که بوسه بر دستان معلمت مي زني؟ خوب گوش کن "چه کنم؟ دزدي؟ باج گيري؟ کارگري؟ مسافر کشي؟ لعنتي من معلمم!نمي توانم."
حتما شما نيز نمي داني معناي اين "من معلمم" چيست. براي شما نيز مي گويم. معنايش اين است که "آبرو دارم. شرف و حيثيت دارم. غرور دارم. اگر يکي از شاگردانم مرا در آن حال ببينند از خجالت مي ميرم. آب مي شوم. مي شکنم!"
درست انديشيدي برادر! "اليور تويست" را به يک قرص ناني مي توان خريد. چون گرسنه است. تو نيز خيل عظيمي از معلمان اين خاک بي معرفت را با وعده قرص ناني بر سر سفره شان خريدي و امروز، شب عيد را به کام آن رنجديدگان تلخ کردي تا بار ديگر "اليور " معروف را با بوسه اي بر دستش بفريبي. اما اينجا را اشتباه آمده اي! "اليور" نان مي خواهد. "ژان وان ژان " مي خواهد. بوسه نمي خواهد! محبت نمي خواهد. معلم، خود سرشار از محبت است. سرشار از عشق. همان عشقي که باعث مي شود با فرزند خود بر سر شغل شريفش بجنگد و فردا روز به صورت فرزند تو لبخند بزند! ايثار مي کند. متوجه اي که!
وقتي والدين فرهنگي داشته باشي و در شهرکي چون شهرک فرهنگيان بزرگ شوي، آنقدر خاطره هاي تلخ از زندگي معلمان خواهي داشت که به زبان آوردنشان دو ماه وقت بگيرد. هر روز بيانديشي، بنويسي، اشک بريزي و پاره کني و ديگر بار، روز از نو و روزي از نو.
روزي با مادرم بحث سختي داشتم. بر سر آنکه بريده بودم از زندگي و تنها يک بهانه مسخره مرا بس بود براي اعتراض... يکي از مردان نيک شهرک که همسايه نزديک ما بود به وساطت آمد که "دختر حرف حسابت چيست؟ " و من گفتم: "قحطي شغل بود؟ چرا معلم شديد؟"
او که به تازگي در برابر پسرش هم که همسن من بود، بارجويي شده بود!در جواب پرسشم گفت: "آن زمان که ما معلم شديم مايه غرور و سرافرازي خانواده هايمان بوديم. معلم شدن در آن زمان يعني آدم حسابي شدن. خوشبخت شدن. با اطمينان خاطر زيستن. مطمئن بودن به داشتن حقوق سر ماه. به همان ميزان که تو مي دانستي از فرزند معلم شدن افسرده خواهي شد، ما نيز مي دانستيم که روز به روز از غصه شرمندگي نزد فرزندانمان پير خواهيم شد!حال اگر تو راه حلي داري، بگو ما همان کنيم."
در آن روزهاي آرامش پس از طوفانهاي متمادي سالهاي 78-79 عذري خواستم و گفتم: "از معلم، بي عرضه تر خودش است. همه کشور به پا خاسته اند و به وضع معيشتي خود اعتراض مي کنند بعد معلمان... " حرفم را بريد و گفت: "معلم اهل فرياد نيست..."
نگذاشتم حرفش به پايان برسد. مي دانستم مي خواهد بگويد در شان معلم نيست که به دنبال حقوقش بدود. گفتم: "معلم اگر فرياد نزند با فرياد حقش را مي خورند. چطور معلم به فکر شان خود هست و به فکر نيازهاي فرزندانش نه؟"
سري به زير افکند و گفت: "تو راست مي گوي" و رفت اما شنيدم که به مادرم مي گفت: "اگر پسر من فهميد، دختر تو نيز خواهد فهميد."
امروز مي انديشم که اگر به جاي آن معلمان در بند، مادرم- مادر سرپرست خانوارم- و اين دوست همسايه در بند بودند، به با عرضه بودنشان مي باليدم؟!
آري. به گمانم مي باليدم. اگر چه تلخ مي بود اما تلختر از ديگر روزهاي عمرم نمي بود.
تلختر از امروزم نمي بود که گرد و غبار خاطرات را بتکانم و لحظه هاي فراموش شده را بر روي کاغذ آورم تا بگويم پدرانم، مادرانم، همسايگانم، دوستان والدينم، معلمانم! مطبوعات چه بنويسند؟ چه مي خواهيد بنويسند؟ درد معلم بودن يا آنقدر عميق است که سايرين شناختي از آن ندارند يا آنقدر تلخ است که نوشتنش کار آساني نيست. اگر عميق است براي سياست خود شماست که هميشه با سيلي صورت خود را سرخ نگه داشتيد و اگر تلخ است و پنهان، شما که طعنه هاي فروشندگان را بخشيديد، شما که فريادهاي فرزندانتان را بخشيديد، شما که "ژان وان ژان" تقلبي را بخشيديد، شما که شاگردان ناخلفتان را بخشيديد اينبار ما را نيز ببخشيد.
اينبار ما مي گوييم "شما معلميد!" و معنايش اين است که ما به جاي آن شاگردان ناخلف شرمنده ايم. شما ببخشيد!
سولماز شريف : روز