طناب

۲۱:۴۳ bamardum 0 نظر








حالا دیگر مثل سه سال قبل تصویر ایران تصویر دختران و زنانی نیست که زیبایی شان از زیر روسری های رنگی بیرون می زند و مردمان جهان را وامی دارد که بگویند که آنها دارند زندگی شان را می کنند؛ می گفتند هزار و یکشب زیر پوششی از حریر زنده است.

حالا دیگر مثل دو سال قبل تصویر ایران چونان روزی نیست که زنان و دختران در میدان هفت تیر از دست مانتوپوش های چماق به دست پلیس کتک خوردند و مردمان گفتند ایران سرزمینی است که زنانش برای به دست آوردن آزادی در خیابان کتک می خورند.
حالا دیگر مثل یک سال قبل که تصویر صورت خونین دخترکی که بخاطر حمله پلیس اخلاق در جهان منتشر شد، نیست که مردمان بگویند ایران سرزمینی است که پلیس آن زنانی را که نمی خواهند زیر سیاهی تحمیلی حکومت نابود شوند کتک می زند.
حالا دیگر ایران سرزمینی است که عکس اول آن تصویر آدمهای آویخته بر طناب است، در میان جمعیتی که آینده لرزان یک ملت را بر دار می بینند. اینجا ایران است، طناب هایی آویخته بر گردن آدمیان، برای آن که مردمان بترسند و بترسند و بترسند.
استاد بزرگ فرهنگستان زبان پارسی که به « عادل» شهره است و رئیس « خانه ملت» است، گفته است: « ترس نظم ایجاد می کند». استاد ادب پارسی که چنین بگوید از دیگران چه انتظاری داریم؟ یک ملت در ماشینی بی فرمان و بی ترمز و با شتاب به میعاد گاهی از لجن می رود. آن چه بر سر امروزمان می رود بیش از آن که وحشتناک و ترس آور باشد، تهوع آور و اسفبار است.
طناب اول: شانزده تن را به دار آویختند و گفته شد که اینان از اراذل و اوباش اند، تمیز دادن تفاوت چهره اراذل و اوباش با فرماندهان پلیس و برخی از اعضای کابینه سخت دشوار می آید. این اراذل و اوباش که هر کدام هنوز 25 ساله نشده اند، در جمهوری اسلامی به دنیا آمده اند و در نظامی آموزش دیده اند که دین و اخلاق از در و دیوارش می بارد. در روزهایی که پلیس به جای مواظبت از امنیت مردمان به دفتر روزنامه نگاران و خانه زنان آزاده کشور و خوابگاه دانشجویان و محل اجتماع معلمان و محل اعتراض کارگران حمله می کردند، برخی از این اراذل و اوباش از بامی بر سر بامی جستند و به زنانی تجاوز کردند و شرم بر آنان باد. دفاعی از آنان نداریم، اما آیا زنانی که مورد تجاوز قرار گرفتند اگر به پلیس مراجعه می کردند، زندانی نمی شدند؟ آیا اگر زنانی که مورد حمله متجاوزین قرار می گرفتند، فریاد می کشیدند پلیس به داد آنها می رسید؟ این متجاوزان در هر جای دنیا اگر چنین جنایتی بکنند، بسرعت گرفتار پلیس نمی شوند؟ چه شده است که خشونت و تجاوز و سرقت و آدم ربایی و تجاوز دسته جمعی و جنایت جنسی درست زمانی افزایش یافته است که اخلاق و عدالت و مهرورزی و انقلابیگری بر کشور حاکم شده است؟
