كوتاهي مشاور فرهنگي احمدي نژاد از انجام وظايف پدري

كوتاهي مشاور فرهنگي احمدي نژاد از انجام وظايف پدري

معصومه طاهري موسوي مادر نرگس كلهر، نسبت به امتناع مهدي كلهر از انجام تعهدات پدرانه نسبت به فرزندش انتقاد كرد .

معصومه طاهري موسوي همسر مهدي كلهر ،مشاور فرهنگي محمود احمدي نژاد در جوابيه به خبرگزاري ايلنا با تاكيد بر وفاداري اش به جمهوري اسلامي نگاشته است : " اينجانب از بدو پيروزي انقلاب اسلامي (1357) تاكنون كمترين فعاليت سياسي عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي، مقام رهبري و منتخبين مردم نداشته و ندارم. فردي فرهنگي و دانشگاهي هستم و تاكنون وارد هيچ حزب، تشكيلات و گروه سياسي نشده‌ام. همانند بسياري از مردم، اقوامي در خارج از كشور دارم كه خوشبختانه به‌طور مرتب به ايران سفر مي‌نمايند و مشكلي از لحاظ ورود و خروج ندارند " .

در بخشي ديگر از اين جوابيه ، خانم طاهري نسبت به امتناع مهدي كلهر از انجام وظايف پدرانه نسبت به فرزندش انتقاد كرده و نوشته است : " متاسفم از اينكه آقاي كلهر به ‌جاي پاسخگوئي به اين نكته كه به چه دليل مدت يكسال‌ونيم حاضر نشدند حتي صداي دخترشان را از طريق تلفن بشنوند و او را بدون حامي و مهر پدري رها نمودند دائماَ در صدد توجيه اين موضوع، از طريق ايراد اتهام‌هاي واهي و بدون سند و مدرك به اينجانب هستند و هر روز در مصاحبه‌هاي خود اين موارد كذب را تاكيد مي‌كنند؟ "

در پايان اين جوابيه ضمن اشاره به سمپاشي هاي شديد رسانه‌اي آمده است : " از طرف ديگر خداوند بزرگ را شاكر هستم كه به‌رغم سمپاشي‌هاي شديد رسانه‌اي از سوي ايشان، همچنان به انجام وظايف خود در صدا و سيما و مراكز علمي اشتغال دارم و خدشه و يا توقفي در فعاليت‌هايم تا اين لحظه به‌وجود نيامده است " .

لازم به توضيح است مهدی کلهر مشاور احمدي نژاد ، در واکنش به پناهندگی دخترش نرگس کلهربه كشور آلمان مدعي شد كه از همسرش جدا شده ودخترش به همراه همسرسابقش زندگي مي كرده و در طول اين مدت طبق قانون همواره نفقه به او پرداخت كرده است . ادعايي كه توسط خانم معصومه طاهری موسوی اينگونه تكذيب شد " بر اساس شناسامه، سند ازدواج و هم سکنایی (خانه ای که درحال حاضر درآن زندگی می کنم و در مالکیت ایشان است) تا امروز در این لحظه هیچگونه طلاقی بر اساس قوانین خانواده میان ما وقوع نیافته است و علاوه بر مدارک مستند فوق، بر اساس تایید کتبی واحد امور کارکنان سازمان صدا و سیما همچنان تحت تفکل نامبرده هستم " .

منبع : با مردم

احضار کمیل ‌ابن زیاد - يادداشتي از ابراهیم یزدی

احضار کمیل‌ ابن زیاد - يادداشتي از ابراهیم یزدی

1-در روز 5 شنبه 26مهر ماه جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی، که پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری بازداشت شده اند، برای بر گزاری مراسم دعای کمیل در منزل آقای شهاب طباطبائی گرد هم آمده بودند، که با یورش نیروهای امنیتی به این منزل مواجه شدند. و تعداد70 نفراز حاضران، از زن و مرد، پیر و جوان همه را بازداشت کردند. در میان بازداشت شدگان پدران، مادران، همسران و فرزندان زندانیان وجود داشتند.

- 2خانواده ها و وکلای زندانیان برای آزادی عزیزان و موکلان خود به هر مقام و نهادی مراجعه کرده اند. اما این مراجعات نتیجه ای نداشته است. برخی از این خانواده ها برای رسانیدن صدای مظلومیت خود در برابر زندان اوین گرد همائی هائی داشته اند. اما باز هم نتیجه ای عاید آن ها نشده است. این بار، نا امید از هر مقام و نهاد رسمی و غیررسمی، آنان با دل شکسته به دور هم جمع شده بودند تاداد خواهی خود به درگاه حق برند و بر آستان ربوبیت داور و دادرس نهائی بوسه زنند و داد خود از احکم الحاکمین و قاصم الجبارین به خواهند.

3- جلوگیری از بر گزاری دعای کمیل و باز داشت شرکت کنندگان در آن رویداد تازه ای نیست. در اصفهان از زمان مرحومان ارباب و غروی ، از بیش از 60 سال پیش نماز جمعه خوانده می شده است. اما در سال های اخیرنهاد های امنیتی بر گزاری این نماز را در راستای تدارک برای "براندازی نظام" دیدند و تحمل نکردند و با فشار مانع بر گزاری آن شد ند. بهانه آنان این بود که اگر می خواهید نماز بخوانید در مراسم نماز رسمی شرکت کنید. عوامل و ابزارهای امنیتی حاکمان حتی برگزاری جلسات مطالعات قرآنی در منزل این صاحب قلم را هم بر نتابیدند. با فشار و تهدید از برگزاری جلسات هفتگی مطالعات قرآنی در منزل اینجانب جلوگیری کردند. این جلسات قرآنی از حدود 40سال پیش، از قبل از انقلاب اسلامی ، در مسجد هیوستون در ایالت تگزاس با حضور دانشجویان بر گزار می شد و پس از انقلاب هم از سال 1363، به درخواست و پیگیری دانشجویان ، بطور هفتگی ادامه داشته است. تعطیل نماز جمعه، جلسات قرآن و باز داشت شرکت کنندگان در دعای کمیل چه معنا و مفهومی دارد؟ آنان از آشنائی جوانان با کلام خدا می ترسند؛ از آن می ترسند که آشنائی نزدیک جوانان با آیات الهی آنان را از اطاعت کورکورانه از متولیان دین باز بدارد و حاضر به قبول قرائت های تحریف شده ومتحجرانه از کلام مقدس نشوند. واقعیت این است که این جوانان وقتی قرآن را می خوانند و با رفتار های این متولیان مقایسه می کنند فاصله عظیم میان این دو را در می یابند وسپس می پذیرند که تعمیم رفتار اینان به آموزه های دینی تا چه اندازه از واقعیت بدور است. این جوانان وقتی در کتاب خدا می خوانند که در باره برخی ازعلمای یهود می فرماید:" و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون- و حال آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را می شنیدند و با آنکه حقیقت را می یافتند ، تحریفش می کردندوازکارخویش آگاه بودند. بقره75" ، از خود می پرسند که آیا برخی از علمای دین ماهم مرتکب این انحرا ف شده اند یا خیر. یا می خوانند که:" من الذین هادوا یحرفون الکلام عن مواضعه – بعضی از یهودیان کلمات خدارابه دگرگون و تحریف می کنندو...( نساء 46). به یاد تحریف های برخی از متولیان دینی خودمان می افتند. دگرگون کردن کلام خدا یکی از رفتار های متولیان در هر دینی است. اگر این جوانان برای برونرفت از سر در گمی های ناشی ازپیچیدگی های اوضاع کنونی به قرآن پناه می برند باید آن ها را به چوب و درفش و محرومیت از درس و کار و غیره تهدید کرد؟ مامورین امنیتی ضمن تهدید جوانان و اخطار به آنان که در این جلسات قرآن شرکت نکنند، با صراحت عدم حساسیت خود را به برگزاری جلسات عیش و نوش و بی بند وباری جوانان بیان می کنند.