طناب دوم: فرمانده نیروی انتظامی گفته است که حوادثی مانند آتش زدن مراکز توزیع سوخت در زمان اعلام ناگهانی طرح سهمیه بندی سوخت، باعث شد تا برخی از این افراد دستگیر و اعدام شوند. مسبب این واقعه کیست؟ همگان می دانند که حتی در کشوری مثل آمریکا هم اگر برق شهر نیم ساعت قطع شود، هزاران دزدی و تجاوز صورت می گیرد، به همین دلیل هرگز برق قطع نمی شود. آیا وقتی پلیس تا دو ساعت قبل از اعلام طرح سوخت نمی دانست که دو ساعت دیگر تهران آتش می گیرد، چگونه قرار است که با کشتار دسته جمعی افرادی که شورش و شرارت می کنند، نظم حاکم شود؟ آیا دولت نمی توانست پیش از اقدامی حساب نشده که سرمایه کشور را به باد می دهد و جان گروهی را می گیرد، کمی تعقل کند؟ مگر در تمام جهان افراد شرور در شهرها زندگی نمی کنند؟ آیا دولت نباید عاقلانه و حسابگرانه رفتار کند تا بجای اینکه ذهن بسوزانند و برنامه بریزند، آدمها را در معرض جرم قرار دهند و بعد آنان را به احمقانه ترین شکل بکشند؟
طناب سوم: تقریبا تمام کسانی که به نام اراذل و اوباش به دار آویخته شدند، دو ماه قبل از مجازات شدن دستگیر شدند، آنان بدون اینکه مراحل مجازاتی مانند اعدام را که ماهها طول می کشد بگذرانند، بسرعت بدار آویخته شدند. آنان نه براساس جرمی که کرده بودند، بلکه بر اساس یک تحلیل سیاسی دستگیر و پیش از آن که مراحل قانونی را بگذرانند، به دار آویخته شدند. در یک هفته پلیس تصمیم گرفت کسانی را که جرم اکثرشان این بود که چند بار تجاوز به عنف کرده بودند و جرم مشترک برخی از آنان این بود که خانه دیگران را آتش زده اند، دستگیر کند. دقت کنید که چند تن از اعدام شدگان جرم شان این بود که همه شان خانه دیگران را آتش زده اند. به نظر می رسید یک کارمند دادستانی بدون دقت مقاله ای نوشته و به کارمند صدا و سیما داده تا بخواند. یعنی پلیس تا یک هفته قبل از جمع آوری اراذل و اوباش نمی دانست که آنان به چند نفر تجاوز به عنف کرده اند و در عرض یک هفته چنین چیزی را فهمیدند و همه را گرفتند؟
طناب چهارم: گفتم می فهمی شانزده اعدام در روز یعنی چه؟ مرتضی می گفت: می دانی اینها که کشته شدند کسانی بودند که به ناموس مردم تجاوز کرده بودند. گفتم: تا یک سال قبل کسی به ناموس مردم تجاوز نمی کرد؟ مرتضی گفت: تو نمی دانی الآن چه فضای بدی است، هر روز خبر تجاوز و کشتن آدمها را می شنویم. گفتم: طبیعی است، وقتی دولت عواقب اجتماعی رفتارش را محاسبه نمی کند، جرم عادی می شود. مرتضی گفت: مردم طرفدار این مجازات هستند، تو نمی دانی مردم با کشته شدن این افراد چگونه برخورد می کنند، آنها شیرینی می خریدند و به همدیگر می دادند، بخاطر اینکه فرزندان شان توسط همین جنایتکاران کشته شده بودند یا مورد تجاوز قرار گرفته بودند. گفتم: به نظر تو روح ملتی که در کنار صحنه اعدام دسته جمعی شیرینی می خورند و می خندند، تیرباران نشده است؟ گفت: روح بسیاری از این مردم سالهاست به لجن کشیده شده. گفتم: چگونه می شود از رفتار ملتی که روح شان تیرباران شده دفاع کرد.
طناب پنجم: می خواهم به تو بگویم که ساعت ها می ایستی تا مرگ را ببینی. برای تو می خواهم بگویم، تویی که در خیابان نظاره گر مرگ بردارشدگان بودی. می خواهم بگویم آنکه اعدام شده است، تنها آن کسی نیست که بدنش بر طنابی آویخته است، نه، شما روح مردمی که این صحنه را می بینند نیز به دار می کشید. شما چشمان ملت را به وحشت و پلشتی آلوده می کنید. شما زندگی را در همه می کشید. شما قیمت انسان را ارزان می کنید. شما روح یک ملت را می کشید.
طناب ششم: مدتهاست که وارد باتلاق شده ایم، ما با شتاب به باتلاق فروپاشی اخلاقی یک ملت فرو می رویم. دست و پا زدنی که بالای دار می بینیم دست و پا زدن من و تو نیز هست، دست و پا زدنی که هرچه بیشتر ادامه پیدا کند، زودتر وارد گنداب می شویم و زودتر می میریم. در تمام این سالها که جامعه جوان و پر از انرژی ایران در زمان سایش دو سنگ زیرین و زبرین چپ و راست آسیاب سیاست که متفکران را زندانی کردند و روزنامه ها را اعدام کردند، دزدان بر سر بام بودند. در تمام آن سالهایی که پلیس تندروهای سیاسی را زندانی می کرد، موتورسواران هیجان زده سبقت مرگ می دادند، بی آنکه کسی به آنان چیزی بگوید. در تمام آن سالها که وب سایت های سیاسی دگراندیش و رادیوها و تلویزیون های متفاوت زیر فیلتر و پارازیت خفه می شد، مردم کلیه تصاویر مستهجن و پلید را بدون هیچ کنترلی از همه رسانه ها دریافت می کردند. ایران در تمام این سالها جزو معدود کشورهایی بود که فیلم پورنو بدون هیچ کنترلی از تلویزیون خانوادگی ماهواره های مختلف به ارزان ترین قیمت در دسترس همگان بود و جزو معدود کشورهایی بود که هر سی دی و فیلم سکسی را در آن می شد براحتی و با ارزان ترین قیمتی خرید، در حالی که فیلمسازان کشور برای ساختن فیلمی عفیف و شریف با حکومت همیشه مشکل داشتند. در تمام این سالها هیچ کس متوجه این نکته نبود که جایی که این جامعه به سوی آن می رود، لجنزاری از بحران اجتماعی است. حالا می خواهند با به دار کردن کسانی که در همین فرصتی که دولت در بی خبری خود ساخت، جلوی فاجعه ای را بگیرند که سالها قبل اتفاق افتاده است. جرم و جنایت به دلیل ارزان شدن جان آدمی و بی منزلتی حیثیت انسانی بی محابا افزایش می یابد. برای ترساندن این افراد حتی مرگ هم کفایت نمی کند، آنان از مرگ نمی ترسند، چون زندگی شان ارزش زنده ماندن ندارد. می خواهم بپرسم که مگر آنها از کجا آمده اند؟ آنها مردم همین جامعه اند، آنان پرورش یافتگان جمهوری اسلامی ایران هستند. چه کسی را داریم می کشیم؟ بر پیشانی خودمان شلیک می کنیم؟
طناب هفتم: فرض من بر آن است که برخی از آنان که کشته شدند، همان اراذل و اوباشی هستند که گفته می شود. در این تردید نمی کنم، اما باور نمی کنم آن کسانی که در شورش های خیابانی و به عنوان لات های محل کشته شدند، متجاوزان به ناموس مردم باشند. گفته اند یکی از کسانی که به عنوان اراذل و اوباش دستگیر شده، از همان هایی است که در شورش کور پس از 21 تیر در خیابان بود و اولین بار همان زمان دستگیر شد. می خواهم بپرسم مگر کسانی که انقلاب می کنند چه کسانی هستند؟ انقلاب را همیشه خردمندان و اهل فکر آغاز می کنند، اما همیشه همین اراذل و اوباش هستند که رهبری انقلاب خیابانی را در دست می گیرند، به انقلابیون سال 57 در خیابان ها نگاه کنید، نامی غیر از اراذل و اوباش بر آنان می شود گذاشت؟ منظورم طبیعتا آن یک میلیون نفری نیستند که به خیابان می روند و اعتراض می کنند، بلکه منظورم همان دو هزار نفری است که اسلحه به دست می گیرند و می کشند یا کشته می شوند. وقتی سالها منطق و عقل محاکمه می شود و دانش و خرد به زندان می افتد، طبیعی است که خشونت طلبان و سخت سران و رادیکال ها رشد می کنند. انقلاب فردا را افرادی خواهند کرد که نه کتاب می خوانند و نه اهل گفت و شنودند. آنها با قلب های پر از نفرت از سالها تحقیر، آماده اند تا با چاقو و قمه و قداره و زنجیر و اسلحه گرم، تمام کسانی که در این سالها نشان کرده اند، قطعه قطعه کنند. وقتی شما درهای حرکت قانونی و مدنی را ببندید، منتظر بمانید که ملت از دیوارهای کاخ تان بالا بیایند و این بار منتظر کسی نباشید که بشود از او انتظار رفتاری منطقی و قانونی داشت. وقتی اصلاح متوقف شود، نه انقلاب مخملی بلکه انقلابی ویرانگر و خشن و از سر نفرت منتظر حکومت است و طبیعی است که چنین انقلابی نه فقط این حکومت بلکه همه جامعه ایران را له می کند. این سرنوشت سیاه را ما برای ملت ننوشتیم، این داستان را کسانی نوشتند که اصلاح را نخواستند و به هر قیمتی جلوی مدارا و تساهل را گرفتند، حالا این گوی و این میدان، ما فقط نظاره گرانیم، بدروید آنچه کاشتید و طوفان است این که درو می کنید.