4-آقای عباس جعفری دولت آبادی ،دادستان جدید تهران، در مراسم تودیع و معارفه سرپرست جدید دادسرای کارکنان دولت گفته اند که هیچ کس از انتقاد ناراحت نمی شود؛ هنر نظام قضائی این است که به مسئولان هشدار دهیم تا راهشان را تصحیح کنند؛ همه باید در چهارچوب قانون حرکت کنند. علاوه بر ایشان سایر مسئولان نیز از ضرورت قانون گرائی صحبت می کنند. از این سخنان باید استقبال کردوبرای موفقیت دادستان جدید دعا کرد که ایشان هم بتواند، همانطورکه به همه توصیه کرده اندخود نیز درچهارچوب قانون حرکت کنند. براین اساس اولین پرسش ما از جناب ایشان این است که باز داشت 70 نفر شرکت کننده در دعای کمیل بد ستورو حکم چه مقامی بوده است و اتهام بازداشت شدگان چیست؟ آیا برخورد درستی صورت گرفته است و ایشان نباید، همانطور که خود گفته اند، هشدار بدهند وبا صدور دستورمقتضی آزادی این بازداشت شدگان را فراهم کنند؟


5- خانواد ه های زندانیان سیاسی ، که از همه جا ناامید شده اند ، به دعای کمیل رفته بودند تا بر طبق آموزه های قرآنی که فرمود: امن یجیب المضطرا اذا دعا ویکشف السوء ، با کمیل ابن زیاد نخعی همزبان شوند و بر طبق رهنمود مولایشان علی (ع) بخوانند: آلهم و ربی من لی غیرک اسئله کشف ضری و النظر فی امری. این که دیگر توسل به بیگانه و تبلیغ علیه نظام و تشویش افکار عمومی نبود؟ چرا آن ها باز داشت شدند؟
این بندگان خدا با ایمان به : یا من اسمه دواء و ذکره شفاء آمده بودند تا درمان درد های خود و جامعه خود را از خداوند طلب کنند؛ آمده بودند تا با خود سازی و پنگ زدن به ریسمان الهی و تعالی عرفانی بتوانند با پایمردی بیشتر احقاق حقوق از دست رفت خود وملت را پیگیری کنند. آیا نا امیدی از دادرسی و عدالت حاکمان و پناه بردن وتوسل به خدا هم از مقولات امنیتی و براندازی نرم محسوب می شود؟ شاید کسانی که این افراد را بازداشت کرده اند بر این باورمی باشند که آن ها با خواندن :الهم و من اردنی بسوء فارده؛ و من کادنی فکده؛ مرتکب براندازی عرفانی شده اند و برای حفظ امنیت نظام باید باز داشت می شدند. اگر چنین باشد، متهم ردیف اول این پرونده کمیل ابن زیاد نخعی است. که در محل دعای کمیل حاظر نبود. واقعا در برابر این رویداد بی سابقه چه می توان گفت؟


6- اما باید به جناب دادستان جدید و سایر مقامات مشفقانه توصیه کرد وهشدار داد که سخن گفتن از قانون آسان تر از عمل بدان است. جوری عمل نکنند که مصداق این آیه شریفه شوند که فرمود:" اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم- آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید ولی خود را فراموش می کنید." آیا نخوانده اند و نمی دانند :" لم تقولون ما لا تفعلون کبرمقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون".


و بالاخره باید بدانند این گونه رفتار با مردمان از مصایق بارز ظلم است و بدانند که پیامبرگرامی فرمود: الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم". پس : فاعتبروا یا اولی الابصار

مسئول بازرسي زندان رجايي شهر : به اين ها تا حد ممكن تجاوز كنيد

مسئول بازرسي زندان رجايي شهر : به اين ها تا حد ممكن تجاوز كنيد

رئیس بازرسی زندان رجایی شهر کرج در هنگام ورود دو زندانی عقیدتی از سایر زندانیان خواست تا آنان را مورد تجاوز جنسی قرار دهند.

به گزارش هرانا به نقل از واحد زندانیان مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، دو تن از شهروندان بازداشت شده در وقایع اخیر با هویت محفوظ که گفتگوهای آنان از صدا و سیما نیز پخش شده است پس از تبعید از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج در اوایل هفته جاری، حسب نظر واحدهای حفاظت و بازرسی این زندان به بند 1 زندان رجایی شهر که اخیراً شاهد درگیری های مرگبار و شورش بوده است منتقل شدند.

رضا ترابی مسئول بازرسی این زندان در اقدامی که ارتباطی با وظايف وی ندارد، این دو زندانی را شخصاً به این بند منتقل کرده و در حضور تعدادی از زندانیان بصورت علنی و صریح خواستار تجاوز جنسی تا حد ممکن! به این دو زندانی شده است.

در حال حاضر این دو زندانی کماکان در بند 1 این زندان که محدودیت تماس با خارج زندان را نیز داراست به سر می برند، گزارشاتی از مسائل روی داده در این بند دریافت شده است که در صورت تائید بعنوان گزارشات تکمیلی از وضعیت این دو زندانی و اقدام غیرانسانی و غیرقانونی مسئولان زندان منتشر خواهد شد.

لازم به یادآوری است مورخ 3 آبان ماه واحد زندانیان، گزارشی تحت عنوان "یک زندانی با دستور یکی از مسئولان زندان مورد تجاوز جنسی قرار گرفت" منتشر کرد که در آن شرح تجاوز به یک زندانی به نام "عبدالله همتی" به دستور یکی از مسئولان زندان کرج ذکر شده بود، گزارش شده است پس از انتشار این مهم و واکنش افکار عمومی نسبت به موضوع مطرحه، مسئولان مربوطه زندانی مذکور را در مقابل دوربین فیلمبرداری قرار داده و تحت فشار گفتگویی ویدئویی از وی تحت عنوان عدم صحت این گزارش ضبط کرده اند. این در حالی است که بحران مسائل جنسی در زندان رجایی شهر در سطح ریاست آن بارها در نشریات رسمی نیز منتشر شده است.