طناب هشتم: در میان کشته شدگان در خراسان مردی در آخرین لحظه پیش از مرگ لبخند می زد، لبخندش از سر شجاعت و شهامت نبود. آن لبخند فراموش نشدنی نگاه انسانی که بالغ و عاقل و هشیار باشد نبود، نمی دانم، شاید نگاه آدمی عقب مانده بود که معنی حلقه شدن طناب بر دور گردنش را نمی فهمید، یا نگاه موجودی که شدیدا دچار شوک عصبی شده و نمی داند در مقابل چشمان صدها تن که مرگ او را نظاره می کنند، چه باید بکند. شاید دارد به سرنوشت خویش می خندد. سرنوشتی که در جهنمی از فلاکت آغاز شده و در منجلابی از زیستنی دشوار ادامه یافته و در جهنمی از فریاد و ترس نیز به پایان رسیده. خنده ای بر سرنوشت خویش. نمی دانم، شاید هم عقب مانده ای بود که معنی مرگ را نمی دانست. در هر حال باید اعدام می شد، چه عقلش نمی رسید و چه در بدبختی زیسته بود، اینها دلایل کافی نیست؟
طناب نهم: این طناب را ندیدید و ندیدیم و شاید بخاطر نیاورید، چند سال قبل در مشهد مردی که خودش را مذهبی می دانست، برای از بین بردن فسق و فجور و فحشاء 14 زن روسپی را از خیابان ربود و آنها را در خانه اش کشت و جسد روسپیانی را که اکثرا فقیر و بی چیز بودند، به خیابان انداخت. او تا آخرین لحظه از آن چه کرده بود پشیمان نبود، می گفت که قصد داشته تعداد قربانیانش را به شصت تن برساند. فاجعه این بود که هر کدام از آن روسپیان اگر در لحظه دستگیری با پلیسی مواجه می شدند، فریاد نمی توانستند بکنند، چون اگر دست پلیس هم می افتادند، سرنوشتی بهتر از این مرگ نداشتند. قاتل سرانجام در خلوت اعدام شد، در خلوت اعدام شد تا سرنوشتش عبرت دیگران نشود، تا باز هم کسانی باشند که از سر غیرت و بدون هیچ دادخواهی انگشت خویش به سوی فاسدی و مفسدی نشانه کنند و بکشند و جسدی را به خیابانی تاریک بیندازند. همان کاری که در کرمان اتفاق افتاد. اما، شاید برخی که فیلم مربوط به زندگی قاتل زنجیره ای مشهد را دیدند پسر 14 ساله او را بیاد بیاورند که رو به روی تلویزیون می گفت: پدرم کار درستی کرد و کسانی که او را کشتند، بدانند که راهش ادامه دارد. شما فکر می کنید آن پسر کجاست؟ آیا می خواهد راه پدر را ادامه دهد؟ آیا یکی از همان هایی است که اعدام می کند؟ یا یکی از همان هایی است که جسدش بر دار می رود؟ یادت باشد که قاتل زنجیره ای مشهد گفته بود که به برخی از قربانیانش نیز تجاوز کرده است، او یک متجاوز به عنف و یک قاتل خودی بود.