منبع : خبرگزاري مجموعه فعالان حقوق بشر – هرانا

سازمان مجازی و رهبر فرضی

سازمان مجازی و رهبر فرضی

تحلیلی بر علل تداوم جنبش سبز ایران

«قرار» بر این بود که جنبش فراگیر سبز که در اعتراض به تقلب در انتخابات دهم ریاست‌جمهوری شکل گرفته بود، ظرف یک هفته و پس از سخنان مقام رهبری در نماز جمعه فروخوابد. «تجربه» نیروهای امنیتی نیز چنین موضوعی را پیش‌بینی می‌کرد. سابقا در جریان جشن‌های خیابانی پس از بازی فوتبال ایران و استرالیا و در جریان اعتراضات دانشجویی در تیر ۷۸ و خرداد ۸۲، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کشور تجربه‌های «مفیدی» برای کنترل و سرکوب اعتراضات خیابانی بدست آورده بودند. اما نه تنها جنبش سبز ظرف یک هفته فروکش نکرد که حتی در طی ماه‌های بعد گسترش بی‌سابقه‌ای یافت و همچنان نیز زنده و فعال است. چه اتفاقی افتاده بود که تجارب و روش‌های امنیتی این بار مفید واقع نشد؟"



دستگاه‌های امنیتی از لحاظ «ابزاری» بسیار مجهز و به روز شده اند. تکنولوژی اطلاعاتی مطابق با آخرین فن آوری ها و نوآوری های جهانی پیش می رود و بسیاری از شرکت های غربی نیز برای به روز رسانی ابزارهای امنیتی با دولت ایران همکاری کرده اند. هزینه های بسیار سنگینی از لحاظ تامین ابزار و نیروی انسانی جدید و کارآمد بر بودجه اجرایی کشور تحمیل شده است. پس چرا جنبش سبز متوقف نشد و کنترل و مدیریت اعتراضات با شکست مواجه گردید؟

پیش از این می گفتند که برای شکل گیری یک جنبش اجتماعی حداقل سه چیز لازم است: رهبری ، سازمان و هدف عینی کوتاه مدت یا میان مدت. پس برای نظام های سیاسی و دستگاه های امنیتی نیز مسئله روشن بود: برای از بین بردن یک جنبش اجتماعی لازم است که یا رهبری جنبش را از بین ببرند، یا سازمان را متلاشی کنند یا به صورت نرم افزاری و با نفوذ در جنبش در «ماهیت اهداف» ایجاد اخلال کنند. به عنوان مثال در سال های اخیر در ارتباط با جنبش دانشجویی، جنبش زنان و حرکت های کارگری هر سه روش فوق در پیش گرفته شد که موثر هم واقع گردید.

ایده کلاسیک و قدیمی فوق همچنان و تاحدودی معتبر است؛ یعنی یک جنبش برای شکل گیری و تداوم به رهبر، سازمان و هدف عینی نیاز دارد، اما آنچه با گذشته تفاوت پیدا کرده تغییر ماهیت، تعریف و ساختار «رهبری» و «سازمان» یک جنبش و تطبیق و هماهنگی آن با ساختار جوامع اطلاعاتی جدید است. جنبش سبز ایران اولین جنبش سیاسی در نوع خود می باشد که در قالب های جدید اجتماعی بوجود آمده است.

بدین ترتیب تمام مطالعات تطبیقی و مقایسه ای برای استفاده از تجارب سایر کشورها در ارتباط با انواع و اقسام جنبش های رنگی و غیررنگی برای دستگاه های امنیتی ایران مفید واقع نشده و مقایسه ایران با آن کشورها تنها به پیچیده تر شدن مسائل دامن زده است. نتیجه دیگر این نوع مقایسه ها جلوگیری از فهم و درک صحیح رهبران نظام از ماهیت جنبش بوده است. وقتی مسئولین درک درستی از ماهیت جنبش نداشته باشند، قطعا راه حل هایشان برای کنترل جنبش نیز مفید نبوده و حتی نتیجه عکس می دهد. اکنون جهان با پدیده ای نو مواجه شده است که هرگز بدین شکل و در این سطح سیاسی رخ نداده بود.

۱- رهبر فرضی
تمام انقلاب های کلاسیک دارای رهبران مشخص و تقریبا واحد بودند یا حداقل یک هسته رهبری معین داشتند. این مسئله یکی از مهمترین عوامل انسجام و هدایت جنبش ها بوده است. حتی جنبش های رنگی و مخملی جدید هم از این قاعده مستثنی نبوده اند. نیروهای امنیتی ایران که بسیار علاقه مند به این گونه جنبش ها می باشند در چارچوب ذهن مقایسه ای خود، در این اندیشه بودند که حضور سید محمد خاتمی در انتخابات منجر به شکل گیری چنین جنبشی خواهد شد. خاتمی گزینه واحد اصلاح طبان بود و توانایی بسیج و آزاد سازی نیروی اجتماعی عظیمی را داشت.

به این ترتیب برای جلوگیری از شکل گیری جنبشی مشابه می بایست رهبری واحد این جنبش، که به زعم ایشان همان خاتمی بود، کنار رود. اینگونه و با فشارهای پیدا و پنهان خاتمی را مجبور به کناره گیری از صحنه انتخابات کردند. فارغ از این بحث که اساسا مقایسه وضعیت ایران با وضعیت اکراین یا گرجستان چقدر می تواند درست باشد، باید گفت که حذف خاتمی نیز نتوانست از بروز جنبش سبز جلوگیری کند و این اولین نشانه تفاوت ماهیت این جنبش با تمامی جنبش های گذشته بود.

این جنبش وابسته به راس خود نبوده و نیست. اگرچه همواره حول یک «راس فرضی» سامان یافته است. بی شک خاتمی و موسوی دو راس فرضی برای این جنبش در مراحل اولیه و بعدی و البته بهترین، سالم ترین و اخلاقی ترین گزینه ها در بین گزینه های ممکن و موجود بوده اند. در چنین حالتی اعضای متکثر جنبش فرض می کنند که شخصی یا نهادی نقش رهبری جنبش را بازی می کند؛ رهبری که البته «حداقلی» است و چندان هم رهبری نمی کند. تنها «حضور» دارد تا انسجام جنبش حفظ شود و از مسیر اولیه آن خارج نشود.

خصوصیت رهبر فرضی آن است که از «تعدد رهبران» جلوگیری می کند و مانع انشقاق و انشعاب در جنبش می شود. درواقع وجود رهبر فرضی باعث می شود که افراد یا گروه های دیگری سوار برجنبش نشده و ادعایی برای رهبری آن نداشته باشند. جنبش بی رهبر در واقع چندین رهبر خواهد داشت و رهبران متعدد دارای روش ها و ایدئولوژی ها و اهداف متفاوت و گاه متناقض می باشند. نتیجه چیزی جز افتراق رهبری و فروپاشی جنبش نخواهد بود.

پس بهترین حالت این است که رهبری در راس باشد که چندان هم رهبری نکند. موسوی بسیار ماهرانه با این نوع رهبری آشناست. او بر مواضع خویش ایستاده است بدون آنکه ادعای رهبری جنبش را داشته باشد. او بر ماهیت متکثر جنبش تاکید داشته و به هیچ وجه به دنبال ایجاد یک سانترالیزم متمرکز و سخت برای این جنبش نبوده و نیست. حتی «تشکیلات راه سبز امید» نیز شبکه ای اجتماعی و متکثر است نه یک سازمان انقلابی یا جبهه ای سیاسی. او می داند که افراد مختلفی با عقاید و اهداف متنوع خود را متعلق به جنبش سبز می دانند و اگر او بخواهد به عنوان یک رهبر، جنبش را تنها محدود به عقاید و اهداف شخصی خود کند قطعا باید منتظر ریزش و کوچک شدن جنبش باشد.

برخی از گروه های اپوزیسیون دائما تبلیغ می کنند که «موسوی رهبر جنبش نیست» یا «جنبش سبز رهبر ندارد» یا «مردم خود رهبر جنبش هستند». تصور آن ها از رهبری جنبش همان رهبری قدیمی و کلاسیک است که نوعی رهبری حداکثری بود و جنبش قبایی بود که بر قامت رهبران دوخته می شد. ایشان دانسته یا نادانسته بر تلاشی جنبش دامن می زنند. در حالیکه نوع رهبری فرضی میرحسین موسوی به هیچ وجه شباهتی با آنگونه رهبری کلاسیک ندارد.

در واقع اعضای جنبش پذیرفته اند که با وجود تفاوت های فکری با «شخص موسوی»، وی را به عنوان رهبر این جنبش «فرض» کنند. موسوی نیز با آگاهی از این وضعیت و آگاهی از ماهیت متکثر جنبش سبز، ادعای رهبری حداکثری ندارد. در این حالت افرادی مانند «کروبی» و «خاتمی» نیز بخشی از رهبری فرضی موسوی هستند. درواقع دیگر چهره و صورت رهبر اهمیت ندارد. صرف وجود افراد شجاع و سالم در راس جنبش به عنوان رهبری فرضی موجب حفظ و انسجام آن است.

به این ترتیب نوع رهبری فرضی و حداقلی جنبش سبز تبدیل به یکی از عوامل تداوم آن در ماه های اخیر شد. میرحسین موسوی به صورت حداکثری به برنامه ریزی و سازماندهی جنبش نپرداخت و این کار را به ابتکارات مردمی واگذار کرد. همین باعث شد که حاکمیت نظامی نتواند بهانه های لازم را برای بازداشت و حذف وی در دست داشته باشد. حتی اگر موسوی در زندان می بود رهبری فرضی وی ازبین نمی رفت و حتی تقویت می شد. پس اینگونه، رهبر فرضی جنبش حفظ شد و عامل انسجام و تداوم جنبش گردید.

۲- سازمان مجازی
موسوی با ایفای ماهرانه نقش خود به عنوان رهبر فرضی از وابستگی جنبش به شخص خود جلوگیری کرد و بهانه حذف خود را از حاکمان نظامی گرفت. پس نیروهای امنیتی می بایست به دنبال روش دوم برای سرکوب جنبش می رفتند ، یعنی «سازمان جنبش» را از بین می بردند. اما کدام سازمان؟! کدام سازمان را باید از بین می بردند تا مردم دیگر به خیابان ها نیایند؟ ایشان تا مدت ها تلاش کردند که با بازداشت اعضای احزاب اصلاح طلب و بستن دفاتر ایشان تمام سازمان هایی که ممکن بود به بسیج عمومی بپردازند را از بین ببرند. کار از حد احزاب گذشت و به «ان جی او» های غیرسیاسی و فرهنگی نیز کشیده شد. حتی انجمن های حقوقی و صنفی را هم بستند اما بازهم اتفاقی نیافتاد. سازمان جنبش به هیچ وجه واقعی و بیرونی نبود که بتوان آن را از بین برد. جنبش «خودسازمانده» شده بود.

تا این زمان احزاب و «ان جی او» ها متهم به براندازی بودند؛ اما وقتی این سازمان ها بسته شدند و جنبش ادامه پیدا کرد، معلوم شد که جنبش سبز نه تنها وابسته به رهبری خود نیست که حتی وابسته به نهادها و سازمان های اجتماعی هم نیست. جنبش سبز ایران جامعه مدنی را دور زده بود اما قطعا یک حرکت توده ای یا پوپولیستی نیز محسوب نمی شد. حاکمان سرگردان اما بازهم به دنبال عامل براندازی می گشتند. پس این احمدی نژاد بود که وارد صحنه شد و «رسانه ها» را عامل براندازی دانست.

پیش از این از نگاه حاکمان نظامی، هر نهادی که توانایی سازماندهی مردم را داشته باشد، «بالقوه برانداز» محسوب می شد حتی اگر واقعا برانداز نبود. مهم نبود که آن نهاد، سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی و حتی صنفی باشد؛ مهم توانایی آن نهاد در بسیج تعدادی از مردم بود. بر اساس این تحلیل هر سازمان غیروابسته به حاکمیت در مواقع بروز بحران پتانسیل تبدیل شدن به یک عامل براندازی را داشت. اینگونه، دولت نهم در طی چهار سال تمام همت خود را صرف از بین بردن جامعه مدنی نوپای ایران کرد تا روزی این نهادهای مستقل از حکومت به عامل براندازی تبدیل نشوند. تلاش دولت نهم در از بین بردن جامعه مدنی و شکل دهی به یک جامعه توده ای، باعث شد که بسیاری از روشنفکران «تهدید فاشیسم» را یک تهدید جدی تلقی کرده و نسبت به آن هشدار دهند چراکه فاشیسم در یک جامعه توده ای شکل می گیرد.

حال که تمام نهادهای مدنی تعطیل و از دید حاکمان تمام پتانسیل های براندازی از بین رفته بود، پس چرا جنبش سبز که به زعم ایشان برانداز بود همچنان ادامه داشت؟ چه عاملی به سازماندهی این جنبش می پرداخت؟ تنها موردی که به ذهن احمدی نژاد و مشاوران نظامی اش رسید، «رسانه ها» بودند. اینبار سایت های اینترنتی و شبکه های ماهواره ای بودند که متهم به براندازی شدند چرا که به زعم آن ها امکان بسیج وسازماندهی مردم را داشتند. پس ابزار و تکنولوژی های جدید از شرکت های غربی خریداری و به کار گرفته شدند تا با فیلترینگ شبکه مهم اطلاع رسانی اینترنتی و ارسال پارازیت های مخرب و مضر بر روی امواج ماهواره ای جلوی براندازی گرفته شود. «محدود کردن اطلاعات در عصر اطلاعات» ایده ای بود که به ذهن حاکمان نظامی رسید.

اما اطلاع رسانی به هر شکلی ادامه پیدا کرد: دیوار نویسی، پخش اعلامیه، ارسال پیامک و ایمیل، استفاده از فیلتر شکن و روش های مقابله با پارازیت، اسکناس نویسی، و از همه مهمتر اطلاع رسانی دهان به دهان. هیچ تکنولوژی ای را نمی توان در فهرست محصولات غربی یافت که بتواند جلوی ارتباطات جمعی مردم یک جامعه را به صورت کامل بگیرد. سازمان جنبش سبز تبدیل به «سازمانی مجازی» شده بود. این سازمان دارای یک هسته مرکزی نبود تا بتوان با حذف آن جنبش را فروخواباند.

شاید اگر دولت نهم تا به این حد برای از بین بردن جامعه مدنی تلاش نکرده بود اکنون سازمان های حزبی و نهادهای مدنی مسئول و پاسخگوی سازماندهی مردمی بودند و از طریق مذاکره با آن ها می شد به نوعی اعتراضات را خواباند. اما احمدی نژاد با از بین بردن جامعه مدنی خود به دست خود زمینه ایجاد یک سازمان متکثر، غیر متمرکز و مجازی را فراهم آورده بود که هر عضو آن مستقلا یه حزب و یا یک ستاد به حساب می آمد.

به این ترتیب، شکل گیری یک سازمان مجازی متکثر دومین عامل تداوم جنبش سبز بود. حتی تلاش میرحسین موسوی در تاسیس تشکیلات راه سبز امید نیز خارج از این بحث نبود. آن تشکیلات نیز شامل شبکه های اجتماعی متکثر و متنوع است که سازماندهی مرکزی به معنای قدیم آن ندارد و متکی به ابتکارات و تلاش های فردی اعضا می باشد. این سازمان ایدئولوژی معینی نیز ندارد که اعضای خود را محدود به آن کند. در نتیجه تمام ایرانیان علاقه مند به جنبش سبز می توانند عضو آن به حساب آیند.

۳- هدف ثابت، ساده، عینی، شفاف، کم هزینه و قابل دستیابی
سومین عامل تداوم جنبش سبز آن بود که مخالفان تا این لحظه نتوانستند در اهداف آن تغییر ایجاد کنند. هدف یک جنبش اجتماعی باید کاملا عینی، مشخص، کوتاه مدت و قابل دست یابی باشد. هدف جنبش سبز از ابتدا «تغییر دولت و ریاست» آن بود؛ یک موضوع روشن و ساده که هر فرد عادی و غیرسیاسی نیز به راحتی قادر به فهم و درک آن است و می تواند بااین هدف به جنبش بپیوندد. پیچیدگی اهداف جلوی فهم عمومی آن را می گیرد و باعث اختلاف در روش ها می شود.

اهدافی که از سوی برخی از گروه های اپوزیسیون مطرح می شود همچون «تغییر نظام سیاسی»، «تغییر رهبری نظام»، «ایجاد نظام سکولار یا لائیک و حذف اسلامیت»، «حذف ولایت فقیه»، «تغییر قانون اساسی و برگزاری رفراندوم» و اهدافی کلی و بزرگی از این دست، بیشتر بر پیچیده تر شدن مسائل دامن می زند. ضمن آنکه در بین حامیان جنبش سبز اختلافات بسیاری را رقم خواهد زد. پیچیدگی هدف همچنین «بی انگیزگی» را در میان مردم عادی به دنبال خواهد داشت.

هدف باید شفاف باشد و ابهام درهدف از گسترش و فراگیری آن به عنوان یک خواست عمومی جلوگیری می کند؛ در نتیجه آن هدف نمی تواند مورد توافق اکثریت اعضای یک جنبش متکثر باشد. همچنین ، اهداف بزرگ و کلی ، راه حل ها و روش های پرهزینه تری را می طلبد. اهداف و برنامه ها باید متناسب با متوسط توان اعضای یک جنبش باشد. بی شک هرچه هزینه های عمل سنگین تر باشد، از میزان گسترش و فراگیری جنبش کاسته می شود. برعکس خواسته ها و مطالباتی که مربوط به کلیت نظام سیاسی نیست و تغییرات در سطح دولت را مطرح می سازد، گسترش و نفوذ بیشتری در میان مردم پیدا می کند.

یکی از راه هایی که می توان به یک جنبش اجتماعی ضربه زد آن است که با نفوذ در جنبش و طرح اهداف بزرگتر و شعارهای رادیکال و تند (که گاها موجب بروز هیجان و احساس بیشتری نیز در بین نیروهای سیاسی می شود)، موجبات اغتشاش ذهنی اعضا را فرآهم آورد و میانشان اختلاف انداخت. می توان با پیچیده تر کردن مسائل از نفوذ آن ها در میان مردم کاست و با تحمیل هزینه های سنگین حامیان عمومی جنبش را پراکنده کرد.

به هرحال تا به این لحظه اگرچه بعضا شاهد طرح شعارها و اهداف رادیکال از گوشه و کنار بوده ایم، اما به طور کلی اهداف جنبش به خاطر درایت اعضا و رهبران آن، همان اهداف عینی و قابل فهم اولیه باقی مانده است. ایشان همچنان خواستار تغییر دولت و ریاست آن هستند. هدفی که شاید جذابیت شعارهای رادیکال را نداشته باشد، اما چنانچه همگان می دانند دستیابی به آن موجب تغییرات مهم و پایداری در سطوح اجرایی نظام سیاسی خواهد شد که بر زندگی تک تک مردم تاثیر خواهد گذاشت. این ثبات در هدف و شعار سومین دلیل برای پایداری و تداوم جنبش سبز بوده است.

جنبش منحصر به فرد
خصوصیات سه گانه فوق نشان دهنده آن است که جنبش سبز ایران در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد بوده است. همین یگانه بودن آن است که حاکمان را از درک و فهم آن بازداشته چراکه گزینه مشابه ای در دنیا برای مقایسه با این پدیه و فهم آن پیدا نکرده اند. شاید این یک جنبش «جهش یافته» ای است که دیگر با واکسن ها و آنتی ویروس های قدیمی امنیتی قابل «درمان» نیست.

در نتیجه هرچقدر ابزارها و تکنولوژی های جدید و گرانقیمت در اختیار نیروهای امنیتی باشد، به دلیل درک و فهم اشتباه از ماهیت جنبش سبز و به دلیل قدیمی و کهنه بودن استراتژی های امنیتی، هیچکدام به کار نمی آیند و برعکس به کارگیری آن ها در نهایت به کلیت نظام سیاسی آسیب می رساند. ابزارها نو و مدرن شده اند اما استراتژی ها و تئوری های امنیتی همچنان کهنه، قدیمی و کلاسیک باقی مانده اند. شاید به همین دلیل است که کشورهای غربی به راحتی تکنولوژی های جدید را در اختیار دولت ایران قرار می دهند چراکه در قبال کسب درآمدی کلان، از کارایی و تاثیر اندک آن ها نیز آگاهند.

عماد بهاور

الغای آزادی

الغای آزادی

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از برای آزادی

در محیط طوفان‌زا ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی

( فرخی یزدی )

اخیرا روزنامه‌ی سرمایه در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۸۸ به نقل از خبرگزاری ایسنا مطلبی از آیت الله مصباح یزدی در جمع گروهی از فرماندهان نیروی دریایی سپاه تحت این عنوان منتشر کرد که " آزادی از القائات شیطان است ".

مصباح یزدی گفت: « یکی از راه‌های کسب بصیرت، فهم صحیح معارف و شناخت نقشه‌های شیاطین است. القای شبهات توسط شیاطین، موجب محروم شدن انسان از بینش معنوی و بصیرت می شود. استفاده از راهنمایی قرآن و انبیا و عمل به آنها مانع از مبتلا شدن انسان به کورباطنی می‌شود. استفاده از مفاهیمی که تعریف مشخصی نداشته و مصادیق آنها معین نیستند، یکی از راه‌های القای شبهات است. آزادی یکی از این مفاهیم است که شنونده با شنیدن آن مفهومی زیبا را در ذهن خود تصور می‌کند و در طول تاریخ سوءاستفاده‌های زیادی از آن شده است. از آنجا که نمی‌توان در یک کشور اسلامی که مردم آن در مکتب امام حسین(ع) درس خوانده‌اند، این فرهنگ را ترویج داد، به گونه‌ی دیگری وارد شدند و این فرهنگ را در مقابل خشونت‌طلبی و تروریسم قرار دادند و با عنوان تسامح و تساهل به ترویج آن در کشورهای اسلامی پرداختند و با تبلیغات بسیار زیاد به بهانه نقد خشونت طلبی به ترویج فرهنگ تسامح و تساهل، آزادی، اختلاط بین دختر و پسر و فرهنگ غیراسلامی، بلکه ضداسلامی پرداختند. »

1.بحث آزادی در قرآن و یا اسلام از جمله موضوعاتی است که همواره محل مناقشات جدی دین‌گرایان سنتی و نواندیشان و روشن‌فکران دینی بوده است. معمولا نواندیشان دینی مانند بازرگان، طالقانی، شریعتی، سروش و غیره بر آن باور بوده‌ و در ترویج آن کوشیده‌اند که ارزش‌ها و مفاهیم دینی و به ویژه اسلامی با مفاهیم حقوق طبیعی و میثاق امروزین آن یعنی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر سازگاری دارد. در مقابل نیز سنت‌گرایان با عدم پذیرش موردی برخی اجزای حقوق بشر مانند برابری جنسیتی در حقوقی نظیر دیه، ارث، یا مواردی مانند ارتداد و نظایر آن، مبلغ این اندیشه بوده‌اند که پذیرش آزادی در تمامی ابعاد و زمینه‌ها با احکام و دستورات دینی امکان تطابق ندارد. اما آن‌چه جای تامل فراوان دارد آن است که تا کنون جز معدود فقیهانی نظیر حاج ملا علی کنی و یا شیخ فضل الله نوری که آزادی را کلمه‌ی قبیحه و یا واژه‌ی منحوسه می‌دانسته‌اند، حتی در بین سنت‌گرایان نیز فقیه به‌نامی دیده نشده که مطلق آزادی را مغایر ارزش‌های اسلامی بیانگارد.
2.چه در دین و چه در عرف، آزادی در دو معنای " رهایی از " و " رهایی برای " معنا گرفته است. رهایی عقیده، جسم، بیان، انتخاب نحوه‌ی زندگی و از سوی دیگر رهایی از بردگی، فقر، بی‌ایمانی، شرک، جهل، ستم، خودکامگی، تمامیت‌خواهی، استبداد و غیره از جمله مفاهیمی هستند که به‌کرات مورد تاکید و تایید قرآن کریم قرار گرفته‌اند. محوری‌ترین شعار اسلام " لااله الاالله " است. بخش نخست این شعار، " لااله " است که به نفی و رهایی از سلطه‌ی تمامی الهه‌ها و خداوندانی می‌پردازد که به عنوان منابع و مبانی نظری و عملی فرعون‌ها و قارون‌ها و نمرودها آزادی و ایمان بنی‌آدم را تهدید کرده و موجبات استضعاف مادی و معنوی انسان را فراهم می‌کنند و " الله " در متن قرآن، پروردگار و خداوندی معرفی می‌شود که بارزترین و تکراری‌ترین ویژگی‌اش، رحمانیت و رحیمیت است، انسان را اشرف مخلوقات و حتی برتر از فرشتگان می‌داند. از میان تمام موجودات عالم، تنها به انسان عشق می‌ورزد. واژه‌ی " حب " در قرآن تنها برای انسان‌ها به کار رفته است: " ان الله یحب المحسنین."
3.آیه‌ی ۳۱ سوره‌ی بقره می‌فرماید که خداوند در پاسخ به این پرسش ملائکه که چرا کسی را در آن‌جا ( زمین ) می‌گماری که تبهکاری کند و خون‌ها بریزد، " اسماء الحسنی " که می‌تواند تعبیری از ایمان و معرفت کامل تلقی شود را به انسان عرضه می‌دارد و فرشتگان با درک یگانگی انسان بر دریافت کامل معرفت الهی انسان را سجده‌ می‌کنند و در این میانه تنها ابلیس است که از تقدیس این کرامت ویژه سرباز می‌زند. قرآن از عمل وی به عنوان استکبار و کفر نام می‌برد. اما نکته‌ی جالب آن است که انسان پس از آگاهی بر اسماءالحسنی است که به درخت ممنوعه نزدیک شده و موجبات هبوط خویش را فراهم می‌کند.
بر این اساس خداوند با تمام آگاهی، امکانات و ابزاری که در اختیار دارد، حتی پس از عرضه‌ی کمال معرفت هستی و استقرار ظرفیت‌های تکاملی در انسان، مانع برخورداری و استفاده‌ی آدمی از حق آزادی نمی‌شود و این دغدغه که آزادی انسان موجب افساد می‌شود را اندیشه‌ای غیرقابل دفاع معرفی می‌کند. آن‌چه در این میان بیشتر حایز اهمیت است آن که در نگرش اسلامی آگاهی خداوند انقطاع نمی‌پذیرد و به رغم اسطوره‌ی عبری آفرینش، در تعبیر اسلامی، خداوند به جهت غفلت و خواب نیست که انسان را به خود وا می‌گذارد و بلکه اختیار و آزادی انسان جزیی از هویت وی سرشته می‌شود. در آیات بعدی، ارتکاب به گناه را موجب ظلم بر شمرده و می‌فرماید: ..... " ولا تقربا هذاالشجره فتکونا من الظالمین ". بنابراین در بینش قرآنی انسان ممکن است ظالم باشد، کافر باشد، مشرک باشد و در عین حال باز هم انسان تلقی شود اما انسان اگر آزاد نباشد، علی‌الاصول شایستگی اطلاق لفظ آدمی را از دست می‌دهد. خداوند در بینش اسلامی، هزینه‌ی آزادی انسان را می‌پردازد. دوری دردانه و اشرف مخلوقاتش را درست لحظاتی پس از اوج حظ آفرینش فدا می‌کند تا آزادی او محفوظ بماند.

گویی، عصیان ابلیس نیز خود بزرگ‌ترین ابزار و امکان شکوفایی آزادی انسان و در راستای تقدیر و و هویت انسانی قرار می‌گیرد که خداوند به مکری مقدس رقم می‌زند.

4.آقای مصباح یزدی عادت ندارند که به عنوان یک فقیه و شخصیت اجتماعی باید ملزم به ارایه‌ی مستندات نظر خویش باشند و بگویند که از کجا چنین استنباط کرده‌اند که آزادی از القائات شیطان است و بر چه اساسی مطرح می‌سازند در یک کشور اسلامی که مردم آن در مکتب امام حسین(ع) درس خوانده‌اند، نمی‌توان این فرهنگ ( آزادی ) را ترویج داد؟ در حالی که قیام امام حسین(ع) خود منشاء و الهام دهنده‌‌ی بسیاری از جنبش‌های آزادی‌بخش جهان بوده است و مکتب حسین چیزی نیست مگر آموزش قیام علیه ستم‌کاران و تمامیت‌خواهانی که به مدد فتاوای مفتیان مواجب بگیر، اطاعت از حکومت ولو امام ] حاکم سیاسی [ جائر را لازم و اعتراض در مقابل آن را خروج از دین بر ‌شمردند. معلوم نیست که آیت الله مصباح با این جمله‌‌ی معروف و تاریخی امام حسین که: " اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید " چه کار می‌خواهند بکنند و به چه نحو می‌خواهند آن را از حافظه‌ی ملت ایران پاک سازند که چنین بی‌باکانه، اعتقاد به امام حسین (ع) را مقدمه‌ای بر نفی آزادی انسان مطرح می‌سازند؟ و چگونه از یاد برده‌اند که یکی از القاب امام سوم(ع) ابوالاحرار و یا ابواحرار است.
مرحوم آیت الله نائینی در صدر کتاب معروف خود ( تنبیه الامه ) تصریح می‌کند که مردم در مشروطیت، آزادی‌خواهی را از نهضت حسینی اقتباس کرده‌اند. ایشان با یادآوری آخرین خطبه امام حسین که در روز عاشورا ایراد شده ، نتیجه می‌گیرد که هر دوستدار حسین می‌باید، طرفدار آزادی باشد، بر این اساس، آنان را که ستیز با آزادی سیاسی را توجیه دینی می‌کنند، “شعبه استبدادی دینی” نامیده و معتقد است ضرر این توجیه‌گران بر مردم بیش از ضرر لشگر یزید بر امام حسین (ع) است.
نویسنده قصد و توان پیش‌بینی نیات افراد را ندارد اما میان چنین نظراتی با برخی فتاوا که در جریان انتخابات اخیر پیرامون جواز تقلب به منظور حفظ ایمان و مصلحت مردم از فقیه یاد شده منتشر شد، تشابهی معنادار می‌بیند. از سوی دیگر، چه مورد پسند آیت الله مصباح باشد و چه نباشد، آزادی یکی از آرمان‌های اصلی و اصیل انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است که به وضوح در شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی تجلی یافت. تاملی کوتاه بر مصاحبه‌ها و سخن‌رانی‌های رهبر فقید انقلاب چه پیش و چه پس از پیروزی انقلاب نیز حکایت از آن دارد که ایشان با بیان مکرر این آرمان به مثابه‌ی اصل و مفهومی اسلامی و ملی بارها بر آن مهر تایید زده و مراتب باور سیاسی و دینی خویش را به آن اعلام داشته‌اند، به عبارت دیگر مرحوم آیت الله خمینی با پذیرش آزادی مردم و پافشاری بر این ارزش و آرمان بود که در راس رهبری انقلاب قرار گرفتند.
از سوی دیگر سوابق سیاسی آیت الله مصباح در مخالفت با اصل انقلاب و مبارزات مردم ایران علیه حکومت استبدادی پهلوی با آرمان استقلال و آزادی و حتی روابط غیردوستانه‌ی ایشان با رهبر فقید انقلاب امر پوشیده‌ای نیست که نیاز به توضیح فراوان داشته باشد و البته مراودات امروزین ایشان نیز با جریان خاص سیاسی و رییس دولتی که بیش از هر زمان دیگر، دستاوردهای انقلاب و آرمان‌های آن را مورد تهدید قرار داده است، به روشنی از تداوم و رشد این گرایش حکایت دارد. نظرات آیت الله مصباح یزدی اگرچه ممکن است حتی در بین فقهای سنت گرا نیز نادر و بدیع تلقی شود اما خصومت ایشان با آزادی و مترادف دانستن آزادی با فساد و بی‌بند و باری و درخواست الغای آزادی بشر، امر تازه‌ای نیست و سابقه‌ای به قدمت مخالفت شیطان با آزادی انسان و پیشینه‌ای طولانی در رفتار و باورهای حاکمان تمامیت‌خواه در روند سلطه‌ی استبداد و شرک و جهل دارد. اگر مردم ایران به دنبال بی‌بندو باری و اختلاط زن و مرد بودند که این امکان در زمان شاه بیشتر وجود داشت و دیگر نیازی به انقلاب نبود. پس آزادی در منظر ملت ایران هرگز به معنای مورد نظر نبوده و هیچ سند تاریخی یافت نمی‌شود که حتی انقلابیون غیر مسلمان و مارکسیست نیز در طول مبارزات سده‌ی اخیر، مبلغ چنین برداشتی از آزادی بوده باشند و بلکه برعکس، روی دیگر آزادی‌خواهی در ایران از مشروطیت تا کنون، رهایی از استبداد سیاسی و دینی، حاکمیت قانون، دمکراسی، چرخش مدیران حکومتی بر اساس رای مردم و اتفاقاً بر اساس مبانی قرآنی است که مقرر می‌فرماید: "توادوا الامانات الی اهلها".

البته ایشان می‌توانست صادقانه با تمسک به آرای فلسفی و سیاسی افرادی نظیر ماکیاولی، هایدگر و حتی شیخ فضل‌الله نوری به بسط و نشر نظرات خویش بپردازد اما این که آقای مصباح از امام حسین و اسلام و قرآن و انقلاب و رهبر فقید انقلاب بخواهد هزینه کند و سرپوشی بر پیشینه‌ و اهداف و تعلقات سیاسی خویش گذارد تا در نهایت نیز با حمایت مریدان و مرادان حکومتی و فرقه‌ای، اسلام و انقلاب را مصادره به مطلوب کند و اندیشه‌ی خود را هم‌راستا و حتی عین دین و آرمان‌های انقلاب بر جامعه تحمیل کند، مسلماً عملی است نه شرعی و نه اخلاقی.

مهدي معتمدي مهر
Motmehr86@gmail.com

پرهیز از خشونت ؛ باور نه تاکتیک

پرهیز از خشونت ؛ باور نه تاکتیک

و لَمَن صَبَر و غَفَر إنَّ ذلک مِن عَزمِ الأمُور

این نوشتار در هنگامه ای پدید می آید که کشور ما ایران، ناباورانه مردمان بی گناهی را دید که در خون خویش غلتیدند. و یارانی از انقلاب و دلسوزانی از آیین و میهن را که ستمکارانه به بند کشیده شدند و برخی هنوز هم در بندند. و رسانه های رسمی همگانی را که در به روی بسیاری از گروه ها که خود را از دوستداران جمهوری اسلامی ایران می دانند، بسته اند و ایشان راهی برای آنکه با مردم سخن گویند، نمی یابند. و دین شناسان و خبرگانی را که لب به گلایه نگشوده، با تندی و ترشرویی رانده شدند. و کار به جایی رسید که سخن از آشتی و میانگیری نیز با درشتی و بی مهری پاسخ داده شد.

اگرچه اینها همه دل آدمی را تا بدانجا به درد می آورد که روی به درگاه خداوند نموده و پایان روزگار ستمکاران را از او بخواهد، اما آنچه مرا پریشان ساخته و به نگارش وادار، اینها نیست. بلکه تصویری است که از لابلای برخی گفتارها و رفتارهای همین ستم دیدگان امروز، در ذهن پدیدار می گردد. سخنان کسانی که فرزندان شان کشته شده اند، یا برادران شان دربندند، یا یاران شان با بی مهری به کنج خاموشی رانده شده اند. و اینک تنها به یک واژه می اندیشند: انتقام!

در چنین روزهایی اگر کسی بخواهد از بایدها و نبایدهای پس از سپری شدن این روزگار تلخ و دررسیدن پیروزی سخن بگوید، شاید گفته هایش را گزافه پندارند. بخوانند و بخندند و بگذرند.

نگارنده به خوبی می داند که شاید اینها، پرخاش برخی یاران ستمدیده را برانگیزد که اینک چه جای چنین سخنانی است؟ و مگر چشم و گوش نداری و نمی بینی و نمی شنوی که چه با ما رفته و می رود؟ و اگر روزی چنین ستم هایی را با مانند آن پاسخ دهیم، حق داریم.

آری! حق دارند. اما بر آگاهان پوشیده نیست که این پدیدۀ شوم، پیامد همان دور باطلی است که اقتدارگرایان آغازیدند و شاید روزی خود بدان گرفتار آیند. همۀ سخن در اینجاست که تا کی باید این دور باطل تکرار گردد؟ تا به کی خون به خون شستن و زندان بان به زنجیر بستن؟ تا به کی پاسخ اشتباه، انتقام؟ فروتنانه و پروادارانه می پرسم، به راستی کدام یک از ستمدیدگان امروز می تواند سوگند یاد کند که اگر روزی خود بر جایگاه قدرت نشیند، هرگز چنین رفتارهایی از او سر نخواهد زد؟ و کدام خردمندی است که چنین سخنی را باور نماید؟ مگر دست کم بخشی از ستمکاران امروز ستمدیدگان دیروز نبوده اند؟ آری! راه پایان بخشیدن به روزگار چیرگی عفریت خشونت، نه دوباره دست به دامان او بردن، که برای همیشه دست از دامان او بریدن است. روزگار این سرزمین، به سامان نخواهد شد مگر آنگاه که مردمی نیک نهاد، پای بر سر خشم و خونخواهی نفس خویش بگذارند و از همین حقوق مسلم خویش نیز در راه آزادی و آبادی مردم، کریمانه و بزرگوارانه بگذرند.

خوشبختانه در آیین اسلام، آموزه های آشکار و ریشه دار، که ما را از خشونت ورزی و خوانخواهی بازمی دارد بسیار است. خداوند از سویی جهان را یکسره میدان آزموده شدن آدمیان می داند و ایشان را خطاب می کند که:« لِیَبلُوَکُم أیُکُم أحسَنُ عَمَلاً» و از سوی دیگر در آیۀ آغازین این نوشتار، ایستادگی و پایداری (صبر) را وظیفۀ مؤمنان در روزگار سختی، و بخشش و گذشت (غفر) را وظیفۀ ایشان در روزگار پس از سختی به شمار آورده، و چون نیک می داند که این هر دو هرگز ساده و آسان نبوده و نیستند، آنها را نه کار، که کارستان (عزم الأمور) می نامد. همچنین پیامبر بزرگوار ما که در روزگار پیش و پس از هجرت، ستم های بسیار از دارندگان زر و زور دید، چون بر ایشان چیره گشت فریاد برآورد که الیوم یوم المرحمه. امروز روز گذشت است. برادران! خود را آماده سازید که برای ما نیز فردا، نه روز انتقام و خونخواهی، که روز گذشت است.

آیا خود را برای چنین فردایی آماده نموده ایم؟ آیا نخبگان و بزرگان جامعه، بدین نکتۀ باریک تر ز مو آگاه اند که باید در عین پرهیز از همنوایی با ستمکاران و پیگیری حق ستمدیدگان، ایشان را از کینه جویی، خشونت و انتقام خواهی باز دارند؟ آیا بدیشان هشدار می دهند که نباید از هم اکنون که یاران مان در بندند، سودای به بندکشیدن ستمکاران را در سر بپرورانیم. بلکه روا بداریم که ایشان پس از ایستادن در برابر دادگاه راستین وجدان های مردم، آزادانه زندگی کنند و همۀ تلاش خود را به کار گیریم که در عرصۀ عمل بدیشان نشان دهیم که جامعه ای که ما برای شان تصویر می نمودیم، حقیقتاً برای همه و از جمله خود ایشان، بهتر و پسندیده تر است.

به باور نگارنده، یکی از راه های برون رفت از بی اخلاقی لگام گسیخته ای که گریبان جامعۀ امروز ایران را به سختی می فشارد، همین است. باید تلاش نمود که پرهیز از خشونت به نصاب و ملاکی برای سبز بودن درآید. پرهیز از خشونت نباید تنها یک تاکتیک برای گروهی ناتوان، که چون روزی به قدرت رسند آن را واگذارند، تلقی شود. بلکه باید از شعار به باور مبدل گردیده و چونان راهبردی کلیدی برای جنبش سبز درآید ؛ راهبردی که همگان و همیشه، در عمل بدان پایبند باشند.

نگارنده بر خود لازم دانست از همینک که ابرهای تیره هنوز از برابر مهر حق و عدالت کنار نرفته اند، این مهم را یادآوری نماید. شاید فردا برای درنگ در این پیشنهاد، اندکی دیر باشد.

سيد روح الله شفيعي