طناب دهم: کاووسی، قاتل قاضی مقدس، یکی از به دار آویختگان بود. گفته می شد که او قبلا توسط قاضی مقدس زندانی شده بود و او را تهدید به مرگ کرده بود. بعدا گفتند که کاووسی هیچ سابقه جزائی نداشت و آنچه گفته شده بود، دروغ بود. لحظات اعدام او یکی از عجیب ترین صحنه های دوران ماست. کاووسی در تمام مدت اعدام می خندید، برای مردم و خبرنگاران دست تکان می داد و متوجه تنها چیزی که نبود، مرگ بود. گویی تنها به این فکر می کرد که باید با چشمانش و با لبخندش با دیگران آخرین حرفهایش را بزند. خنده اش مرا به یاد روزهای بازجویی ام توسط قاضی مقدس انداخت، در نیم ساعتی که داشتم شکایات را می خواندم بیش از ده نفر وارد سالن دادگاه یا در حقیقت اتاق کار شدند. آنها زنجیری در دست و زنجیری بر پا داشتند، اکثرا پابرهنه از زندان آمده بودند. قاضی درحالی که چای می خورد، می گفت: اصغر پسر ابراهیم؟ مرد زنجیر به دست می گفت: بله. قاضی مقدس می گفت: این چیزهایی که توی زندان نوشتی قبول داری؟ مرد زنجیر به دست می گفت: بله، ولی می خواستم یک چیزی بگم، من زن و بچه.... قاضی مقدس می گفت: زیاد حرف نزن، دو سال زندان، سیصد هزار تومن جریمه. مرد زنجیر به دست می گفت: پول ندارم بدم، یه قرون هم ندارم بدم. قاضی مقدس می گفت: به جاش می ری زندان، روزی پنج هزارتومن، برو بیرون. قاتل قاضی مقدس دست های بسته اش را نشان داد و در حالی که به انبوه پلیس هایی که سرشان را پائین انداخته بودند و مردمی که چشمان شان را کاملا باز کرده بودند، دست تکان می داد، نگاهی به عکاس کرد، آخرین دستش را برای عکاس و همه آنها که عکسش را دیدند، تکان داد و بر دار رفت. از قاضی مرتضوی پرسیدند: چرا او لبخند می زد؟ گفت: چون تا آخرین لحظه هم از کارش پشیمان نبود.

طناب یازدهم: تصویر کودکی سرخپوش که لای دو پلیس و در کنار پدری با چشمان خشمگین قرار داشت به عنوان عکس برگزیده اعدام های ایرانی در تمام جهان پخش شد. کودکی پنج ساله را بردند به محل اعدام که عبرت بگیرد. عبرت بگیرد تا وقتی بزرگ شد وارد جنبش زنان نشود، عبرت بگیرد که اگر بزرگ شد و مورد تجاوز قرار گرفت، مطمئن باشد که متجاوزینش در خیابان کشته خواهند شد، عبرت بگیرد تا وقتی بزرگ شد، هرگز عملی جز آنچه بزرگترها می گویند نکند. شاید پس از پایان مراسم دختر از پدرش پرسیده باشد: اینها چی کار می کردن؟ پدرش می گوید: اینها آدم های بدی بودند، خیلی بد. دختر می پرسد: یعنی هر کی کار بدی بکنه می آرن توی خیابون می کشن؟ پدر می گوید: نه، اینها خیلی بد بودند. دختر می گوید: مثل من که کارهای بد می کنم و شما منو کتک می زنید؟ پدر می گوید: نه خیلی بدتر. دختر می گوید: مثلا چی؟ پدر می گوید: خفه شو، دیگه این قدر سووال نکن. کودک لحظه ای ساکت می ماند و می پرسد: بابا! پس چرا اون آقاهه که داشتن می کشتن داشث می خندید؟ پدر می گوید: نمی دونم. دختر می گوید: خوشحال بود؟ پدر می گوید: نه، می ترسید، چون خیلی کار بدی کرده بود. دختر می گوید: ولی داشت می خندید، خودم دیدم، شاید هم نمی ترسید. پدر چیزی نمی گوید. دختر می گوید: باز هم منو می آری اینجا؟
جسدی بر طناب، پرچم دولت فاشیست است. دولتی بی لیاقت که صدها تن را قربانی می کند تا پشت پشته کشته ها بی لیاقتی و نادانی و بی کفایتی اش را نهان کند. می کشد تا مردمان را بترساند تا سووال نکنند و نخواهند آنچه حق شان است. آنچه در این میان نابود می شود، روح ملتی است که با چشمی گشاده، لرزش بیجان شدن آدمیان را بر طناب می بیند.
سید ابراهیم نبوی12 مرداد 1386







0 نظرات: